گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

خواب ها، ترس ها

چهارشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۷، ۱۰:۲۸ ب.ظ

هوالمحبوب


ساعت 12 دیشب، با موهای خیس نشسته بودم روی مبل و دلم میخواست لاک بزنم، (مامان اصرار داشت که صبح خواب خواهم ماند، هنوز هم مثل زمان مدرسه فکر میکند اگر راس ساعت یازده نخوابم صبح به مدرسه نخواهم رسید) لاک صورتی محبوبم را برداشتم و شروع کردم به لاک زدن، تمام که شد حالم بهتر بود، موهایم را روی بخاری خشک کردم، موهایم را شانه کردم، مسواک زدم و رفتم که بخوابم، اما هر چه جا به جا شدم خوابم نبرد، خیره بودم به سقف و فکر می کردم، آنقدر فکر میکردم که مغزم سوت بکشد و بالاخره تسلیم خواب شوم. نمیدانم چه ساعتی خوابم برد، فقط یادم می آید که خواب وحشتناکی دیدم، توی خوابم زلزله آمده بود، من در رختخواب خودم بودم و همه جا می لرزید، نمیدانم تجربه ی زلزله در بیداری را دارید یا نه، به نظرم جزو وحشتناک ترین اتفاق های طبیعی است که زمین زیر پایت بلرزد و تو نتوانی چند لحظه بعدت را تجسم کنی که خانه خراب شده ای یا نه، که عزیزانت را از دست داده ای یا نه، هر بار که زلزله می آید من میزنم زیر گریه، بقیه مسخره ام می کنند و اعتقاد دارند که من هیچ وقت بزرگ نمی شوم اما من برای از دست دادن تک تک دارایی هایم غصه دار می شوم، چطور ممکن است آدم یک شبه تمام زندگی اش را، خانواده اش را از دست بدهد و تاب بیاورد، توی خواب زمین می لرزید و من چسبیده بودم به رختخوابم و هیچ کاری نمی توانستم بکنم، آب دهانم خشک شده بود و هوشیاری اندکم حالی ام می کرد که دارم خواب می بینم ولی این چیزی از عمق فاجعه کم نمی کرد. وقتی نصف شب از خواب پریدم، خیس عرق بودم و تشنه، اما وقتی فهمیدم خواب دیده ام کمی خیالم راحت شد.

شب هایی که هوا طوفانی است، از ترس خوابم نمی برد، لحاف را می کشم روی سرم و مدام ذکر می گویم، وقتی شاخه های قره آغاج همسایه می خورد به شیشه ی اتاقم هیچ یادم نمی آید که اینجا همان اتاق دنج خودم است و این همان قره آقاج حاج محمد است، فکر میکنم این طوفان بالاخره یک روز خانه را جاکن می کند و با خودش می برد، نون جان همیشه به ترس هایم میخندد، از اینکه فکر میکنم یک روز طوفان خانه ی سه طبقه ی ما را می کند و با خودش می برد، به اینکه ممکن است موقع زلزله من طبقه ی سوم باشم و تا خودم را برسانم به نقطه ی صفر، کار از کار گذشته باشد هم می خندد. هیچ وقت فکر نمی کند که آدم ها و ترس هایشان از جایی می آیند که به آن جا تعلق دارند، از همان بچگی ها، از همان تنهایی ها و دست و پنجه نرم کردن با مشکلاتش.

شب ها خواب های ترسناک می بینم و نمی توانم مثل سابق از خوابیدن لذت ببرم، دلم سنگین خوابیدن و صبح سرحال بیدار شدن می خواهد، هوس کرده ام یک شب که خوابیدم، مهناز بیاید به خوابم، از همان خنده های همیشگی بزند و دستم را بگیرد و با خودش ببرد، ببرد به همان باغ همیشه سرسبزی که برای خودش ساخته، به همان خانه ای که آنجا در همسایگی خدا دارد، دلم میخواهد یک شب که خوابیدم، صبح دیگر بیدار نشوم....

  • ۹۷/۰۸/۰۹
  • نسرین

نظرات  (۱۳)

  • اسماعیل حسن زاده
  • سلام خیلی وبلاگ خوب و جالبی دارین و قلمتون خوبه . 

    اگه تمایل به تبادل لیک دارین به وبلاگ ما سر بزنید .

    http://www.linkbaz.blog.ir
    پاسخ:
    سلام
    نه تمایل ندارم
    لاکِ آبی فقط :))
    زلزله برای من یه کابوسِ تلخِ زجرآوره که دلم نمی‌خواد حتی بهش فکر کنم. وقتی جگرگوشه‌ی مادربزرگم رو بلعید و قلبِ پدربزرگم رو به درد آورد...
    من کابوس زیاد می‌بینم. همه هم اینطوری هست که دارم فرار می‌کنم. اصلاً نمی‌فهمم چرا.
    پاسخ:
    تا حالا لاک آبی نداشتم
    چند ماه پیش یه سورمه ای خریدم
    خیلی طرفدارش نیستم
    خدا بیامرزه :(
    هوووم برای همه پیش میاد
    منم کلا ندارم :) خوشم نمیاد اصلاً

    خدا رفتگانِ شما رو هم بیامرزه
    پاسخ:
    عه پس چرا گفتی لاک آبی :)
    ممنونم حوا جان
    همه ما ترس های داریم 
    من هم قبلا ترس های متفاوتی داشتم ولی الان فقط از ی چیز میترسم اونم از عاقبتم میترسم ی روزی اینی هستم نباشم یا بدتر باشم بهش فک که میکنم تمام بدنم یخ میکنه
    پاسخ:
    اینم ترس عجیبیه
    بدتر از این ....
    گاهی آدم فکر میکنه بدترش ممکن نیست
    ولی طولی نمیکشه که میبینه ممکنه خوبم ممکنه :(
  • صبورا کرمی
  • میفهمم ترس ات رو...

