گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

دیدار وبلاگی

سه شنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۶، ۰۵:۵۱ ب.ظ

هوالمحبوب


قبلا هم با چند تا از دوستان وبلاگی ام دیدار داشتم. یعنی از آن آشنایی هایی که شده اند؛ جزو جدایی ناپذیر زندگی ام. از آن نوع دوستی هایی که شده اند بهترین اتفاق زندگی ام. از آن دوستانی که برای عشق شان گریه کرده ام و برای وصال شان من هم خوشحالی کرده ام و بالا پایین پریده ام.

دوستانی که اول می خوانی شان، بعد لمس شان می کنی، به نظرم، با روحی عریان در برابرت ظاهر می شوند. شاید تصورت از آن ها اشتباه از آب در بیاید و شاید خیلی بهتر از خود نویسنده شان باشند. مثل اتفاقی که سه بار قبلی برایم افتاده بود. مینا و آنا و بانو برایم بهتر از نوشته هایشان بودند، عزیزتر و خواستنی تر. چرا که حالا جزو دوستان جانی شده اند برایم.

امروز به طور اتفاقی به بهانه ی نمایشگاه اتاق آسمان با هلمای عزیز و جناب رامین ملاقات کردم.

هلما همان است که می نمایاند. شاید کمی ساده تر، بی پیرایه تر و خودمانی تر از نوشته هایش. چشم های روشن گیرایی دارد، قدی کشیده و صدایی که بوی جنگل می دهد. دخترهای دهه هفتادی عجیب از نظر قد و قامت از ما دهه شصتی ها جلو زده اند. 

زمان دیدارمان با جناب رامین محدود به ملاقات در نمایشگاه و دید زدن نقاشی بچه ها بود. با هلما و دوستش نرگس حیاط دانشگاه را چند دقیقه ای گز کردیم و به لطف نرگس و دوربین عکاسی اش چند تا خاطره ثبت کردیم با کلی ژست هنری و رئال :)

دیدارمان سرپایی بود. دوست داشتم بیشتر باشیم و بیشتر حرف بزنیم. زمانی که اینقدر خسته نباشم و دندان درد روح و روانم را به هم نریخته باشد. زمانی که بتوانیم جایی بنشینیم و دمی آرام بگیریم.  حس خوبی داشت دیدار وبلاگی مان. حداقل برای من. امیدوارم به زودی دوباره همدیگر را ببینیم و با فراغ بال بیشتری هم کلام شویم.

  • ۹۶/۰۹/۲۱
  • نسرین

من و دوست داشتنی هایم

نظرات  (۵)

دیدی گفتم همه اتون بهتر از من خواهید نوشت :)
نسرین جااانم باید زود زوووود یه دیدار چند ساعته که بشه توش کلی ازت حرف بیرون کشید ترتیب بدم.
و امااا نسرین خیلی خیلی زیباتر از عکس هایش است، خیلی صمیمی تر از نوشته هایش از همان دهه شصتی هایی که با یه نگاه میشه عاشقش شد با عینک خوش فرمش :)
تو که خودت دیدی من حضوری بهتر ابراز احساسات میکنم تا نوشتن.
امیدوارم دوستیامون تداوم داشته باشه، حتما همینطور خواهد بود. 
پاسخ:
مگه بقیه هم نوشتن؟؟
حالا توم بویس ببینیم چی میشه
موافقم:)
واو زیباتر از عکسایش  :)))
مرسی مرسی من پرواززززززززززززززز
منم امیدوارم :)
  • جنابــــــــ دچار
  • چه آدمای خوبی رو هم اتفاقی لمس کردین! :)

    + میگم شما که هلما رو از نزدیک دیدین چشماشون چه رنگی بود؟ راست میگن رنگ چشماش تغییر میکنه ؟
    پاسخ:
    بعله :)
    والله من جزو خنگ ترین آدم ها در تشخیص رنگ چشمم!
    یعنی بعد از دیدن یه فیلم خواهرمه که بهم یادآوری میکنه بازیگرِ چشماش روشن بود یا برعکس!
    ولی چشم های هلما رو سبز دیدم
    تغییر رنگش هم در اون مدت محدود مشهود نبود :)
  • آشنای غریب
  • شما چه طور وقتی همدیگر رو میبینید میشناسید این یه وبلاگیست
    یا مثلا این فلان کس هست؟
    مگه میشه؟
    مگه داریم؟

    دوستی هاتون با تداوم و خوشی
    پاسخ:
    اینجوری نیست که یهو همدیگه رو یه جایی ببینیم و بشناسیم.
    شماره های همدیگه رو داشتیم و عکس همدیگه رو دیده بودیم قبلا.
    برای امروز هم قرار نداشتیم یهو جور شد و ساعت هامون هماهنگ شد 
    نه اینکه کلا یهویی باشه:)
  • آقاگل ‌‌
  • روزا میان و میرن و بلاگرا در شهرهای محتلف همدیگر رو می‌بینن و تا امروز روزی ما نشده از این دیدارا.
    پاسخ:
    ان شالله روزی شمام میشه به زودی:)
    آره قرار شد همه امون بنویسیم :)
    منم نوشتم الان منتشر میشه ^_^
    واقعا زیباتر...
    ایشالا.
    @ جناب دچار 
    این داستان چشمهای هلما :)))
    ای خدا :))
    پاسخ:
    چشمهایش :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">