گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

دروهمی 5+1

دوشنبه, ۸ آبان ۱۳۹۶، ۰۶:۵۰ ب.ظ

هو المحبوب


پنج شنبه که گذشت، روز خوبی بود، بعد یک سال دوباره همدیگه رو دیدیم و نشستیم به گپ زدن. هر چند نازی قهره باهامون و جواب تلفن مون رو نمیده. هر چند فاطی مجبوره از شهرستان بیاد و چهار عصر برگرده چون مامانش مریضه. هر چند که همیشه خونه ی زهرا جمع میشیم و خجالت می کشیم که چرا همیشه میزبان مون زهراست:)

بهم خوش گذشت. بعد مدت ها خودم بودم. همون قد نسرین بودم که کل چهار سال دانشکده بودم. باهاشون راحتم. باهام راحتن. حتی می تونم از بدترین فکرهایی که توی ذهنم شکل میگیره باهاشون صحبت کنم. اونا روحم رو شناختم. یازده سال رفاقت شوخی نیست که. وقتی با کسی گریه می کنی. با کسی می خندی. با کسی شب و روزت رو می گذرونی. کم کم محرمت میشه. فکر می کنم هممون یه جورایی غمگین شدیم. یه غم هایی هوار شده تو زندگی مون که اون سال هایِ شوخ و شنگی اصلا فکرش رو هم نمی کردیم. حالا الی مرد خونه شون شده. قید ازدواج رو زده و مث یه مرد داره کار می کنه. سمی به عشقش رسیده ولی از اون کاخ آرزوها، یه اتاق سه در چهار رضایت داده؛ ولی خوشبخته. فاطی بعد رفتن رضا دیگه اون آدم خوشحال قبلی نیست. دیگه نمیشه باهاش درباره ی عشق حرف زد. عشق برای فاطی مرده، همون وقتی که رضا دست یه دختر دیگه رو گرفت و آورد تو خونه اش. همون روزها فاطی هم عوض شد. و من.... این من غمگینِ خوشحال. این منی که گاهی دلش میخواد بمیره و قصه اش رو ادامه نده. گناه زندگی کردن رو ادامه نده. گاهی وقت ها هم با التماس از خدا وقت میخواد که جبران کنه. این منِ مرد گریزِ اخموی دانشکده. این سرهنگِ سابق که حالا شده یه معلم عاشق که دلش برای عشق میره. گاهی فکر میکنم بعضی از اتفاق ها توی زندگی باید بیوفتن که تو از درون خودت شروع کنی به ساخته شدن. یه من درونی رو تو خودت تخریب کنی و یه من جدید بسازی. اگه من عاشق نمی شدم، اگه قصه ی زندگی ام رو جور دیگه ای نمی نوشتم؛ اگر اون سال ها منِ بهتری بودم؛ شاید الان قصه ی شیرین تری برای تعریف کردن داشتم.

  • ۹۶/۰۸/۰۸
  • نسرین

من و دوست داشتنی هایم

نظرات  (۴)

  • آشنای غریب
  • دوستان یازده ساله واقعا یه جورایی نعمته!
    غبطه خوردم

    هرچند منم یکی دارم بیش از 15 سال اما دیگه خیلی کم ملاقات داریم
     ولی یکی دیگه تازه پیدا کردم که از اونم قدیمیه  
    هم  درد و هم راز 
    پاسخ:
    واقعا غنیمته
    اگه دلتون نمی سوزه و غبطه نمی خورید
    من دوستان بیست ساله هم دارم حتی:)
    از ابتدایی تا همین الان
  • آشنای غریب
  • غبطه میخورم
    اما حسود نیستم که دلم بسوزه
    دوست داشتم منم دوست چند ساله داشتم
    پاسخ:
    دل سوختن به حسادت خیلی ربط نداره
    من دلم برای خیلی چیزها می سوزه
    ولی از جنبه ی مثبتش:)
    نمیدونم چرا این بین فکرم رفت سمت مقایسه دوستیهای شما و خودم و دوست که نه بیشتر همکلاسی های یازده ساله، جنس دوستیامون فرقشون اندازه چهار پنج سال اختلاف سنی نیست یه عالمه فرق داره ولی ته ته ته همه اش اینه که سرنوشت برا هر آدمی بازی جدا داره.
    پاسخ:
    میشه درباره ی تفاوت ها بنویسی؟ میخوام ببینم این تفاوت هایی که میگی یه عالمه است از چه جنسیه 
    نمیدونم شاید هم نمیشه به همه تعمیم داد من فقط اونچه که خودم دیدم رو میگم.
    ماها یکم محافظه کارتر از شماهاییم نه اینکه رو نباشیم نه ولی یه روشنفکری مانند جدید رو میبینم که ناخواسته در عین نزدیکی از هم دورمون میکنه، هم نسل های من به مقایسه شدن و مقایسه کردن همدیگه عادت کردن و هرکدوم به فکر پیشی گرفتن از دیگری ان که این در نسل شما کمرنگتره هرکس سعی داره فقط خودش باشه و دوستاش براش دوست باشن صرفا نه ابزار مقایسه.!
    پاسخ:
    پس خوشحالم که هنوز اونقد محافظ کار نشدیم.
    رفاقت هامون هنوزم بوی عمیق رفاقت میده و همین حالمون رو خوب میکنه وقتی باهمیم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">