گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

۱۰ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

هوالمحبوب

الان که دقیق فکر میکنم یادم نمیاد نخستین بار با اسم «دن براون» از کجا آشنا شدم ولی احتمال میدم با همین کتاب راز داوینچی بوده باشه چون اون روزهایی که ترجمه اش توی ایران به چاپ رسید بسیار سر و صدا کرد و بعد یه مدت هم رفت جرو کتابهای ممنوعه و غیر قابل چاپ.

دن براون یک نویسنده ی آمریکایی است که کارش رو با انتشار یک کتاب به صورت الکترونیکی آغاز کرده است. براون به دلیل علاقه ی زیادش به نماد پردازی های تاریخی و مذهبی بیشتر کتابهاش رو در همین زمینه تالیف کرده است.

سه گانه ی مشهور براون عبارتند از«نماد گمشده، شیاطین و فرشتگان و راز داوینچی» من هر سه تا کتابش رو خوندم و فکر میکنم جذاب ترین کتابش همین راز داوینچی باشه و خوش خوان ترینش به دلیل سهولت خواندن شیاطین و فرشتگان.

شخصیت اصلی هر سه رمان فردی است به اسم«رابرت لانگدان» استاد تاریخ هنر دانشگاه هاروارد؛ یک نمادشناس خبره که برای گشودن رمز و راز های قتل های عجیب و غریب بهش رجوع میشه.

همیشه توی داستان صحبت از یک دِیر یک انجمن اخوت مخفی و یک تشکیلات مذهبی پنهان به میان میاد. در این کتاب «دیر صهیون» که یک انجمن اخوت مخفی است و یک جورهایی هم به فراماسونری و هم به مسیحیت ارتباط داره محور اصلی داستان است.

داستان رازهایی رو برای مخاطب برملا میکنه که شنیدنش جذاب و باورنکردی است. رازهایی از حقیقت زندگی مسیح و اینکه عیسی مسیح (ع) ازدواج کرده بود و حتی صاحب فرزند هم شده!

من تازه کتاب رو تموم کردم و فرصت کافی برای تحقیق درباره ی صحت و سقم این مباحث نداشتم ولی تا جایی که مترجم های محترم ارجاعات لازم رو در پانوشت ها دادن ازدواج حضرت مسیح و مریم مجدلیه حقیقت داره!

خلاصه ی داستان: رئیس موزه ی لوور پاریس فردی است به اسم«ژاک سونیر» که در نماد شناسی مذهبی هم تبحر داره. این فرد اطلاع پیدا کرده که لانگدان برای یک سخنرانی قراره به پاریس بیاد و به همین دلیل یک قرار ملاقات با اون میذاره اما قبل از رسیدن روز ملاقات در موزه به قتل میرسه! قتلی که همراه با رمز و رازهایی است برای رابرت لانگدان. سونیر خودش را به شکل یکی از تابلوهای معروف داوینچی تزئین کرده و نوشته هایی رو به زبان رمز با خون خودش نوشته تا پیغامی پنهان به نوه ی خودش و همچنین رابرت برسونه اما پلیس قضایی فکر میکنه قاتل خود رابرت لانگدانه اما....

سوفی نووه و رابرت لانگدان همراه میشن تا راز قتل سونیر رو آشکار کنن و در این میان خیلی از حلقه های گمشده  ی تاریخ مسیحیت رو میشه و اتفاق های جالبی رخ میده . فقط در این حد باید بدونیم که همون طور که اطلاع داریم دین مسیحیت به شدت دچار تحریف شده و این تحریف یک جورهایی به نفع کلیسا تموم شده که عیسی رو از حد یک پیامبر انسانی به مقام الوهیت ارتقا دادن.

کتاب متن نسبتا سختی داره به دلیل توضیحات تخصصی درباره ی نماد شناسی، ادیان پگانی و رازآلود بودن انجمن صهیون؛ اما قلم جذاب براون به شدت کمک میکنه که خواننده کشش داشته باشه برای خوندن کتاب. جذابیت شخصیت قهرمان های قصه هم از ویژگی های مثبت کتاب به شمار میره. هرچند بعضی از روایت ها با واقعیت تطابق نداره و مربوط به داستان سرایی های نویسنده میشه اما از ارزش اثر کاسته نشده. توصیه میکنم ابتدا کتابهای قبلی نویسنده رو بخونید و بعد برین سراغ این کتاب که کمی سر راست تره باشه براتون.

