گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

۱۱ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

هوالمحبوب


از نجیب و سر به زیر بودن خسته ام

از این سکوت جانکاه به تنگ آمده ام

می شود بغلم کنی و تنگ تنگ در آغوشم بکشی؟!

بس نیست از دور نگاه کردن و

طرح یک هم آغوشی را پی ریزی کردن؟

دیوانه وار دوستم بدار

بگذار تمام حسرت های زندگی

به خواب روند

من غرق شوم در نیلی چشم هایت

و تو اوج بگیری در آسمان چشم هایم

معصومیت چشم هایم را تعبیر به بی احساسی نکن

عادتم داده اند که عشق را در پستوی خانه پنهان کنم

و اشکهایم  را به تاراج بگذارم

خانه ات آباد یک بار بگو "دوستت دارم"

من آسمان را سفت نگه داشته ام...


  • نسرین

هوالمحبوب


امروز حال خرابم را از کوچه پس کوچه های شهر به محل کار الی کشاندم. حالم را که دید دستم را کشید به سمت اتاق پشتی. تا نشستیم زدم زیر گریه. همه چیز را براش گفتم و او مثل همیشه مثل یک رفیق تمام عیار گوش داد و هیچ نگفت. حرف زدن برایش آسان است گریه کردن بر شانه هایش آسان هست.تمام بغض فروخورده ی این چند روز را برایش گریه کردم. خالی شدم. وقتی از دفتر کارش خارج می شدم همان آدم سابق نبودم. لبخندهایم را پیدا کرده بودم.

ده سال است که شانه هایمان خیس اشک های هم است، ده سال است زلفی گره زده ایم در رفاقت.صبور است و بی منت کمک میکند. رفیق است و همراه. ده سال است من حرفهای او را می فهمم و او حرفهای مرا. میتوانم ساعت ها برایش حرف بزنم و خسته نشوم. میتوانم ساعت ها به حرف هایش گوش دهم و خسته نشوم.

روزهایی که حواسش پی دانشکده ی شیمی میرفت و حسین نامی که عاشقش شده بود؛ کشیک میکشیدیم که حرف دلش را بزند که هیچ وقت هم نزد....

روزهای غمگین 88 ، روزهای عروسی مریم، روزهای شیرین دانشگاه. ده سال رفاقتِ دلچسب که حتی عشق، حتی دوری، حتی کار هم میانه اش را به هم نخواهد زد....

از آنهایی نیست که رنگ عوض کند، از آنهایی نیست که دلت را بشکند، از آنهایی نیست که روزگار خوش و ناخوشش فرقی در رفاقتش ایجاد کند.

برایتان از این رفیق های خاص آرزو میکنم که گریه کردن بر شانه هایش آرامتان کند....

  • نسرین

هوالمحبوب


روزهایی که پر بود از خشم های فروخورده، من وبلاگ نویسی را شروع کردم. مینوشتم چون حرفها توی دلم تلمبار شده بودند. چون دردی بود که باید به تنهایی حمل میکردم. مینوشتم و کلمه ها، بارهای دلم را به دوش میکشیدند، می نوشتم و سبک تر می شدم. همراهی هر یک انسان همراهی دنیایی از مهربانی بود.

دنیای دوست داشتنی ام را که پر بود از کتاب و شعر، توی کلمه ها گنجانده بودم و می سپردم به دست صفحه های وبلاگم تا بگویم من می نویسم پس هستم.

روزهای تنگ و تُرش که به پایان رسید من همچنان ماندم پای عقیده ام، پای نوشته هایم و پای قلمم.
حالا هم مثل هر روز دیگری تنگی و تلخی و ترشی دارم. مینویسم که فریاد نزنم مینویسم که شنیده بشوم و بغضم به گریه ننشیند. مینویسم که خالی شوم از اضطراب نبودن ها و نرسیدن ها....
حتی اگر شب ها و روزها بگذرد و کسی به در خانه ام نیاید، حتی اگر دوستانم تک تک پر بکشند از همسایگی ام و من بمانم و خودم.
اهل پا پس کشیدن نیستم، نوشتن حالا شده است جزئی از وجودم. خلایی که در زندگی ام همیشه داشتم با وبلاگم پر شده است. حرفهایی که هیچ گوشی پذیرایش نبود حالا اینجا شنیده می شود حتی اگر کسی نباشد که بخواندشان.
حالا دوباره آمده ام آیه ی یاس بخوانم؛
از خرج کردن غرورم خشمگینم، گاهی وقت ها از صرف هزینه برای آدم هایی که آدم من نیستند به تنگ می آیم. گاهی وقت ها حرف توی دهانم می ماسد و روزم به شب گره می خورد و دلتنگی امانم را می برد و کسی نیست که سلامم را جواب دهد.
خدایا گویی قرار نیست این بن بست به پایان برسد. خسته ام از راه رفتن بر لبه ی تیغ... خسته ام.... به تمام مقدسات قسم، خسته ام از خرج شدن پای آدم های اشتباه....
خدایا روح زخمی ام را چه کنم؟ کی قرار است این همه تاوان دادن تمام شود؟؟!!

