گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

با واژه‌های زخمیِ تب‌دار

پنجشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۷، ۱۱:۲۴ ق.ظ

هوالمحبوب

دارم به یه تغییر بزرگ فکر می‌کنم، به اینکه خودم رو از این مردابی که ساختم، بکشم بیرون. به اینکه منتظر نشم و خودم برم دنبال کار‌‌هایی که قرار بود یه روزی دو‌نفره انجام بشن. می‌دونم هر‌کاری هزینه داره، من الان اونقدر بزرگ شدم که بتونم هزینه بپردازم برای خواسته هام. برای تنهایی سفر رفتن، تنهایی به دل کوه زدن، برای تنهایی زندگی کردن، بی‌نهایت دلم می‌خواد تنها باشم. بدون هیچ صدایی، بدون هیچ حضوری، این تنهایی رو با هیچ چیزی عوض نمی‌کنم، روزهایی که مهمون داریم اغلب این بالام، توی اتاقم؛ تازه وقتی صدای خداحافظی مهمون رو می‌شنوم یادم میوفته که نرفتم برای احوال پرسی.

دایی بزرگه و خاله بزرگه به فاصله‌ی چند ماه مریض شدن، نرفتم دیدن‌شون، هیچ هم بدم نمیاد از رفتارم. فکر می‌کنم سالهای قبل که همیشه همه جا بودم، خیلی تباه بودن، هیچ وقت کسی نگرانم نشده، هیچ وقت جای خالی‌ام برای کسی سوال ایجاد نکرده، همیشه تاوان نبودن‌های نون‌جان رو من دادم، همیشه رفتم که مامان حس نکنه که پشتش خالیه. که دلش خوش باشه که دختر کوچیکه حرف گوش کنه. همیشه خوب بودم، یه خوبِ حال‌به‌هم‌زن، که آب تو دلشون تکون نخوره، وقتی دلم شکست نذاشتم چیزی بفهمن که غصه‌شون نشه،  وقتی شکست خوردم، نرفتم سراغ شون، وقتی بی پول شدم، دستم رو دراز نکردم پیش‌شون، وقت کنکور، وقت دانشگاه، وقت ارشد، هیچ موقع پول نخواستم برای کلاس، برای کتاب، برای هزار تا چیز دیگه‌ای که بقیه حق مسلم میدونن برای خودشون. هر وقت این تابستون‌های بی‌پولی، از مامان یا آقاجون پول می‌گیرم بعد از اولین حقوق بهشون بر‌می‌گردونم، الی مسخره‌ام می‌کنه که مگه آدم از مامان باباشم قرض می‌کنه؟ هیچ وقت قانون های‌نانوشته‌شون رو زیر پا نذاشتم.

اما می‌دونم که هنوزم ازم راضی نیستن، الان اگه ازشون بپرسی بابت اینکه زیاد سرم توی گوشیه شاکی‌ان، خودمم شاکی‌ام، اما جایگزین جذاب‌تری برای پر کردن لحظه‌هام ندارم، هیچ وقت بهمون نگفتن که حق نداری عاشق بشی، اما عاشق شدن رو برامون تعریف نکردن، مامان برام حرف نزده بود از اینکه وقتی یه نفر ازت خوشش اومد، چیکار باید بکنی، بهم نگفته‌بود برای دلبری کردن باید چه جوری باشی، نگفته بود وقتی یکی بی‌هوا بهت گفت «دوستت دارم»، نباید بزنی زیر گریه و گوشی رو هزارتوی اتاقت پنهان کنی که کسی نفهمه. نگفته بود وقتی یکی ازت شماره می‌خواد لزوما به این معنی نیست که عاشقت شده، نگفته بود که حرف زدن دخترها و پسرها لزوما معنای عشق و عاشقی نداره. دخترها می‌تونن با پسرها هم خیلی دوستانه صحبت کنن بدون اینکه اتفاق بدی بین‌شون رخ بده. نگفته بود وقتی عاشق شدی نباید بترسی، نباید پنهان کنی، عشقت رو باید فریاد بزنی و از لحظه لحظه‌ی عاشقی کردنت کیف کنی،  اونقدر نگفتن و حرفهامون تو دلمون موند که کپک زد. اونقدر بلد نشدیم که پیر شدیم و نتونستیم بگیم «دوستت دارم»، اونقدر بی‌دست و پا بودیم که هی از بغل مون رد شدن و تنه زدن و خندیدن بهمون. اونقدر بی‌هوا به پیشرفت فکر کردیم که یادمون رفت، یه جایی از این زندگی باید دو نفره طی می‌شد، ای دل غافل سی سالت شد و هنور منتظری.