ترجمه: مترجم های این اثر سمیه گنجی و حسین شهرابی هستند. کتاب پر است از پانوشت های ارزشمند که در متن اصلی وجود نداشته و مترجم های عزیز زحمت تحقیق و اضافه کردن اونها به کتاب رو کشیدن. زیر نویس هایی که در بسیاری از موارد به کمک خواننده میاد و تطابق هایی رو بین ادیان کهن ایرانی از جمله مهرپرستی و مسیحیت ارائه میکنه. ترجمه ی اثر بی شک کار سخت و پر زحمتی بوده که این دو نفر به خوبی از پسش براومدن که جای تشکر داره.

انتشارات زهره این کتاب رو چاپ کرده و در سال 85 با تیراژ پنج هزار به چاپ ششم رسیده. مطمئنا اگر جلوی چاپش گرفته نمیشد فروش بالاتری هم  به دست میاورد.

  • نسرین

هوالمحبوب

یک روزهایی هست که یک سری اتفاق در زندگی ات می افتد و تو مجبور می شوی یاد گذشته هایت کنی حسرت هایت تمام قد جلوی چشمت ردیف می شوند و تو دوباره بغض میکنی و غمگین می شوی و نمی توانی خودت را قانع کنی که خوشبختی حتی اگر به آرزوهای کودکی ات نرسیده باشی.

یک روزهایی که جوان تر بودم آرزو داشتم وکیل بشوم عاشق پلیس بازی و هیجان و بدو بدو بودم. دوران دبیرستان عاشق خبرنگاری شدم رفتم کلاس مقدماتی را ثبت نام کردم و خیلی خوش به حالم بود که بالاخره من هم یک روز خبرنگار میشوم. بعد مربی پرورشی مدرسه مان که یک زن چاق بد هیکلِ بد اخلاق بود همه ی مدارک من را گرفت و قول داد که بفرستد برای پانا( خبرگزاری دانش آموزی) و معلوم است که هیچ وقت چنین اتفاقی رخ نداد! آن مربی چاق بد هیکل بد اخلاق همه ی آرزوهای مرا به باد داد و من آدمی نبودم که بلد است آرزوهایش را از راه های دیگری پیگیری کند. برای همین قید خبرنگار شدن را زدم. دوم دبیرستان معلم ادبیات مان از شعر خوانی ام خوشش آمد و من شدم مجری انجمن ادبی مدرسه. ولی این اجرا هم دوام چندانی نداشت چون کسی پیدا شده بود که متن های مراسم رو خودش مینوشت و او به منی که متن نمینوشتم الویت داشت! در حالی که هیچ کس از من نپرسید که میتوانم برای خودم متنی بنویسم یانه!!!

حسرت وکالت و خبرنگاری همیشه با من بود تا اینکه رسیدم به دانشگاه و حسرت اجرای شب شعر های دانشکده هم به آن اضافه شد. روزنامه نگاری هم همین طور و بعد تر ها هر چه پیش رفتم استادها از نوشته هایم تعریف کردند و من حسرت دیگری یافتم به اسم نویسندگی...

هیچ وقت هیچ کس مقصر از دست رفتن موقعیت های زندگی ما نیست جز خودمان. تنبلی من همیشه دزد آرزوهایم بوده. هیچ وقت نخواستم یک آرزو را تا ته تهش دنبال کنم و در نهایت به دستش بیاورم.

امروز که خبر دار شدم یکی از دوستان دبیرستانی ام در صدا و سیما مشغول شده است این حسرت های نهفته در من دوباره بیدار شدند. که چرا من هیچ وقت پیگیر آرزوهایم نبودم....

  • نسرین

هوالمحبوب

یک آن در زندگی به این نتیجه میرسی که زانوی غم بغل کردن هیچ گرهی را در زندگی ات نخواهد گشود. چیزی که حال هر زنی را در زندگی خوب میکند خرید کردن است باید بروم خرید یک خرید گران به هزینه ی پدر!

چیزی که این روزها حسابی اذیتم میکند بی پولی و بیکاری است. کاش مهر ماه زودتر برسد تا این روزهای کش دار و داغ لعنتی تمام شوند. بلکه من هم از این انزوای خود ساخته خلاص شوم.