  • ۲۵ تیر ۹۵ ، ۱۴:۲۰
  • نسرین

هوالمحبوب


از اول زندگی همیشه ناله هامو برایت آورده ام. همیشه تو روزهای تنگ و ترش سراغتو گرفتم. یادم نداده بودن که اگر برای خنده هام ازت تشکر نکردم؛ حق ندارم بابت گریه هام ازت شکایت بکنم. دختر بدی بودم که مدام شکایت میکردم ازت. میدونم گوشت از حرفهای مسخره ام پره. ولی همیشه ی زندگی دستت پشتم بوده و حمایتت رو به وضوح میدیدم. منی که یه روز هم کلامی باهاش آرزوم بود حالا دارم باهاش حرف میزنم بی ترس از مسخره شدن، بی ترس از قضاوت شدن. تا همینجاش که هوام رو داشتی؛ از این جا به بعدش رو هم خودت درست میکنی مطمئنم. منی که یه روز قلم بر میداشتم برای نوشتن و حالم از نوشته هام به هم میخورد؛ حالا میتونم برم تو جمع آدم حسابی ها و شعرهام رو بخونم و خجالت نکشم از نقد هاشون. منی که یه روزی تنبل ترین آدم دنیا بودم و داشتم گرفتار آبلومویسم می شدم؛ حالا دارم مدام خیابون های شهرم رو متر میکنم برای گرفتن حقم. میدونم که این وسط منی در کار نیست همش تویی و مهرت، همش تویی و عشقت، همش تویی و نگاه بنده نوازت، اومدم بگم که بی چشم و رو نیستم. دارم میبینم که چطور پازل زندگی ام رو دست گرفتی و داری کاملش میکنی. دارم میبینم که لیاقتش رو نداشتم؛ اما داری جورش میکنی که برسم به یه احساس خوشبختی از ته دل. میدونی که همیشه ی زندگی عجول بودم و همیشه ی زندگی خرابکاری کردم تو لحظه های حساس. اما تو رو به بزرگی ات این دفعه بیا دلم رو پیش خودت گرو نگه دار. فقط وقتی پسم بده که عاقل شده باشم؛ که بس کنم خرابکاری کردن رو. یه کاری کن آبرومندانه تموم شه. یه کاری کن که عشقم بهت هر روز بیشتر از دیروز بشه. عاشقتم خیلی زیاد. میدونم که میدونی. میدونم که الان یه لبخند اومده گوشه ی لبت؛ که دختر بالاخره عاقل شدی؟! دارم عاقل میشم خدا. دارم عاشق میشم خدا. داره مهرت میشه جزوی از وجودم. نگاهتو ازم برنگردون. تو تک تک لحظه های پیش رو به نفست، به نگاهت، به مهرت محتاجم!



+ عیدتون مبارک و طاعات تون مقبول درگاهش ان شا الله

  • نسرین

هوالمحبوب


شاید قبلا هم گفته باشم من عاشق فیلم دیدن و سریال نگاه کردنم. قبلا اونقدر اعصابم فولادین بود که هر چیز مزخرفی هم که پخش می شد نگاه میکردم صرفا به این خاطر که بدونم تهش چی میشه! چون دوست داشتم یکی باشه برام قصه تعریف کنه این ریشه داره تو ضمیر ناخودآگاهم که عاشق ادبیاته!

ولی چند سالیه به دلیل رشد شعور و عقلانیتم دیگه هر چیزی رو نگاه نمیکنم و خدا رو شکر صدا و سیما هم با این سیر نزولی در سریال سازی داره کمک میکنه که من بیشتر از وقتم حفاظت کنم!

امسال فک میکنم فقط دو تا شبکه سریال داشتن واسه ماه رمضون. پادری شبکه یک و برادر شبکه دو.