اینجوری شد که چنگ زدیم به هر چیزی که تنهایی‌مون رو پر کنیم، که زندگی‌مون رو از این کسالت‌باری در بیاریم، اینجوری شد که فهمیدیم برای شروع کردن خیلی دیره. بلد نشدیم هم رنگ جماعت بشیم و طرد شدیم.

  • ۹۷/۱۰/۲۷
  • نسرین

من و حسرت هایم

نظرات  (۲۱)

  • مریــــ ـــــم
  • مشکل از اونجایی شروع میشه که اکثر ماها تمام آرزوهامونو گذاشتیم برای دونفره بودن!
    از این ضعیفی خودم حالم بهم میخوره!
    انگار‌مثلا قراره چه شاهکاری باشه!
    این از نجابت تو میتونه باشه که همیشه نقش قربانی رو بازی کردی.
    میدونی شباهت عجیبی میبینم بین خودم و خودت
    من خوشحالم که تویی هستی تا من مسیرمو طور دیگه ای ادامه بدم
    پاسخ:
    یه حماقت محضه برای خاطر یه مرد زندگی کردن، وقتی قراره بیاد و گند بزنه به خودت و آرزوهات!

    من قربانی نبودم اونقدرها، خیلی جاها خودم بودم و خودم خواستم که اونجا باشم، اما گاهی هم حق انتخاب نداشتم و نتونستم نه بگم

    آره من آینه ی عبرتم مثل من نباش تا نجات پیدا کنی


  • مریــــ ـــــم
  • نسرین من معذرت میخوام برای جمله آخرم
    پاسخ:
    :(
  • مریــــ ـــــم
  • بعضی وقتها یهو بیشعور میشم
    معذرت میخوام واقعا
    پاسخ:
    دور از جونت :)
    گاهی آدم حواسش به واژه هاش نیست
    برای همه پیش میاد
    نمیدونم این موقع‌ها باید چی گفت، فقط امیدوارم به روزهای خوب قصه‌ات برسی، به خوشی‌های بی‌انتها، رضایت از ته دل، حس‌های ناب، و کلی آرزوی خوب دیگه :*
    پاسخ:
    نمیدونم
    حس میکنم خیلی دارین تحملم می کنین این روزها :)
    اوووووووف چه همه آرزوی خوب
    همش برای خودت هم رخ بده به زودی :)
    به مام نگفتن ،واقعا نگفتن، شاید به خاطر اینکه خودشونم بلد نبودن.
    فکر می کنم اول مسیریم که شما رفتی ولی واقعا یه نفر که ازت خوشش اومد باید چی کار کنی؟من همش قایم می شم و خودمو گم و گور می کنم :/


    پاسخ:
    شاید درسته خودشونم بلد نبودن :)

    ببین من آدم مناسبی برای مشورت گرفتن تو زمینه ی عشق و عاشقی نیستم
    میزنم زندگیت رو به باد فنا میدم :)
    از کیس های موفق بپرسی بهتره :)
  • آسـوکـآ آآ
  • اصلا نباید منتظرش بود.
    فکر کنم اینجوری اوجانت دورتر میشه. یارم دورتر میشه.
    تو هم این جوری فکر می کنی؟ نباید منتظرش بود و یهو خودش بیاد و خودشو پرت کنه وسط اتفاقای زندگیت.

