گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

طی کردن

شنبه, ۵ آبان ۱۳۹۷، ۰۹:۲۶ ب.ظ
هوالمحبوب

کتاب زنان شیفته رو می خونم، درباره ی محبت بی تناسب حرف میزنه، دلم میخواد صفحه به صفحه اش رو بخونم و برای خودم، دلم و سالهایی که سوزوندم گریه کنم، برای همه ی ناراحتی هایی که پاشون گریه کردم، برای همه ی تلاش های نافرجام ، برای همه ی محبت هایی که ندیدم، برای همه ی آدم هایی که این آدم فعلی رو شکل دادن، برای همه ی کوتاهی هایی که در حقم کردن، دلم یه گریه ی از ته دل میخواد برای همه ی سال هایی که نادان بودم و فکر می کردم بها دادن، یعنی گردن گرفتن همه ی اشتباه های یک رابطه، فکر می کردم دوست داشتن یعنی عذرخواهی کردن، دوست داشتن یعنی گردن کج کردن، فکر می کردم دختر خوب بودن یعنی مطیع بودن، فکر می کردم آدم ها مسولیتی در قبال من ندارن و برای این جمله بارها و بارها خودم رو کشتم، چقدر سخته بیدار شدن بعد از یه خواب عمیق، بیدار شدن بعد از شکنجه هایی که خودت به خودت دادی. چقدر سخته بفهمی ریشه ی همه ی تلاطم های روحی ات توی اون گذشته ی لعنتیه که هر چی میخوای ازش فرار کنی نمی تونی، توی اون گذشته ای که هرگز نمیخوای بهش برگردی، حالا میفهمی که چرا هیچ وقت حسرت بچگی هاتو نخوردی، چرا هر وقت بین بچه های دبیرستان، صحبت از اون روزها میشه تمام قد می ایستی و میگی خود الانت رو بیشتر دوست داری، نسرین اون سال ها موجود دوست نداشتنی حقیری بود که هیچ وقت دلم نمیخواد بیدارش کنم، هیچ وقت دلم نمیخواد به اون روزهای سیاه برگردم، هرچند حالا هم خیلی چیزها تغییر نکرده، ولی حداقل الان خودم میتونم به داد خودم برسم، کاش بعضی از کتاب ها رو خیلی وفت پیش میخوندم، کاش این کار رو خیلی سال پیش شروع می کردم. خسته ام از شعار دادن، از الکی وانمود کردن، از بار گناه کسان دیگه رو به دوش کشیدن، از طی کردن و طی کردن و طی کردن.... خسته ام از این من، از این من، از این من.....
  • ۹۷/۰۸/۰۵
  • نسرین