پادری رو که کلا ندیدم. به جز چن تا سکانس که همه ی بازیگراش داشتن جیغ و داد میکردن. انگار این دور تکرار قرار نیست دست از سر دنباله سازی ها برداره. هر چقدر دودکش شیرین و نمکین بود پادری رو اعصاب بود و کلیشه ی نخ نما!

اما برسیم به سریال فاخر برادر!

یک ماه مونده به ماه رمضون شرکت برنج محسن و آپ میزبان یعنی #733* زنگ میزنن به تهیه کننده ی محترم و میگن بیایین ما کلی پول میدیم بهتون برین یه سریال سرهم کنین ماه رمضونی جواب میده.

میگن خب طرح و ایده از کجا بیاریم آخه؟! میگن کاری نداره که. یه بابای آدم حسابی داریم که تاجر برنجه دو تا پسر داره یکی مثبت یکی منفی. از اونجایی که حاجی مثبته به تنهایی نمیتونه بار درام قصه رو به دوش بکشه باید یک بابای منفی هم با یه دختر شر وجود داشته باشه که اینها بتونن بیوفتن به جون هم تا برنج ایرانی محسن خوب دیده بشه. وسطش هم هر جا شارژشون تموم شد آپ کنن!

حالا فرقی نداره ها بعد یه دعوای حسابی باشه، یا وسط بیمارستان،یا تو خونه، یا تو ماشین باید هی آپ کنن. برنج محسنم باید هی وسط لوکیشن رژه بره و بای بای کنه برامون.

بعدش قصه چی باشه؟! قصه ی برنج- واردات برنج- صادرات برنج- برنج قاچاق- برنج ایرانی- تاجر برنج و کلا برنج دیگه.

ایرانی های روزه دار باید یاد بگیرن که برنج محسن بخورن و هی آپ کنن و مام هی آب ببندیم به سریال برادر بلکه خدا خواست و بعد ماه رمضون بیننده ی بالای 90 درصد داشتیم و رضایت 100 درصدی.

تازه صدا و سیمای عزیز هم دعوت مون میکنه بهمون جایزه میده و میگه آفرین که برنج ایرانی رو آوردین سر سفره ی ملت روزه دار!

بازیگراشم خوشحال که تو ماه مبارک یه سریال ارزشی بازی کردن و مهمون خونه های مردم شدن.

کارگردانش هم خوشحال که به به بدون فیلم نامه و هیچ دردسری نشستیم برادر ساختیم تازه رکورد بیننده ها رو هم زدیم. فقط حیف که کاش کیمیا رو هم میاوردم که قصه بیشتر دیده بشه.

این گونه بود که صدا و سیما و عوامل برادر نشستند دور هم به ریش ملت روزه دار خندیدند و برنج محسن به خانه بردند و هی آپ کردند.


  • نسرین

هوالمحبوب

زمزمه هایی زیادی شنیده بودم راجع به این فیلم که بهترین فیلم جشنواره شده و بیشترین سیمرغ را گرفته و قص علی هذا. ولی معمولا تا خودم فیلم را نبینم این تعریف ها را باور نمیکنم چون بارها شده به تماشای بهترین های جشنواره نشسته ام و تاسف خورده ام بابت هدر دادن وقتم!

شناسنامه اثر: کارگردان: سعید روستایی بازیگران: پریناز ایزدیار(سمیه)،نوید محمدزاده(محسن)، پیمان معادی(مرتضی)، شبنم مقدمی(اعظم)، ریما رامین فر(شهناز) شیرین یزدان بخش(مادر)

خلاصه داستان: زندگی یک خانواده پر جمعیت را به تصویر می کشد که با مشکلاتی مثل اعتیاد، فقر، بیکاری و ... دامن گیر هستند.

نظر من : تا نیم  ساعت اول فیلم مدام داشتم به این فکر میکردم که کاش به جای این فیلم به دیدن «بارکد محسن کیایی» می رفتم که لااقل کمی میخندیدم؛ حتی اگر شده زورکی و مصنوعی! کارگردان های ما بارها و بارها ثابت کرده اند که در به تصویر کشیدن فقر و فلاکت بسیار هنرمندانه تر عمل میکنند تا در به نمایش گذاشتن شادی و رفاه و خوشبختی!

نکته ی قوت بارز فیلم، ابتدا فیلم نامه ی پخته و کامل و سپس بازی های بی نقص مجموعه ی بازیگران فیلم می باشد.