    پاسخ:
    عزیزم
    آدمی به اسم اوجان وجود نداره، من یه عمر خودمو با این توهم سرکار گذاشتم، آدم ها به قشنگی رویاهامون نیستن. 
    متاسفم برای اونهمه انرژی که صرف ساختن اوجان کردم. 
    ما فکر می‌کنیم وقتی توی غم و تنهایی غرقیم یهو یه اویی پامیشه میاد و یهو همه چیز رنگی رنگی میشه. اما اگه به این غم و تنهایی عادت کنیم حتی اگه اویی هم بیاد فرق چندانی در این غم و تنهایی کبره بسته در روحمون، ایجاد نمیشه. اصلا یکی از موانع «او» همین غم و تنهاییه و تلاشی که برای فرار از آسیبِ دوباره ندیدن انجام می‌دیم. یه جایی وسط این فرارا «او» رو جا می‌ذاریم. بدون اینکه بدونیم این همون «او»ی معروف بوده...
    پاسخ:
    اتفاقا من اصلا اینجوری فکر نمی کردم
    آدمی که اینجوری فکر میکنه نشسته تو خونه زانوی غم بغل گرفته.
    پا نمیشه بره کار کنه، نمیره کلاس داستان، نمیره جلسات کتابخوانی و هزارتا فعالیت دیگه نمی کنه.
    من به پیشرفت خودم فکر می کنم، به اینکه بهترین حال و روز رو داشته باشم که وقتی کسی هم اومد نسرین خوشبخت رو ببینه نه نسرین غمگین افسرده رو.
    به نظر من او اصلا وجود نداره، آدم ها تظاهر می کنن به خوشبختی، به عشق، به دوست داشتن، در حالی که تنهایی موفق شدن هم همونقدر جذابه، دیگه مدیون کسی نیستی.
    هر چند این کلمه ها تا همین دو هفته پیش کلمه های من نبودن. اما الان دارم با قدرت بهشون فکر میکنم.

     

    پووووووف...میدونی نسرین خوندنت این روزا خیلی سنگین شده...نمی گی دقیقن چته! دقیقن چی اذیتت کرده که حالا از همه شاکی هستی! خودتم میدونی این حرفا همشون درسته اما هیچ کدوم اون دلیل اصلیه نیس که نسرین رو کشونده به این گوشه ی رینگ و یه دل شکسته و یه حال افسرده براش جا گذاشته چیه؟..میدونم که حرفام اصلن بوی همدردی ندارن چون همدردی برام هیچ مفهومی نداره...اما همدلی چرا...اینکه چرا با وجود غمگین بودن پستای اخیرت هر وقت میام نت چک میکنم ببینم چی نوشتی مشخصن از سادیسم نیس. دلیل روشنش اینه که تو این نوشته ها یه عکس از خودم میبینم تو همین چند سال قبل تو همین شهر لعنتی که حتی الانم که یادم می افته قلبم بهم فشرده میشه...روزایی که ته خط بودم...از همه شاکی بودم...فک کنم بیشتر از همه از خدا...دفترای اون سالامو که میخونم از حجم تنهایی و افسردگیم حیرت زده و متاسف میشم...شاید اگه عقل  و جرات الانمو داشتم می رفتم یه کمک حرفه ای می گرفتم. از اون گارد مقاومت لعنتی ام دست برمیداشتم میذاشتم یه آدم کاربلد منو ببینه،تحلیل کنه و نظرشو بهم بگه...بعد اینقد تحمل میکردم که از اون عصبانیت اولیه ام رد بشم و بتونم درست و غلط حرفاشو تشخیص بدم و جواب سوالامو از توشون پیدا کنم. اما اگه بخوام واقع بین باشم اون موقع ها هم کله م خیلی باد داشت هم اینکه از اون همه عریان دیدن خودم خیلی وحشت زده میشدم و ممکن نبود به همچین کاری دست بزنم. فک نمی کنم توی الانم همچین پذیرشی برای این کار داشته باشی و مهم تر از اون که بتونی اون آدم درست رو برای مشاوره پیدا کنی که در برابر هزینه ای که از بابت وقت و پول صرف میکنی جواب درست رو بهت بگه و بیخودی با برچسبای کلیشه ای وقتتو تلف نکنه برا همین پیشنهاد جدیم برات اینه که یه سر بری سایت دکتر شیری به اسم خانه توانگری،علاوه بر اینکه دکتر کلی دوره ی حسابی داره که همین الان وسط خوندن متنت فک میکردم پیشنهادم برای نسرین طی این دوره هاست تا جوابهاشو بتونه پیدا کنه یه سری پرسش و پاسخ و گوش نیوش هم داره که کاملن رایگانن. پس این روزا که حرف مردم تو گوشت نمیره و مدام سرت تو گوشیه تنبلی نکن هر از چند گاهی یه حرف از آدمی که کارشو بلده و دردتو بهتر از هر کسی می فهمه گوش کن و به خودت وقت بده تا راهتو پیدا کنی. رشد ممکنه ولی خیلی زمانبره. صبر میخواد...چاره ای هم جز صبر و تلاش براش نیست...اون اوجانای خیالی رو هم بسپار به خاک...اگه یه جای قلبت اوجان واقعی میخواد یاد بگیر بری پیداش کنی نه اینکه منتظر باشی از آسمون برات بیفته!

