مونالیزای منتشر
هوالمحبوب
طبق قولی که 19 روز پیش به خودم و شما دادم، قرار بود پست بعدی درباره ی معرفی کتاب باشد. همین یک قول مصرم کرد کتابهای ناتمامم را تمام کنم و کتابهای جدید خاک خورده ام را که اغلب تحفه ی نمایشگاه هستند، ورق بزنم.
کتاب بازی انگار دوباره در وجودم ریشه دوانده، تلگرامم به حالت تعلیق درآمده به طوری که فقط ساعت یازده شب به بعد مدتی مشغولش می شوم، در مسیر برگشت از مدرسه، به جای چک کردن گوشی، کتاب ورق می زنم.حس خوب و دلچسبی دارم. زندگی زیباتر شده و من خوشحالم از این تغییر خوبی که کرده ام.
کتابی که چندین روز پیش تمام کرده ام ولی به خاطر یک سری دلمشغولی، فرصت نوشتن درباره اش را نداشتم«مونالیزای منتشر» نام دارد.
مونالیزای منتشر را شاهرخ گیوا(مرزوقی) نوشته است و نشر ققنوس آن را در سال 87 به چاپ رسانده است. این رمان، برنده ی جایزه ی مهرگان ادب و تقدیر شده ی جایزه ی واو می باشد. تمام چیزی که از کتاب می دانستم تحسین چند نویسنده ی صاحب نام بود و اسم عجیب کتاب. که میتوانست انگیزه ی خوبی برای خریدنش باشد.
و حالا حسی که در پایان کتاب دارم مثل اغلب کتاب ها، حسی مبهم توام با کمی حسرت بود.
خلاصه ی کتاب: «داستان از دوره ی قاجار شروع می شود. داستانی که با حکایت عشق و جنون فیروز خان مشیرالدوله آغاز می شود و با داستان چندین نسل از نوادگانش ادامه می کند تا به زمان معاصر کشیده شود، چکیده و عصاره ی تمام داستان، عشقی موروثی است که در افراد خاندان قیونلو رخنه می کند و در نهایت به جنون می رسد.»
معرفی: داستان در نه فصل روایت می شود، هر فصل راوی مخصوصی دارد، و روایت ها در ظاهر از هم جدا به نظر می رسند و شکل و شمایل یک داستان کوتاه را دارند اما هر داستان پیوندهایی با سایرین دارد و به نوعی رشته های در هم تنیده ای را تشکیل می دهد که مثل تکه های یک پازل رمان را سر و شکل می بخشند.
روایت فصل اول و دوم که آغاز ماجراست و داستان عشق جد خاندان قیونلو به دختری ابخازی را بیان می کند، بسیار دلچسب از کار در آمده است. نثر داستان به خوبی به سبک آن دوره وفادار مانده است و ثقیلی کلمات از حلاوت آن نکاسته است. همین دو فصل اول برای اثبات چیره دستی نویسنده ی کتاب کافیست. اما متاسفانه هر چه به پایان نزدیک تر می شویم، آن تحلیل های بکر، تصویر سازی های جاندار، و روایت گری های پخته کمرنگ تر می شود. به طوری که در فصل موخره، تنها شبهی از نویسنده در جلد کلمات دویده است و جانداری نیمه ی نخست کتاب از بین رفته است.
نکته ای که شاهرخ گیوا به خوبی به آن توجه نشان داده، انتخاب اسامی شخصیت های داستان است. به جای رمان های امروزی که بی هیچ پشتوانه ای اسامی شیک را پشت سر هم ردیف می کنند، اسامی کتاب دقیقا منطبق بر سیر تاریخی داستان انتخاب شده اند.
تک گویی ها، توصیف حالات عاشقانه و پاره ای از روایت های تاریخی کتاب دلچسب و خواندنی است. کتابی است که پشیمان تان نخواهد کرد و مطمئنا دست خالی رهایتان نمی کند.
بخش های جذابی از کتاب:
بیخود فرار می کنی ! بیخود فرار می کنی ... آن قدر دنبالم می آید تا جیغ بکشم و او هم پس پس برود . گوش های دیوارها و آجرهای عمارت ، به جیغ های نیمه شبانه ام رام شده اند . اما من هنوز می ترسم . انگار تا به ابد ، انگار ...
تلخی ماجرا درست همین جاست . این که دردی مخصوص به خودت داشته باشی و حتی نتوانی به دیگران ابراز کنی این رنجی که می کشی از کجاست و چیست ؟
همه دارن دروغ می گن . می خوان گولم بزنن که خیال خودشون را باور کنم . اما مگه می شه کار دلت رو بدی دست حرف این و اون .
وقت هایی هست که تا یک چیزهایی را با چشم و گوش لمس نکنی ، باور نمی کنی چنین اتفاقاتی هم ممکن است رخ بدهند !
نگاهت که قهوه ای تر از قهوه ای است
حتی اگر نبودن تر از نبودن باشی
نمی گذارد باور کنم کنارم نیستی ...