مهرتان مبارک
هوالمحبوب
یادم می آید زمانی که به عنوان کارآموز معلمی، راهم کشیده شد به دبستان.... و 23 تا پسربچه ی ناز دوست داشتنی شدند همدم روزهایم، هم زمان شده بود با اتفاقهایی در زندگی شخصی ام، که تصمیم گرفتم برای فرار از خاطره های تلخ، از وبلاگم کوچ کنم، وبلاگ تازه اسمش شد زمزمه های معلمی و پر شد از عکس ها و نقاشی ها و خاطره ها و نوشته های دانش آموزانم.
حالا بعد از چند سال یک تغییر اساسی کرده ام و مدرسه ای که کارم را در آنجا شروع کرده بودم را با تمام خاطره های خوب و بدش رها کردم، تصمیم بزرگ و هولناکی بود. ولی بی شمار اشکی که در آنجا ریخته بودم مصمم کرد به رفتن.
حالا قرار است از فردا در یک مدرسه ی جدید با دانش آموزان جدید و کادری جدید کارم را شروع کنم، به نظرم هر تغییری یک شروع تازه است. فردا بهترین لباس هایم را خواهم پوشید، حسابی به خودم خواهم رسید؛ کفش های نو به پا خواهم کرد و با یک عطر ناب و با دلی تپنده راهی مدرسه خواهم شد.
تنها و تنها به این امید که محیط جدید برایم آرامش گمشده را به ارمغان بیاورد، با انسانهایی آشنایم کند که دغدغه ی انسان تر شدن داشته باشند نه چیز دیگر. دلم میخواهد معلمی را در مدرسه ای پی بگیرم که نفس کشیدن در فضایش سخت و سنگین نباشد. که دلم شکسته تر از اینی که هست نشود.
برای یک شروع جانانه، برای پیمودن یک راه تازه، برای یک مبارزه ی جدید رو میکنم سمت خدا و دعا میکنم که پشیمان نشوم از انتخاب راهم. که معلمی عشق است، که معلمی عرق ریزان روح است و معلمی تنها موهبتی است که خدا در روزهای تلخی و تنگی نصیبم کرده است. میتوانم قسم بخورم که هیچ شغلی اینقدر انگیزه در رگ های من تزریق نمیکرد که در مصیبت بار ترین روزهای زندگی ام حتی یک ساعت مرخصی نخواهم و برای تسلیم نشدن در برابر غم ها تنها و تنها به شغلم پناه ببرم.
برای تمام آنهایی که از فردا زندگی جدیدی را آغاز خواهند کرد، برای دانش آموزان، مخصوصا کلاس اولی ها، برای دانشجوها، مخصوصا سال اولی ها، برای معلمان و استادان عزیز سالی پر از عشق، پر از مهر، پر از دانایی آرزو میکنم.
از خدای مهربان میخواهم که روزی تان عشق باشد و کسب تان علم و دستان تان بی نیاز از هر غیر خدایی.