گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

جام جهانی در جوادیه

سه شنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۷، ۰۹:۰۶ ب.ظ

هوالمحبوب


چند روز است که ماه رمضان تمام شده است و من چند روز است عادت کرده ام به تنبلی و بی عاری. صبح ها به زور از رختخواب جدا می شوم و شبها به زور خوابم می برد. عملا هیچ کار مفیدی انجام نمی دهم و روزها را به شب می دوزم تا تعطیلات تمام شوند انگار.

کار سایت را تحویل داده ام و پروژه ی دوم را استارت زده ام، احتمالا لینک های جدیدی که اضافه کرده ام، گویای فاز جدید کار باشند. اما دو روز است که مثل خرس میخوابم، مثل فیل می خورم و مثل کبک سرم را کرده ام توی گوشی!

اما یکهو دیروز به خودم نهیب زدم که دنیا نباید همین جور نکبت ادامه پیدا کند، نشستم کتابی را بخوانم که همین دیروز صبح پست برایم آورده بود.

کتاب های نوجوان، از جمله کتاب هایی است که در یک سال اخیر بیشتر برنامه ی کتاب خوانی ام را به خودشان اختصاصا داده اند. هم لذت بخش هستند و هم مفید. چون وقتی میخواهم کتابی را به بچه ها پیشنهاد بدهم، باید قبلش خوانده باشم و محتوایش را تایید کرده باشم.

«جام جهانی در جوادیه» را داوود امیریان نوشته است. داستانی که با تخیل خاص نویسنده شکل می گیرد و روایت کننده ی یک جام فوتبال بین نوجوان های محلات تهران است که به شکل کاملا اتفاقی جهانی می شود.

نمی خواهم کتاب را نقد یا تحلیل کنم. کتاب به درد خیلی ها نمی خورد، نثر ساده اش برای آدم بزرگ ها جذاب نیست، اغراق های گل درشت را شاید ما آدم بزرگ ها نپسندیم. کتاب خاص نوجوان است و خب مخاطب این کتاب احتمالا از قهرمان بازی های ساده و بی ادعای سیاوش خوشش بیاد. از سرخ و سفید شدن هایش مقابل ناهید، از قربان صدقه ی عزیز رفتن هایش، از جسارت برگزاری یک جام جهانی، از انگلیسی حرف زدنش و خیلی چیزهای دیگر....

چیزی که وادارم کرد به نوشتن، میزان تاثیری بود که کتاب روی حال و هوایم داشت. بی اغراق کلی اشک ریختم پای کتاب. انگار یک محرک خوب برای تخلیه ی روانی این چند روز بود. هر اتفاقی که برای سیاوش می افتاد چشمه ی اشکم می جوشید و جهان تیره و تار می شد. آنقدر گریه کردم که خودم از تصویر خودم توی آینه ترسیدم. این حس نوع دوستی، حس وطن پرستی، حس دلتنگی یا هر چه که بود. وقتی افغان ها را با اتوبوس راهی کشور آزادشان می کردیم، قلبم، روحم، جسمم سبک تر شده بود. دلم میخواست سیاوش را بغل کنم و بابت این همه قهرمان بازی از او تشکر کنم. دلم میخواست میان همهمه ی بچه های باشگاه شهید آوینی بودم و جانانه تیم های محبوبم را تشویق می کردم.

عمیق و از ته دل، آرزو میکنم تمام اتفاق های این کتاب یک روزی محقق شوند، روزی که نوجوان ها محور توجه های جهان باشند، روزی که جنگ ها را، خشونت ها را، سیاست بازی ها را، با دست های حلقه شده در هم، با قلب هایی که به هم پیوند خورده، در هم بشکنند، سیاه و سفید، آمریکایی و آسیایی و اروپایی، برای صلح و دوستی تلاش کنند.

