گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

حل معمای اوجان

پنجشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۷، ۰۹:۱۱ ب.ظ

هوالمحبوب

وقتی زهره ازم پرسید که تا حالا از نه گفتن پشیمون شدی یا نه؟ قاطعانه بهش گفتم نه نشدم. وقتی یه آدم جدید وارد زندگی ام میشه، وقتی برای اولین بار می بینمش، توی همون چند ثانیه ی اول میتونم تشخیص بدم که تو هستی یا نه، از طرز حرف زدنش، از نگاه کردنش، از اینکه حرفم باهاش تموم میشه یا نه، از اینکه زمان از دستم در میره یا نه، از اینکه دلم میخواد دوباره ببینمش یا نه، از اینکه تونسته قلق منو به دست بیاره یا نه، هیچ کس تا حالا این ویژگی ها رو نداشته.
از استاد دانشگاهش بگیر تا کارگر کارخونه ی چسب، از مهندس و معلم تا آتش نشان و ....
میدونی، هیچ تصوری از اینکه تو قراره چیکاره باشی ندارم. تنها چیزی که توی این لحظه برام مهمه، اینه که تو باید آدمی باشی که هر لحظه بابت داشتنت خدا رو شکر کنم، هر لحظه از اینکه بهم لیاقت داشتن تو رو داده قربون خدا برم. من هدف های زیادی برای زندگیم دارم، اما دارم تلاش میکنم دست از آرزو کردن بکشم، دارم تو  رو از آرزوهام می کشونم به لیست هدف هام. تو رو باید بسازم. همون قدر خواستنی که من بخوامت. همونقدر دوست داشتنی که من دوسِت داشته باشم، همونقدر مهربون که دل منو نرم کنی، همونقدر آقا که همیشه دلم میخواست. من و خدا باید برای ساختنت با هم دست به یکی کنیم، من آدم هر چه پیش آید خوش آید نیستم، من شبیه هیچ کس نیستم، شبیه آدم هایی که کوتاه میان، شبیه آدم هایی که کم میارن. من کم آوردن تو کارم نیست. مهندس نیستم اما بالاخره می سازمت.
توی ذهن من که قوی تر از خیلی از کامپیوترهاست؛ تو وجود داری. زنده تر از هر تصویری. باور دارم به اینکه یه روزی پیدات میکنم، به اینکه پیدام میکنی. بالاخره می فهمی که همه مثل هم نیستن. بالاخره می فهمی که باید گذرت به کدوم خیابون و کدوم کوچه بیوفته.
دارم معمای تو رو حل میکنم، گیر کردم تو تئوری انتخاب. اما اونقدر این لحظه برام لذت بخشه که حاضر نیستم حتی با خودت سهیم بشم. میدونی این لذت دانستن، لذت تغییر، لذت خوشبختیِ که دارم می چشم. حتی اگر جسم و روحم داغون شده باشه. به قول مژده هر روز دوباره خودم رو از نو می سازم. به بهترین شکل. من آماده ام، برای همراهی با تو، آماده تر از هر لحظه ی دیگه ای.
  • ۹۷/۰۹/۲۲
  • نسرین

او جان

نظرات  (۱۳)

  • صبورا کرمی🦄
  • :)

    پاسخ:
    :)
    میدونی من یه مدت تصمیم داشتم هر چه پیش آید خوش آید باشم ولییی الان حاضر نیستم از مواضعم کوتاه بیام.میدونی اون آدمی که او جانه یک جایی از دنیا ایستاده و داره تقلا میکنه ما رو پیدا کنه همون طور که ما در تلاشیم او جان رو پیدا کنیم
    پاسخ:
    چون دیدم اونهایی که کوتاه اومدن بعد چند سال چه حال و روزی دارن
    عاقبت روزی بهار خنده‌هامان می‌رسد... پس بیا با عشق فصل بغضمان را رد کنیم :)
    می‌رسد اخر، می‌رسد... :)
    پاسخ:
    الانم فصل بغض مون نیست البته
    ولی من عاشق این بیتم
    مرسی😍
    ان شالله 
    چسب هل؟
    پاسخ:
    وات؟ 
    میگم توی کارخانه چسب هل کار می کرد آیا؟
    پاسخ:
    مثال بود:|
  • آشنای غریب
  • من این تیکه رو خوشم اومد 

    تنها چیزی که توی این لحظه برام مهمه، اینه که تو باید آدمی باشی که هر لحظه بابت داشتنت خدا رو شکر کنم

    نذر کردم که اگر سهم من از عشق شدی
    دو سه رکعت غزلِ شاد بخوانم هر روز...