چقدر این روزها حالمان خوب است به خاطر نی نی در راه. چقدر لحظه لحظه های زندگی با نوید یک تولد زیباتر میشوند. چقدر نون جان این روزها از نی نی حرف میزند مامان از نی نی حرف میزند هول و ولای خرید کردن هول و ولای سلامتی مریم هول و ولای اتاق بچه. چقدر شیرین است خرید کردن برای نوزادی که همه چشم به راهش هستند.

از حالا حسودیم میشود به مش حسن:) نیامده کلی لباس و وسیله دارد من توی عمرم اینقدر لباس نو یک جا نداشته ام به خدا:)

ما این روزها نی نی را مش حسن و شفتالو صدا میکنیم تا مادرش اسم مناسبش را انتخاب کند!

این روزها دارم آخرین حلقه از سه گانه ی دن براون را میخوانم. رمز داوینچی که الان چاپش ممنوع است و من یک نسخه از آن را توی حراجی از یک دستفروش در خیابان باغ گلستان خریده ام!

زندگی خوب است هوا گرم است و ما منتظر یک نوزادیم یک نوزاد با بوی خوش با کلی آرزو با کلی خیال و رویا حتی اگر یک جای خالی بزرگ وسط زندگی ام باشد لبخند میزنم و به همه ی غصه ها دهن کجی میکنم!

  • نسرین

هوالمحبوب

از وقتی زمزمه ی استخدام آموزش و پرورش شروع شد همه ی ما معلم های قراردادی یک جرقه ی امیدی یافتیم و چشم دوختیم به دهان سنجش عزیز که کی این غول چراغ جادو برایمان شغل دست و پا میکند!

امروز که خبرها آمد و رفتیم سیر کردیم به شکلی مبسوط، فهمیدیم باز هم مشکل سر بی پولی دولت است انگار تا بیکاری جوانان و نیاز به نیروی کار!

48 هزار تومن قیمت ثبت نام است!

بعد همه ی رشته ها هم هستند یعنی شک نکنید!

بعد هم از هر رشته در هر  شهر فقط یک نفر استخدام میشود!

و بعد هم 98 درصد این افراد آقایون هستند!

ما نشستیم حساب کردیم پولی که تنها از جیب جذب شوندگان به جیب دولت میرود 20 میلیارد تومان است! حالا شما افراد شرکت کننده را سه برابر جذب تصور کنید میشود چیزی حدود 60 میلیارد!

بد نیست میشود مقداری از معوقه ها را پرداخت کرد!

سر بقیه را هم در یک سال آموزش رایگان گرم میکنیم تا بعد....

قصه ی پر غصه ی بیگاری در مدارس غیر انتفاعی همچنان ادامه دارد....

باشد که خودمان آستینی بلند کنیم برای نجات....

ما همچنان خدا را شکر میکنیم و ملحد نشده ایم هنوز

میزان نصیحت پذیری مان هم فول فول است پس لطفا از هرگونه امید و نصیحت بپرهیزید جدا!

با تشکر یه امیدوار

  • نسرین

هوالمحبوب


"ﺩوست داشتن" عضوی از بدن است دﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻓﻮﺭﺍ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ "ﻗﻠﺐ" ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻨﺪ، ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ ‌"ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ" ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺁﺩﻡ ﺍﺳﺖ؛ ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺟﻠﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺮﻕ ﻣﯽ‌ﺯﻧﺪ … .

ﺣﺎﻻ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ «ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ» ﺁﺩﻡ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ؛ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ می گیرﺩ؛ ﻏﺬﺍ ﺍﺯﮔﻠﻮﯾﺖ ﭘﺎﯾﯿﻦ نمی رﻭﺩ؛ ﺷﺒﻬﺎ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﻧﺸﯿﻨﯽ …ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ می کنی ﺗﺎ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﺭﺍﻫﯽ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺟﺰ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﻧﺪﺍﻥ ‌ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ‌ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﯽ ﻭ ﺑﯿﻧﺪﺍﺯﯼ ﺩﻭﺭ ! … ﺣﺎﻻ … ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﺍ ﮐﻪ ﮐﺸﯿﺪﻩ باﺷﯽ، ﺣﺎﻟﺖ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ، ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯽﺧﻮﺍﺑﯽ، ﺭﺍﺣﺖ ﻏﺬﺍ می خوری ﻭ ﺷﺒﻬﺎ ﺩﯾﮕﺮ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺕ ﻧﻤﯽﮔﯿﺮﺩ ﻭﻟﯽ

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺵ ﻫﺴﺖ ، ﺣﺘﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺗﻪﺩﻝ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯼ

منبع: ماری جوانا

 

  • نسرین

* این پست به درخواست مداد کوچک بازنشر میشه.