    پاسخ:
    :(
  • آشنای غریب
  • اون چه آرزویی بود که آخر کردی؟

    زلزله فقط مرداد سال 91

    خوبه که توخواب فریاد نمیزنی و دیگران رو از خواب بیدار نمیکنی!

    چند بار چنان فریاد زدم که همه اهل خونه بیدار شدن
    حتی بعضی شبها بهم گفتن تو خواب حرف هم میزنی
    و من از ترس اینکه قضیه لو  بره یه طبقه رفتم بالا ، تا صدام به پایین نیاد:))
    پاسخ:
    منظورم همون زلزله ی سال 91 بود
    چند روز قبل از عقدکنون خواهرم
    که خونه رو تازه رنگ کرده بودیم و بعد زلزله کلی ترک برداشته بود دیوارها
    برای مراسم عقد حسابی دیدنی شده بود!
    من یه بار این اتفاق توی خوابگاه برام افتاد حالا شاید تعریف کردم برات
    خیلی حس وحشتناکیه
    تو مگه لو نرفتی تا حالا ؟؟ :)
    من دیشب لاک زدم هر انگشتم یه رنگ ارزو میکردم کاش انگشتام بیشتر بودن😁
    زلزله خیلی ترسناکه. حتی توی خواب. 
    دوست ندارم شب بخوابی و صبح نباشی هیچوقت یه همچین چیزی رو از خدا نخواه. 
    مواظب نسرین ما باش
    پاسخ:
    گاهی لاک زدن و ارایش کردن حال آدم رو خوب میکنه عجیب:)
    خیلی زیاد
    ممنونم بهار جان
    حال بدم موقتیه ان شالله

  • فرید پرهمت
  • غصه نخور میگذرد این شب محنت بار
    + کامنت ها باز شده!!!
    + یه نظر هم، جمله ی آخر شماست، بعضی اوقات با خودم میگم خدا بیامرزت خواهرم، که رفتی و از این حیات وحش و درد و رنجش راحت شدی، ان شا الله که خیر آخرت نصیبت بشه.
    پاسخ:
    یادم رفته بود بندم و یکی از دوستان کامنت گذاشت نتونستم دیگه نادیده بگیرم نظرشون ور
    خدا رحمت شون کنه
    نبند کامنتا رو خواهر نبند
    پاسخ:
    :)
  • جناب منزوی
  • سلام
    سه چهار باری تو بیداری تجربه کردم ولی خفیف، اما همون خفیف ترس به جونم انداخت. واقعاً باید آیات خوند. یه مدت هم خواب های دنباله دار خواب را از من گرفته بود.
    خدا رحمتشون کنه.
    پاسخ:
    سلام

    خیلی وحشتناکه

    ممنونم خداوند رفتگان شما ور هم بیامرزه
  • مریــــ ـــــم
  • حالا چرا اینقد غمگین 
    دیدن خوابای ترسناک هم یه هیجانه به زندگی بی هیجان
    اسودگی لحظه ی بیدار شدن و فهمیدن اینکه همش خیال بوده و تو تو امن‌ترین جای دنیایی لذت بخشه!
    به امید لذت اسودگی بعد خواب آشفته بخواب!
    پاسخ:
    حال این روزهای منه خب طبیعتا غمگینم
    ترسناک داریم تا ترسناک
    لذت بخشه ول یمن واقعا وقتی خواب زلزله میبنیم نمیفهمم خوابه یا واقعیت
    :)
  • مریــــ ـــــم
  • زلزله وحشتناکه
    حتی خوابش از خودش بیشتر ادمو میترسونه
    پاسخ:
    دقیقا
    موقع خوابیدن همیشه بالای سرتون  یه آیت الکرسی یا یه قرآن بزار بعد بخواب .
    اینجوری با آرامش بیشتری میخوابی :))


    من برعکس شما تو زلزله میخندم تا اینکه گریه کنم‌:))
    و بجای اینکه به خودم فکر کنم اکثر وقتا به خانواده و فامیل فکر میکنم و نگران اونا و حجاب خودم تو اون لحظه هستم :))))

    سلام :)

    پاسخ:
    امکان اینکه قرآن بذارم نیست واقعا حالا تلاشم رو میکنم
    البته همیشه وقتهایی که میترسم آیت الکرسی میخونم قبل از خواب :)
    خب منم بیشتر به خانواده ام فکر میکنم و به نبودنشون که گریه ام میگیرم
    وگرنه اگر جون خودم باشه که بالاخره یه جون ناقابل امانت گرفتیم و یه روزم باید پسش بدیم تری نداره که :)


    سلام به روی ماهت:)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">