گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

عشق و سه نقطه ....

پنجشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۱۴ ق.ظ

هوالمحبوب


من میگم جذبه ی عشق قادره که خیلی اتفاق ها رو رقم بزنه، ته تغاری اعتقاد داره که نه اینجوری نیست، نعیمه میگه اتفاق قشنگیه اینکه تا سی سالگی عاشق کسی نباشی و کسی عاشقت نباشه. وقتی تو سی سالگی یهو عاشق میشی همه چیز قشنگ تر رقم می خوره، سارا شگفت زده میشه و سوژه رو یادداشت میکنه که به عنوان یه طرح داستانی روش فکر کنه، تا میام بگم که این سوژه مال منه، میبینم که آرزو هم یادداشت کرده، ته تغاری اصرار داره که عشق در نیومده، نسرینی که من نیستم میگه شاید داستان خودت رو نوشتی، میگم اتفاقا آقا احسان هم چنین نظری داشت، میگه چرا اولش چادری نبودی بعد چادری شدی، میگم من الانم که نشستم تو جلسه چادرم رو در آوردم چون گرمه، کافی شاپ گرم بود خب!

ته تغاری میگه به خاطر پسره چادری شده، بهش چشم غره میرم، دانیال میگه کشش نداشت برام، ولی داستان خوبی بود. گلی میگه اونی که تجربه های موفقی داره، نویسنده ی بهتری میشه. من میگم موافق نیستم تخیل مهم تره. دانیال خیلی خوب مینویسه، هی دارم تشویقش میکنم شاید یکم زیاده روی بکنم ولی واقعا دوست دارم داستان هاشو، نعیمه که داستان بلوک 40 رو میخونه دانیال گریه می کنه، ترسیده، میگه من داشتم روح هرمز رو میدیدم که کنارم نشسته، میخندم، میخنده، نعیمه خیلی خوشحاله، من شگفت زده ام از داستانش، مژگان هم خوشش اومده، آقای تازه وارد، با ما حرف نمی زنه، به دانیال میگه تو گروه ادش کنه، دانیال به من نگاه میکنه، من به نعیمه، آقای تازه وارد داستان نمی نویسه ولی داستان نوشتن رو دوست داره، هی از بوف کور مثال میزنه، وقتی پسر مسیحی میره جلوی مسجد و انجیل رو میگیره جلوی دختره تازه می فهمم که چه خبره، دانیال مسیحی بود یا شایدم هست.

وقتی ته تغاری توی داستانش میره دنبال پسرِمعشوق که دستش رو بذاره تو دست دخترِعاشق، داشتم بهش می خندیدم، ولی وقتی آخر داستان گریه کرد دیگه کسی نخندید، داشتم به این فکر می کردم که چرا سی ساله عاشق نشدم، چرا این اتفاق برای سارا و آرزو اینقدر جذاب بود.

هی دارم به سوژه ی جدیدم فکر میکنم، به اینکه باید تکلیف پنجم رو برای آقا گل بفرستم، هی مینویسم و خط میزنم، کهنه است، پوسیده است، تکراریه، خودت خوشت میاد یکی جنس بنجل دستت بده، بشین فکر کن، کتاب بخون، بگردد دنبال سوژه هات، ولشون نکن، پرورش بده، مادربزرگه خوبه، ولی چیزی کم داره، همیشه مشکل همینه چیزی کم داری، شاید به قول هلما هیجان نداره نوشته هات، شبیه زن های شکست خورده ی چهل ساله ننویس، جون دار بنویس.

دانیال داره میره، ته تغاری ماشین نداره، نعیمه و آرزو میرن سوار اسنپ بشن، حمیده میره سمت خیابون ارتش، منم تنهام، دنبال هندزفری توی سوراخ سمبه های کیفم می گردم، نیست، تشنه ام میشه، آب معدنی رو یک جا سر می کشم، هرم گرما دیوانه کننده است، مخاطب در دسترس نیست، موسیقی پلی میشه، خیابون ها کش میان و تا برسم خونه ساعت هشت شده.

  • ۹۷/۰۵/۰۴
  • نسرین

من و داستان هایم

نظرات  (۸)

زیبا نوشتین (:
پاسخ:
ممنونم
کسایی که شکست عشقی خوردن شاید سوزناک تر بنویسن ولی تخیل هم خیلی مهمه
پاسخ:
من شکست عشقی رو قبول ندارم
عشق اگر عشق باشه و کشک نباشه شکست نداره :)
چقددددر شیرین بود این دیالوگ:)
پاسخ:
ممنونم
از اونهایی بود که یه نفس نوشتم و خودمم نفهمیدم چی می نویسم :)

داره.
گاهی عشق ها یک طرفه ان و میشه یک شکست برای یکی ازطرفین
پاسخ:
خب از دید من عشق یک طرفه اصلا عشق نیست!
عشق وقتی ایجاد میشه که بین دو طرف هم زمان یه کششی به وجود بیاد:)
تو بوف کور پسره میره جلوی مسجد انجیل رو میگیره جلوی دختره؟ میدونی همین قسمت برام اونقدر جذابه که برم بوف‌کور رو بخونم:)
منم یه مدته دارم فکر میکنم داستانک هایی که برای سخن‌سرا نوشتم اصلا خوب نیست، ضعیفه، فقط صرفا نوشتم که نوشته باشم، البته اینکه چند وقته دل و دماغم به نوشتن نمیره هم هست.
نفهمیدم تو چادری نبودی بعد چادری شدی؟ یا داستانت بود؟:|
پاسخ:
نه عزیزم بوف کور جمله ای به این قشنگی نداره :)
این پست مجموعه ای از داستان های بچه های گروه داستانی مون بود یه تیکه هایی از هر کدوم توش به کار رفته.
این پسر هم تو داستان جدید دانیال بود.
اینم اشاره ای به داستان خودم بود دختر ماجرا وقتی پسر رو ملاقات میکنه اشاره ای به چادرش نیست ولی بعد ها که یک سال گذشته چادر نقش داره توی داستان.
تاکیدم روی این بود که اونجا هم چادری بوده احتمالا نیازی نبود که اشاره کنم بهش:)
ناامید نشیم. تلاش کنیم. بخونیم بخونیم بخونیم و بخونیم
تا بتونیم بالاخره بنویسیم :)
این باید دوجمله می بود
آب معدنی رو یک جا سر می کشم
پاسخ:
نفهمیدم !
نوشته‌تون چقدر زنده بود برام...
پاسخ:
خوشحالم حوا جانم :)
  • پریسا سادات ..
  • :)
    پاسخ:
    :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">