    *شاید لحن کامنتم زیاد نرم نیس چون به نرمی معتقد نیستم. یه جاهایی تنها چاره برای درمان بریدن و دور انداختن یه سری افکار و رویاهای بیهوده س. همین و بس. حالم از اون جمله ی آینه ی عبرت بودنت بهم خورد حقت بود اینجوری بهت بتوپم!

    پاسخ:
    خوشحالم که خود واقعی ات هستی تو کامنت هات. اینجوری بیشتر باهات احساس راحتی می کنم. نمیدونم چقدر منو میشناسی ولی چند تا جمله بهت میگم که بدونی راهی که داری پیشنهاد میدی رو نسرین تا تهش رفته. من یک ساله دارم دکتر شیری رو دنبال می کنم، از کانال و پیج و سایتش. تمام گوش نیوش ها رو گوش دادم، چون برای تحقیقی که انجام میدم لازم داشتم. اما بیشتر برای لذت خودم می خونم و گوش میدم.
    مشاورم همیشه داشتم، یعنی توی تمام لحظه های تنگ و تار پناه می برم به مشاوره. خیلی چیزها هست که نه میشه گفت و نه میشه نوشت. من اون نسرین دو هفته پیش نیستم، این تنها چیزیه که می تونم بگم.
    من اون آدم خوشحال پر از امید نیستم. دارم تلاش میکنم که خرده هامو جمع کنم و دوباره بسازم خودم رو ولی نمیدونم کی به نتیجه می رسم.

    خیلی از اون جمله‌ی "حس میکنم خیلی دارین تحملم میکنین این روزها" بدم اومدها، بگم بهت! ما کسی رو تحمل نمی‌کنیم،دوست نداشتیم نمی‌خونیم، اینجا هم خونه‌ی توئه و هر جور دلت بخواد میتونی توش بنویسی!
    چیزی ندارم بگم فقط چون خودمم این روزها دارم عمیقا با مشکلات دست و پنجه نرم میکنم و ذهنم خیلی درگیره، یه جوری که به همه‌چیز ارور میده، دلیلم حالِ گرفته‌ی این روزهامه نه تو یا تحمل و ...، دیگه از این حرفا بهم نزن ناراحت میشم:(
    پاسخ:
    ببخشید :)
    خودم دارم خودمو تحمل می کنم گفتم شاید بقیه هم چنین حسی داشته باشن. 
    ان شالله که حل میشه عزیزم
    راستی باقی ماجرا رو بهت نگفتم هنوز. 
    میام تعریف می کنم.    
  • حامد سپهر
  • اول بگم من با نظر دوستتون موافق نیستم که بری حرفهای فلان دکتر و فلان مشاور رو گوش بدی و عمل کنی که موفق بشی، بشخصه تجربه ایی که تو زندگی داشتم اینه که اونچیزی که میگن با زندگی واقعی زمین تا آسمون فرق داره و شما نمیتونی واسه همه زندگیها یه نسخه ی همگانی بپیچی
    ماها خیلی وقتا منتظر یه سوپرمن میگردیم که بیاد و رنگ زندگی رو عوض کنه و ما باهاش خوشبخت بشیم در حالیکه طرف مقابل هم با این فرضیه اومده جلو ،که یه نفر پیدا بکنه که خوشبختش کنه در حالیکه خوشبختی ساختنیه نه پیدا کردنی
    پاسخ:
    منم باهاش موافق نیستم، چون بهم ثابت شده که روانشناسی امروز ایران، بیشتر تجربه گراست. برعکس چیزی که علم جهانی بهم یاد میده.
    خب حرف من اینه که من هیچ وقت دنبال سوپرمن نگشتم، دنبال ناجی نگشتم، دنبال آدم همه چیز تموم هم همینطور. 
    من دنبال آدمی بودم که از جنس خودم باشه، با مشکلات و گرفتاری هاش حتی، زندگی مشترک بهشت موعود نیست، قراره کسی رو پیدا کنی که بلد باشه تورو، تو لحظه های تلخی و شیرینی. متاسفانه ولی همیشه آدم ها ناامیدم کردن.

