گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

من رییس شدم!

جمعه, ۸ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۱۵ ب.ظ

هوالمحبوب


بعد از مدتها دوباره مینویسم و هی فکر میکنم که چرا من وقتی میخواهم حتما در یک روز خاص، در یک ساعت خاص،  پست؛ نمیتوانم چیزی بنویسم!؟

چند روز پر استرس را پشت سر گذاشتم تا به دیروز برسم. که میان ترس از آمدن و نیامدن سپری شد. قرار بود یک کار بزرگ را انجام دهیم و برای اولین بار تمام مسولیت های یک کار بزرگ را یک تنه به دوش کشیده بودم. خیلی ها با جان و دل همراهم بودند، آمدند و بی منت زحمت کشیدند، ولی تمام نگاه ها به من بود، که چطور میتوانم بعد از تمام کارهای نصفه نیمه ای که رها کرده بودم، برای بار نخست یک وظیفه ی خطیر را به دوش بگیرم و بار بزرگی را به مقصد برسانم.

دیروز «اولین مجمع عمومی صنف معلمان غیردولتی استان» بود. من هم به عنوان موسس صنف، رابط بین همکاران و اداره ی کار بودم. باید در این مجمع پنجاه نفر از همکاران، که مدارک عضویت داده بودند؛ حضور میداشتند، تا جلسه ی تصویب اساسنامه و انتخاب هیئت رییسه انجام شود؛ وگرنه تمام زحمت ها به باد میرفت. وسایل پذیرایی حاضر بود، اساس نامه تدوین شده بود، برگه های رای حاضر بودند، ولی تا ساعت ده هنوز به حد نصاب نرسیده بودیم. آن هم در شرایطی که سه نفر از همکارانم در کمال ناباوری نیامدند، در یک لحظه که پشت تریبون رفتیم و مشغول مطرح کردن بندهای اساس نامه برای تصویب بودیم، یکهو گویا معجزه شد. در باز شد و هشت نفر وارد شدند، نه می شناختمشان و نه قبلا دیده بودمشان. یک نفر با یک تماس همه ی آنها را به سالن کشانده بود آن هم از وسط دوره های بدوخدمت! آمدند رای شان را دادند و بی سر و صدا رفتند.

به جز یک نفر از اعضا تمام حاضران به من رای دادند، من و معصومه که تمام مراحل را با هم پشت سر گذاشته بودیم به همراه یک نفر دیگر که نمیشناسمش و "امیدوارم بعدها دوست خوبی برای هم شویم" هیئت رییسه ی صنف معلمان استان شدیم.

بعد از شمارش آرا همه به من تبریک میگفتند، برای به عهده گرفتن منصبی که غیر از زحمت و دردسر و دوندگی هیچ سودی برایم نخواهد داشت، نمیدانم خوشحال باشم یا به نگرانی هایم دامن بزنم که قرار است من با این سیل خروشان به کدام ساحل نجاتی برسم؟ از میان 3-2 هزار نیروی آزادی که در استان داریم من در لحظه های حساس همیشه تنها بودم و چشم به راه.

نمیدانم چقدر طول خواهد کشید تا صنف ما پا بگیرد و به دادن مزایا به اعضای خود بپردازد. فقط امیدوارم به دست های معجزه گر خدایم ایمان دارم. همان که در تمام لحظه های تلخ و ترش همراهم بوده و حمایتم کرده در حالی که لیاقتش را نداشتم.


+از نشانه‌های پیری زودرس این است که به‌محض‌اینکه می‌خواهید از چیزی خوشحال شوید، ترس همه‌ی وجودتان را می‌گیرد که مبادا روزی از راه برسد که این هم دیگر خوشحالتان نکند...(نیلوفر نیک بنیاد)

  • ۹۵/۱۱/۰۸
  • نسرین

من و آرزوهایم

نظرات  (۱۰)

  • کمی خلوت گزیده!
  • من هم نمی فهمم تبریک بخاطر مسوولیت رو...
    امیدوارم از پس مسوولیت های خودت خیلی خوب بربیای...
    پاسخ:
    شاید بعضی ها تشنه ی پست گرفتن باشن نمیدونن که هر پستی تبریک نداره:)
    ممنون ان شالله
    سلام
    به شما از صمیم قلب تبریک میگم
    هر سمت و مسئولیتی که دارید رو جدی بگیرید....
    همین که هر تعداد نفر به شما رای دادند خیلی خوبه
    با همین منوال برید جلبو و کاری کنید که بقیه و صنف شما رو مهم و با اهمیت در نظر بگیرن
    موفق و پیروز باشید
    پاسخ:
    سلام

    ممنونم
     امیدوارم که بتونم با این همه اعتراض و درگیر یو مخالفت...
  • آب‌گینه موسوی
  • خدا قوّت! اِنشاءللّه پُر ثمر باشد و موفّقیّت‌آمیز!

     

    چه صنفِ خوبی! کاش راه به جایی ببرد!

    پاسخ:
    فعلا که همه دادشون به هواست چون ازشون حق عضویت خواستیم!
  • مجله ویترینو
  • انشالله موفق می شوید ...
    پاسخ:
    ممنونم:)
    موفق و پیروز باشی ان شالله
    وظیفه سنگینی بر عهده گرفتین بانو خدا قوت میگم و آرزوی موفقیت برای تک تک مراحل زندگی ات 
    پاسخ:
    ممنونم گل بانو:)
    به امیدخدا
  • بهارنارنج
  • بازم من اومدم با کلی شرمندگی از تاخیرم
    دیگه هیچ بهانه ای هم نمیارم فقط چشمم به کَرَمته نسرین خانومی:)
    پاسخ:
    :)
  • بهارنارنج
  • خب اول یه تبریک و تسلیت میگم بابت رییس شدنت:)

    مسئولیتت خیلی سنگین شد نسرینی ولی میدونم که از پسش برمیای چون بهم ثابت شدی

    نگرانی هات طبیعیه و آدم با کوچیکترین مسئولیت این فکرا میاد سراغش پس نشانه پیری زودرس و نتونستن نیست!افتاد خانوم معلم؟

    خیلی خیلی از خدا میخوام که تو این مسیر سربلند بیرون بیای و مشکلات تو و همکارات برطرف شه
    پاسخ:
    خیلی ممنون که درک میکنی و تسلیبت هم میگی:)
    اون بند آخر مربوط به شخص خودم بود نه ربطی به صنف و مسولیتش نداشت
    تا اینجاش که خدا پشت و پناهم بوده از اینجا به بعدشم خدا بزرگه

    سلااااام :-)
    تازگیا قفلش کردم فکر کردم اگ کسایی ک دعوت کردم خاسته باشن بیان دو سه روز کافیه...
    خیلی خوشحال شدم از حضورتون.
    اون موقع متنی نبود باز بود.
    چون الان ی چیایی نوشتم برا اینک سوپرایزه قفلش کردم
    :)
    رمز ۲۵
    یه دونه باشی :-))
  • مجید شفیعی
  • سلام
    کار خوبی کردی
    خدا برکت بده به حرکتت

    @}-----
    :-)
    پاسخ:
    سلامممممم
    خدا کمکم کنه
    ممنونم
    راه سختیه داداش بزرگه خیلی سخت
    پست رو کامل نخوندم اما اون جمله ی پایانی از خانم نیلوفر نیک بنیاد که نمی دونم کی هستن خیلی ام جمله ی درستی نیست. ترس از عدم تکرار خوشحالی از پیری زودرس نمیاد از افسردگی میاد. اینو با قاطعیت تمام میگم.
    پاسخ:
    شاید
    اینم می تونه درست باشه

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">