 

  • ۹۷/۰۳/۲۹
  • نسرین

من و کتابهایم

نظرات  (۱۴)

  • گیوم اِوار
  • نوجوان ها؛ این موجودات پر احساس
    پاسخ:
    این موجودات پر احساس که اغلب نادیده گرفته میشن



    Make Love, Not War

    عشق بورزید جنگ نکنید

    پاسخ:
    کیه که گوش بکنه و عمل کنه
    یعنی عمیق و از ته دل آرزو میکنید سیاوش رو بغل کنید؟

    اَخِی....چه عاشقانه:))
    پاسخ:
    بله عمیق و از ته دل :)
    از اونجایی که 14 سالشه و هنوز به سن تکلیف نرسیده مشکلی نیست :)

    خوش بحالت که حوصله داری کتاب بخونی... من حتی حوصله ی کتاب خوندن رو هم ندارم چه کنم...؟!😔
    پاسخ:
    تلاش کن ابتدا با زور و در مرحله ی دوم با مهربانی خود درونی ات ور مجبور کنی به کتاب خوندن:)
    اول از کتابهای مورد علاقه ات شروع کن
    بعدش راه میوفتی
    چند سال قبل بود که این کتاب رو دیدم و به نظرم با خوندنش آدم میگه کاش میشد واقعا دنیا همینجوری میبود :)) 
    ولی با تمام سادگیای کتاب من دوسش داشتم و حس خوبی میداد بهم :)) 
    پاسخ:
    به منم
    چون حس خوبی می داد نشستم باهاش گریه کردم دیگه :)
    من این کتاب رو خوندم :) 
    خوب حالا ببینم چی نوشتی توی متن :) 
    پاسخ:
    :)
    تنها نظرم اینه که تو متن اسم کتاب رو اشتباه نوشتی 
    یادمه پسره سیاوش مشکل قلبی داشت 
    فکر کن که سیاوش نماد پاکی و پاکی و پاکیه در ادبیات نه؟ :) 
    پاسخ:
    بله مشکل قلبی داشت در نهایت قلب مصنوعی بهش پیوند زدن:)
    بله سیاوش توی شاهنامه با گذر از آتش بی گناهی خودش رو اثبات میکنه
    چون اعتقاد بر این بوده که آتش بی گناهان رو نمی سوزونه
    سیاوش هم نماد پاکی در ادبیاته
    اینجور حس بغل کردنا ربطی به سن و سال نداره، حتی اگه سیاوشی بود و یه جوون بیست و هفت هشت ساله بود بازم همینقدر عمیق بغلش کن نگران هیچی نباش!
    پاسخ:
    من نگران نیستم
    آقا احسان نگرانن :)
  • آسـوکـآ آآ
  • آرزوت
    کاش زود زود محقق بشه
    پاسخ:
    ان شالله ☺️
  • آشنای غریب
  • چه احساساتی !
    یه روز تو خونه تنهاا بودم و داشتم با کامپیوتر گیم بازی میکردم
    پشت تصویر یه فیلم سینمایی ایرانی هم در حال پخش بود.
    اول حواسم به گیم بود و فقط صدای فیلم میومد
    اما چنان جذب فیلم شدم که گیم رابستم 
    وسط فیلم چنان داشتم گریه میکردم که تا حالا چنان گریه نکرده بودم
    با تمام وجود فریاد میزدم و چون تکیه به دیوار کرده بودم گهگاهی پشتم و بعضا سرم را به دیوار میکوبیدم

    زیاد اهل فیلم نیستم اما تا حالا چنان تحت تاثیر قرار نگرفته بودم.
    پاسخ:
    تو که بدتری اخوی:)
    اسم فیلم چی بود حالا بگو وقتایی که گریه لازمم نگاه کنم :)
  • آشنای غریب
  • اسم فیلمو نمیگم ولی به احتمال زیاد فک کنم دیدین!!!
    پاسخ:
    نیه پخیل سن بوجور ؟؟؟
  • آشنای غریب
  • والله پخیل دییرم!
    ایه دئسم بوله سن نیه آغلامیشدیم 
    اونا گوره 
    پاسخ:
    یا من بولمورم نیه آغلیریدین ؟؟
  • آشنای غریب
  • یوخ والله او موضوع دییردی

    اوزوم اولوم
    حتی اونون اولموشی او دییردی

    من توبه گناه دان اوتور آغلیردیم
    پاسخ:
    باشه باورم شد:)
    دیگه اصرار نمیکنم:)
    توبه نصوح نبود احیانا؟؟  خخخخخخ
    جالب بود
    پاسخ:
    ممنون

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">