    اخ امان از پاراگراف آخر
     چرا واقعا هیچ جایی این ها رو یادمون ندادن؟
    توی خانواده های سنتی این حرف ها که استغفرالله داره :(
    چرا خوب زندگی کردن رو یاد ندادن ،اخرش هم با کلی ازمون و خطا و اسیب باید خودمون یاد بگیریم، اما حقیقتا به چه بهایی؟
    پاسخ:
    کلا سیستم تربیتی مون مشکل داره
    مخصوصا اگر مال دهه شصت و هفتاد باشی

  • آشنای غریب
  • به منم نگفتن
    هر وقتم که به خودم جرأت دادم بگم و بپرسم، یا طفره «درست نوشتم؟» رفتن، یا وانمود کردن زشته و ...

    ولی اون محبت هایی که به مادر و یا هر کس دیگری که کردی بدون بی جواب نمیمونه . اینو بهت قول میدم
    پاسخ:
    من اصلا توقعی ای هم نداشتم که بهم بگن یا اصراری نداشتم یاد بگیرم
    همیشه بهم گفتن بهترین چیز برایت اینه که در سبخونی و یه شغل خوب پیدا کنی.
    اونا که محبت نبود وظیفه بود
  • آشنای غریب
  • تازه آمار وبلاگت میگه این 400 نوشته شماست :)
    پاسخ:
    آره اتفاقا دیروز بعد انتشار دیدم. البته خیلی از مطالب رو به مرور حذف کردم و گرنه الان 436 تا مطلب داشتم :)
    خوشحالم که لحن کامنتم اذیتت نکرده چون قصدم ابدن اذیت کسی نیست فقط لحنم همینطوره و همینطوری دوسش دارم.
    در ادامه همان خودم بودن هم با صراحت میگم که از جوابی که برای کامنت پایینی نوشتی اسکرین گرفتم برای روزی که امیدوارم نبینمش و نبینیش. نه برای اینکه بخوام حرفمو ثابت کنم یا از اشتباه کردن کسی لذت ببرم برای اینکه زمانش که بیاد بهت بگم چشم بصیرت که ازش حرف می زنن یعنی چی!
    بهرحال که برای خودت و دلت آرزوی شادی و آرامش دارم عزیزم. و جمله ی طلایی که خیلی ساده اس اما خیلی ام درسته ((سخت نگیر چون این نیز بگذرد))!
    پاسخ:
    من خودم قبول دارم که حال بدم موقتیه، همیشه این بحران ها میان و میرن و منم ادعا نمی کنم که حرفم سنده و برای ابد روی حرفم می مونم. حتی اگر اسکرین هم نگرفته باشی من خودم تضمین میدم که تا چند روز دیگه خودم حالم بهتر بشه و قبول نکنم این مزخرفات چند روز اخیر رو :)
    نسرین نمیدونم چی بگم! بلد نیستم همدلی کنم بلد نیستم همدردی کنم
    تو از من یک قدم جلوتری ...
    به تو یاد ندادن زنانگی کنی ،به تو یاد ندادن عاشق بشی ...
    اما من رو از زنانگی منع کردن...عاشق نشو...تو نباید به داشتن خانواده فکر کنی 
    گفتن زن نباش ،مرد باش یه مرد قوی... یه مرد گریه نمیکنه یه مرد محکمه یه مرد...یه مرد...یه مرد....
    بیشتر از ده ساله دارم میجنگم که زن بشم اونی که هستم سی و چند سالمه، منی که از بچه ها بیزارم دارم میمیرم که بچه داشته باشم .
    ساعتها کتاب خوندم ساعتها مشاوره رفتم ساعتها گریه کردم ...
    نتیجه همه اینا شد یه چیز...
    اینکه باید خودمو دوست داشته باشم ...در هر شرایطی با هر وضعیتی...
    میتونم چند تا کتاب بهت معرفی کنم؟ ...
    شاید اگر بتونی خودت رو دوست داشته باشی درد و رنجت کمتر بشه...
    پاسخ:
    خیلی غم انگیزه اینایی که می گی:(
    یه جورایی منم یه دوره ای از زندگیم اینجوری بودم
    چهار سال دانشگاه مخصوصا
    کلا هر کی منو بار اول ببینه متنفر میشه ازم :(
    ولی اگر معاشرتش رو ادامه بده خوشش میاد :)
    متاسفم بابت رنج هایی که کشیدی
    میدونی بهار باید به خودت افتخار کنی
    به خاطر اینکه تونستی خودت رو تغییر بدی  و جوری بشی که دوست داری
    جوری که فطرتت قبول میکنه
    آره عزیزم حتما معرفی کن خوشحال میشم
    اومدم یه چیزی رو بگم:
    من فکر می کنم شما  از حال الانتون خوشتون نمیاد و راضی نیستید.علتش این نیست که تا الان اشتباه اومده باشید اتفاقا به نظر من زندگی سالمی داشتید،کسی که به فکر پدر و مادرشه کسی که به همه مسائل فکر کرده و مسئولیت پذیر بوده،با آدما،فامیل ها در ارتباط بوده و بدون وابسته بودن به کسی درس خونده و سرکار رفته و...به نظرم شما خیلیم موفق بودین و اینکه الان ناراضید برای اینِ که یه مدت شرایط یکسانی رو تجربه کردین و دوست دارید تغییر کنید ،خودتون هم می دونین چه تغییر هایی رو می خوایین اجرا کنین ولی چون سخته به جای انرژی داشتن و خوشحال بودن و به استقبال تغییرات رفتن می رین گذشته رو موشکافی می کنین.
    _شاید اگه  همه کارایی که گفتید نکردید رو انجام می دادین  هم  دوباره از گذشتتون راضی نبودید.
    اینا نظرات من ،دوست داشتم بنویسم براتون.
    دوست دارم  بیایید با یه روحیه تازه بگین که این روزا رو پشت سر گذاشتین  و حال دلتون عالی عالی شده :)