هو المحبوب
بعضی وقتا که یه رمانی رو تموم میکنی دوست داری تا ساعتها بهش فکر کنی تحلیل کنی کشف کنی دوست نداری به این فکر کنی که خب تموم شد برم سراغ یه کتاب دیگه این رمان هم از اون دست رمانهاست.داستانی که از تراژدی های یونان الهام گرفته شده و چیز غریبی است.داستان چند روایت موازی رو با هم پیش میبره و در نهایت به هم متصلشون میکنه جوری که بهت زده میشودی از گشوده شدن گره های داستان از باز شدن همه ی درهایی که تا آخر ماجرا به رویت بسته بودند فراز و فرود داستان نشان از قدرت نویسنده اش دارد که به خوبی با شگردهای نویسندگی آشناست خواندنش را از دست ندهید.کافکا در ساحل از رمان های خاصی است که خواننده های خاص رو می طلبه ممکنه کسانی که عادت به خواندن داستان های سر راست و یک خطی دارند خیلی علاقه ای به این قبیل رمان ها نشون ندن ولی اگه علاقه مند به رمان های کمی غیر متعارف و پیچیده هستین توصیه می کنم بخونیدش.

کافکا در ساحل داستانی سورئالیستی از مورا کامی است که به شدت تحت تاثیر آثار و اندیشه های کافکا نویسنده ی معروف قرار دارد.داستان این رمان دارای دو سیر متفاوت هست که در ابتدا نمیتوان بین آن دو ارتباطی قائل شد.داستان پسری 15 ساله که از خانه و از پدری که درکش نمیکند گریخته و داستان ناکاتا پیرمردی گنگ و ناتوان از نظر ذهنی.گره های داستان رفته رفته گشوده میشود و تازه می فهمی که چقدر این زبان سمبلیک و استفاده از اسطوره و نماد برایت جذاب است چقدر مورا کامی هنرمندانه داستانش را روایت میکند.ساختار شکنی در قالب نماد ها و سمبول ها چیزی است که در این کتاب بسیار با آن رو به رو میشویم.این که ناکاتا و کافکا در اصل همدیگر را نمیشناسند ولی در واقع در رویا و عالم دیگر با هم در ارتباط هستند شبی که ناکاتا مرد مجسمه ساز را به قتل میرساند کافکا خود را در وسط باغی با یک پیراهن خوبی می یابد.داستان جذابیتهای فراوانی دارد.

  • نسرین

هوالمحبوب

اسم کتاب «تیمبوکتو» است. آدم اول وسوسه می شود که بداند «تیمبوکتو» چیست؟ اما وقتی جلوتر می روی، می فهمی نباید بپرسی «تیمبوکتو» چیست، چون داستان برایت معلوم می کند که «تیمبوکتو» یک مکان است.

در نقشه جغرافیا، «تیمبوکتو» اسم یکی از شهرهای کشور مالی در غرب قاره بزرگ آفریقاست. جایی که به محل برخورد و پیوند فرهنگهای آفریقایی سیاهپوست، بیابانگردان عرب و کوچ گران معروف است. شاید بشود تناسبی بین این جای نقشه با آخرین کتاب «پل آستر» که اسمش «تیمبوکتو» است، برقرار کرد، البته فقط شاید!

«تیمبوکتو»ی آستر، سرزمین موعود ویلی شخصیت داستان است. جایی که عدالت یا منطق دنیا در آن تأثیری بیش از این دنیا دارد

.

از نظر ویلی تیمبوکتو جایی است که انسان ها بعد از مرگ به آن وارد می شوند دنیای که همه چیز آن زیباست و حتی به سگ های باوفا هم اجازه ی ورود به آن داده می شود.