    پاسخ:
    :)

    خودمم خوشم اومد

    من نذر نکردم ولی :)
    ببخشید حرق رو چه جوری میزنن؟
    پاسخ:
    ممنون از تذکرتون
  • آقاگل ‌‌
  • که آخری بود آخر شبان یلدا را :)

    پاسخ:
    هنوز با همه دردم امید درمانست:)
    منم میخواستم بسازمش. خیلی سال قبل. میدونستم وجود داره. میدونستم یه جایی هست اما من آدرسشو نمی دونم. ساختمش و یه روز تمام قد مقابلم دیدمش. خود خودش بود. حتی بزرگتر از رویایی که بارها نصورش کرده بودم. پس کنار ایستادم و رو خودم کار کردم تا هم قدش بشم. تا وقتی که بتونم بگم من همراهتم. زمان زیادی برد. سخت بود. از دور حواسم بهش بود. هر روز بیشتر ایمان می آوردم که دنبال این می گشتم. بعد یه زمانی اومد که وقتش بود برم جلو و بگم ((yes man,I am your person)). بدون تردید اما با تمام شرم دخترانه م بهش گفتم. انتظارم هر چیزی بود جز اون چیزی که پاسخش به من بود. گفت من الان نمی تونم پاسخ گوی محبت شما باشم! نمی فهمید بحث محبت نیست. بحث پاسخ گویی نیست. بحث پیدا کردن آدمیه که دقیقن کنارش حس کنی تکمیلی و می تونی از این به بعد رو کاملتر زندگی کنی و رشد کنی! برای سالها مسخ بودم. نمی دونستم بعد این باید چیکار کنم؟ سهم من از عشق،ازدواج،خونه،زندگی،بچه، آینده چیه؟ بعد اون خیلی ها اومدند و تو همون بار اول شیفتگی شون رو ریختند روی دایره و گفتند که درخشانم و مدتها برام صبر کردند...بعد اون هزاران بار شنیدم که دوست داشته میشم..اما هیچ کدوم کافی نبودند. حتی خود اون آدم هم کافی نبود دیگه...چند وقت قبل تیری در تاریکی رها کردم و جالب اینه که به هدف خورد و ما بعد مدتها پای گفتگو نشستیم...توی سه جمله ی اول برایم تمام شد....بهش گفتم که از اینکه تو ذهنم ساختمش و این همه دنبالش گشتم و براش صبر کردم که همقدش بشم و برای رسیدن به آرزوم قدم جلو گذاشتم و با اون "نه" خرد شدم و شکستم و از پا در اومدم و بعدش سعی کردم دوباره به زندگی برگردم از هیچ کدوم اینا پشیمون نیستم. بهش گفتم تو منو ناامید کردی اما من خوشبختانه خودمو ناامید نکردم. همونی بودم که باید،و به یاری یار همونی هستم که باید! از اون هم متشکرم برای بودنش،بودنی که به من یاد داد وقت ساختن معشوق گذشته و باید دست به ساختن عاشق بزنم!
    *اگه کامنتم زیاد واضح نیست،ببخش. نویسنده از ابهام خوشش میاد :)
    پاسخ:
    نه به نظرم کامل تر از این نمی شد توصیفش کرد :)
    خیل یخوبه که برای رسیدن به چیزی که میخواستی این همه روی خودت کار کردی که به قول خودت لایقش بشی
    موافقم باهات اینکه اون ناامیدی شاید جرقه ی یه شروع بهتر بوده برات
    موفق باشی عزیزم
    چجوری؟
    پاسخ:
    چه جوری به کدوم بخش از متن بود؟
  • سربازکوچولو ...
  • سلام 
    وبلاگتون رو دنبال کردم خوشحال میشم وبلاگمو دنبال کنید:)
    پاسخ:
    سلام 
    فقط خیلی دیوونه است که تا الان کنار تو بودن رو از دست داده، مطمئنم بعدا به این روزایی که میتونست پیشت باشه و دیر کرد حسودی خواهد کرد. :)
    پاسخ:
    خب دیوونگی که فاکتور اصلی با من بودنه :)
    اره مطمئنم حسرت خواهد خورد
    مرسی از انرژی های خوبت هلماجان :)
  • حامد سپهر
  • میخوام بگم نمیشه و نباید کسی رو با خصوصیاتی که خودمون دوست داریم بسازیم چون اگه بازم بعد این همه وقت گذاشتن و ساختن اونی نشد که میخواستیم اونوقت دلزده میشیم از کارمون
    بنظرم بهتر اینه که اون آدم خوبتره رو پیدا کنیم و سعی کنیم با نقص هاش کنار بیاییم چون هیچ انسانی بی نقص نیست
    پاسخ:
    من دنبال آدم بی نقص و بی عیب نیستم
    مگه خودم بی عیب و نقشم که از طرف مقابلم چنین توقعی داشته باشم؟
    ببینین بحث ساختن آدمی با خصوصیات ذهنی نیست
    بحث پررنگ کردن ویژگی هاییه که برای آدم اولویت دارن
    جیزی که اگر نباشن نمی شه باهاش کنار اومد
    اتفاقا زندگی وقتی شیرین تر میشه که با چالش همراه باشه و آدم سعی کنه با بد و خوب طرفش کنار بیاد

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">