    پاسخ:
    نمیدونم چرا اشتباه برداشت کردین حرفهای منو
    من نگفتم از راهی که رفتم پشیمونم یا راضی نبودم.
    بر اساس سنجش های خودم آدم نسبتا موفقی بودم و هستم.
    مسیر خوبی رو هم طی کردم. من توی این پست از یه کمبود توی پروسه  یتربیتی ام حرف زدم.
    اینکه یادشون رفته به ما عاشق شدن رو یاد بدن.
    یادشون رفته برای زندگی مشترک تربیت مون کنن.
    شاید لگد هایی که امروز از روزگار و آدم هاش میخورم تقصیر همون کوتاهی هاست.
    نمیدونم از کلش چی باید بگم ...
    فقط چه خوب که هم رنگ نشدیم..همین
    پاسخ:
    هم رنگ نشدن گاهی خیلی آزار دهنده است
  • مسـ ـتور
  • من واقعا واقعا نمیدونم چی بگم، کوچیکتر از اونم که بخوام اظهار نظری بکنم اما تنها چیزی که دارم دعای خیره که از ته ته ته دل دعا میکنم به هرچی که باعث خوشحالی و خوشبختیتون میشه برسید... (:
    یاد فرشته های زیبای خفته افتادم :دی
    پاسخ:
    اختیار داری عزیز جان
    همدردی کردن ربطی به سن و سل نداره، همین که هستی خودش قوت قلبه :)
    ممنونم ازت
    با کلی آرزوی خوب برای تو
    بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
    به ترتیب ،دختر بابا ،ژرفای زن بودن،زن بودن،درمان شوپنهاور و زندگی خود را دوباره بیافرینید. 
    این ترکیب خیلی به من کمک کرد ...
    جوجه اردک زشت درون رو هم به تازگی خوندم .
    ***** ** *** ***** ** ****** **** ****** *** **** *** ** ** ***** * **** ***** ** ** ***** **** *** *** ***** *** ** ****** ****** *** ** *** **** ** ***** **** ** ****** ****** ****** ** **** *** ***** *** ** *******
    کتاب موهبت کامل نبودن رو هم الان دارم میخونم به نظرم خیلی جذابه .
    من میدونم ما خیلی زود حقمون رو از دنیا میگیریم و به آرامش میرسیم😍😍😍 
    دوستت دارم نسرین مهربون قوی و مسئولیت پذیر
    پاسخ:
    ممنونم بابت کتاب ها عزیزم:)

    بخش هایی رو که حس کردم خیل یتودلیه و برای منه حذف کردم با اجازه ات
    دوست داشتم فقط خودم لذتش رو بچشم:)
    مطمئنم و ایمان دارم به حرفت
    منم دوستت دارم بهار نازنین
    😍😘😘😘
    پاسخ:
    😍😘😘😘
    خیلیییی میفهمم چی میگی...
    پاسخ:
    :(

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">