تیمبوکتو داستانی است که ابتدا ما را به دنیای سرگردانی و سرگشتگی ویلی شاعر ناکام آمریکایی می برد و بعد دنیا را از دید یک سگ به ما می نمایاند. ویلی جوانی است که مثل اغلب قهرمان های داستان های استر در عین معمولی بودن یک جور نامتعارفی زندگی می کند. پول های فراوانش را بیهوده به باد میدهد و یک روز تصمیم میگیرد از خانه ی مادرش خارج شود و یک زندگی توام با سرگردانی را به همراه مستر بونز باوفا شروع کند.

مستر بونز در همه ی لحظه های خوب و بد ویلی مث همه ی سگ های باوفا همراه اربابش است هم مراقب اوست هم همدم و همدرد لحظه های زندگی اش و روزی که بالاخره ویلی چشم از جهان فرو می بندد مستر بونز با چهره ی خشن زندگی  آشنا می شود و سعی میکند بعد از ویلی هم زندگی اش را اداره کند.

تک گویی های ویلی شاید در ابتدا برای مخاطب ملال آور باشد اما رفته رفته با ورود شخصت هایی مث پُلی و هنری داستان جذاب تر می شود.

نگاه کردن از چشم یک سگ به دنیای آدم ها تجربه ای متفاوت است.

استر به سبک پست مدرن می نویسد و اغلب قهرمان هایی که خلق میکند انسان هایی شوریده حال و سرگشته در دنیای مدرن آمریکای معاصر است. توصیف حالات و شخصیت ها واکاوی درونی آدم ها و ریز بینی و دقت در جزئیات از ویژگی های خاص قلم اوست. پیش از این کتاب هایی چون: ناپیدا، اوهام، سه گانه ی نیویورک و بخور و نمیر از وی منتشر شده است. جسارتش را در نوشتن دوست دارم. آدمی است که شبیه هیچ کس نمینویسد و جور یمینویسد که هر کسی شاید نپسندد ول یمن که بیشتر آثارش را خوانده ام میتوانم بگویم جزو نویسنده های محبوبم به شمار می رود. از نظر من ابتدا آثار دیگرش را مطالعه کنید بعد بروید سراغ این کتاب تا با دنیای او مانوس تر شده باشید.

  • نسرین

هوالمحبوب

دیروز به طور اتفاقی تصمیم گرفتم تلگرام نصب کنم. میخواستم یکم ملموس تر باشه درک این فضا برام. نصب کردن این نرم افزار چت همانا و اد شدن توی چند تا گروه همانا. وارد که شدم دیدم چقدر جای من خالی بود اینجا همه هستن الا من!

هیچ کس ازم نپرسید که دوست داری توی این گروه باشی یا نه. آدم هایی که نه اونها منو میشناختن و نه من اونها رو هیچ جذابیی برام نداشت. در طول 24 ساعت گذشته بیش از هزار تا عکس و فیلم دریافت کردم.بی شمار شعر و داستان و متن به دستم رسیده.

واقعا آدم های عجیبی شدیم! عکس بچه هامون رو میذاریم توی پروفایل مون ولی وقتی همون بچه گریه میکنه، گشنه میشه، نق میزنه وقتی نداریم که صرفش کنیم یعنی کلا حوصله اش رو نداریم چون داریم آخرین مدل های لباس و آرایش رو از بقیه ی خانوم ها دریافت میکنیم! فرقی هم نمیکنه کجای شهر بشینی بالای شهر- پایین شهر، فرقی نمیکنه چقدر سواد داری همین که بتونی بنویسی و بخونی برات از نون شب واجب تره که تلگرام داشته باشی که عقب نمونی از قافله ی به روز شده ها!

نمیدونم چند تا لبخند رو از دست دادیم وقتی در حال لایک زدن بودیم...

نمیدونم چقدر لحظه هامون هدر شدن پای حرف زدن با غریبه های مجازی در حالی که میتونستیم به چهره ی پدر و مادرمون خیره باشیم، میتونستیم برادرو خواهرمون رو تماشا کنیم، میتونستیم غرق بشیم توی خنده های همسرمون، میتونستیم قربون صدقه ی بچه هامون بریم....

چقدر دنیای بدی ساختیم برای خودمون. دنیایی که توش تنها و تنهاتر میشیم و از بهترین لذت های خدا که خانواده باشه دور و دور تر میشیم....

چقدر راحت میتونیم تغییر کنیم ....

  • نسرین

هوالمحبوب

چند وقته که مدام از اخبار رسانه های مختلف چنین بر میاد که ما توی کشورمون چندین بانک و موسسه ی مالی -اعتباری غیر مجاز داریم!

همین خبر به خودی خود مدتها موجبات انبساط خاطر ما را در جمع خانواده فراهم میکند اما یه نکته ای که فان قضیه رو بیشتر میکنه تصویری است از چند دست فروش بخت برگشته که دارن جلوی یکی از همین موسسه های غیر مجاز دستفروشی میکنن و مامورای شهرداری با شدت و حدت باهاشون برخورد میکنن و بساطشون رو توقیف میکنن.

حالا بیایین به این فکر کنیم که چرا دستفروشی برای درآوردن نون حلال غیر قابل  تحمل، غیر قابل بخشش و سریع البرخورده !!! ولی باز کردن یه بانک که سر و کارش با پول مردمه میتون حتی غیر قانونی هم اتفاق بیوفته و سالهای سال هیچ نهادی برای تخته کردنش اقدام نکنه؟؟؟این تناض ها خنده دار نیست؟؟؟

  • نسرین

هوالمحبوب

نگران نباش نام داستان بلندی است از مهسا محب علی که توانسته چندین جایزه، از جمله جایزه ی بنیاد گلشیری را از آن خود بکند.
داستان از زبان دختر جوانی به نام شادی نقل می شود.دختری از یک خانواده ی مرفه، دختری معتاد، عاصی و از خانه گریزان.
داستان در تهران معاصر نقل می شود.داستان به شدت رئال است اما انتخاب یک اتفاق اشتباه  کمی از رئال بودن دورش میکند!

داستان ماجراجویی های یک دختر معتاد برای به دست آوردن مواد است آن هم در روزی که تهران درگیر لرزش های گاه و بی گاهش است و زلزله هر آن ممکن است شهر را کن فیکون کند!

شادی تیپ پسرانه ای دارد شلواری با جیب های بی نهایت می پوشد کلاهی به سر میگذارد و کوله اش را به دوش می اندازد. حرف زدنش لاتی است اعتیادش ،عصیانگر بودنش از او شخصیتی خاص و منحصر به فرد ساخته است.

محب علی اگر داستان دیگری هم نمی نوشت با همین داستان میتوانست هنر نویسندگی اش را حداقل در توصیف حالات شخصت ها و توصیف فضا به همگان ثابت کند.
شادی دوستانی دارد که همگی مث خودش اعتیاد دارند در یک خانه ی تیمی زندگی میکنند و تنها دغدغه شان در این روز پر التهاب پیدا کردن مواد و فرار از خماری است!

محب علی حالات یک دختر معتاد امروزی، نحوه  ی استعمال مواد مخدر و حتی لذت های نئشگی را به طور  کامل و با وضوح بالا روایت میکند گاهی از این همه ریزه کاری دچار اشمئزاز می شوی!

جوری لذت آب شدن مواد در کام شادی را نقل میکند که هوس میکنی امتحانش کنی جوری کام گرفتن از سیگار را توصیف میکند که تصور میکنی تا حالا که امتحانش نکرده ای حتما خیلی چیزها را از دست داده ای!

داستان پردازی اش قوی است؛ شخصیت پردازی اش قوی است؛ اما داستان و تم آن چیزی نبود که خیلی به دل من بنشیند.

از اینکه هنوز هم نویسنده هایی هستند که بدون ذره ای آگاهی در کتابهایشان از زبان ترکی استفاده میکنند آن هم صرفا برای خدمتکاران خانه متاسف میشوم. حداقل میتوانید برای استفاده ی درست از واژه های این زبان کمی تحقیق کنید.

بخش هایی از کتاب:

« کام می‌گیرم و دود را توی دهانم می‌چرخانم، ماهیچه‌های فکم باز می‌شوند. کام می‌گیرم و دود را توی سینه‌ام فرو می‌دهم، رگ‌های گردنم باز می‌شوند. چشم‌هایم را می‌بندم و کام می‌گیرم و دود را توی دماغم می‌کشم، رگ‌های پیشانی‌ام باز می‌شوند. کام می‌گیرم ... کام می‌گیرم...کام می‌گیرم... الان سلول‌های خاکستری راه می‌افتند...آن وقت می‌توانم فکر کنم... می توانم به این دو تا جنازه فکر کنم... می‌توانم...»

  • نسرین