 فیلم مجموعه ای از روابط پیچیده و چند لایه و پر تنش را نشان می دهند. زندگی آدم هایی که با اعتیاد پسر خانواده به قهقرا رفته است و حالا با ازدواج سمیه قرار است به ویرانی کامل برسد.

فیلم کاملا با روح و روان بیننده بازی میکند؛ دعواهای بی حد و حصر شخصیت ها گاه تصنعی می شود. مخصوصا دیالوگ های رو اعصاب مرتضی و محسن در نیمه ی پایانی فیلم که هدف اصلی این دیالوگ ها مشخص نیست و نمایش استیصال خواهرها برای سوا کردن این دو برادر واقعا کش دار است.

خانه ای که به عنوان اصلی ترین لوکیشن فیلم شاهدش هستیم نمادی از فقر و فلاکت است. اما در اصل خانواده خیلی هم فقیر نیستند، هیچ کجای فیلم بحث پول پیش نمی آید و به نظر می رسد برادر بزرگ تر می تواند به راحتی خانواده را اداره کند.

بازی پریناز ایزدیار را به هیچ عنوان نپسندیدم، بازی در نقش دختر جنوب شهری را در سریال زمانه به مراتب بهتر به نمایش گذاشته بود تا در این فیلم و دلیل سیمرغ گرفتنش واقعا برایم جای تعجب دارد. کلا با نقش های زیادی مهربان، زیادی دلسوز، زیادی فداکار در فیلمها مشکل دارم و به نظرم واقعی نیستند!

پسر بچه ی فیلم را دوست داشتم؛ بازی خوبی داشت و مخصوصا نگاه های خاصی اما به عنوان یک دانش آموز تیزهوش، هیچ وقت در طول فیلم ما او را در حال درس خواندن ندیدیم و هیچ المانی از درس خواندن در فیلم گنجانده نشده نبود!

حضور دو خواهر بزرگ تر فیلم به نظرم بی خودی بود و خیلی به پیش برد داستان کمک نمی کرد. وضع مالی خوب اعظم و بدبختی شهناز با آن پسر غول تشن قرار بود چه گرهی را باز کند؟!

مادر فیلم شاهکار بود:) یک زن زمینگیر که نه کسی احترامش را نگه می دارد و نه عنصر اثر

گذاری هست ولی یک دیالوگ معرکه دارد«خراب شه خونه ای که بزرگتر نداره!».دیالوگ های جنجالی می گوید؛ مواد پسرش را پنهان میکند که بتواند بعد از آزادی با فروش آن خرج خودش را در بیاورد؛ با ازدواج غیر منطقی سمیه راضی است؛ به نظرم مادرهای سینما کلیشه ای بودند ولی مادر این قصه کاملا متفاوت است.

 یک ضعف بزرگ هم به نظرم عدم پرداخت صحیح شخصیت لیلا بود. دلیل افسردگی اش، دلیل پذیرفتن شغل جدید و دلیل این میزان پرخاشگری اش به هیچ عنوان در طول فیلم پاسخ داده نمی شود و مخاطب نمی تواند به شخصیت او نزدیک شود.

به نظرم منطقی ترین و باهوش ترین و دلسوزترین شخصیت واقعی فیلم محسن بود. که در بین اون همه آدم تونست نقشه ی مرتضی مبنی بر فروش سمیه به اون پسر افغانی رو درک کنه و در برابرش بایسته. نوید محمدزاده یه ستاره ی تمام عیار بود هم اینجا و هم در خشم و هیاهو. امیدوارم که استعدادش به هدر نره.

نکته: کاش سعدی روستایی این هنر داستان گویی اش رو در فیلم نامه ای امیدوار کننده به کار بگیره تا آدم بعد از خروج از سینما هنوز به زندگی امیدوار باشه.

یک آرزو:کاش هنوز هم مثل دهه ی هفتاد وقتی دسته جمعی میرفتیم سینما اون یک ساعت و نیم صرفا باعث شادی و تفریح مون می شد؛ نه باعث غمگین تر شدن مون. کاش هنوز هم فیلم هایی ساخته می شدند که قهرمان داشتند و حتی پدر خسته ی من رو تشویق می کردند برای بردن خانواده به سینما. کاش هنوز هم سینما یه تفریح خانوادگی بود نه مکانی برای وقت گذرانی دختر-پسرها.

یک امیدواری: سعید روستایی فقط 27 سال داره و این یک امیدواری بزرگه برای سینمای از نفس افتاده ی ما

  • نسرین

هوالمحبوب


وسط چله ی تابستان است و تا می آیی قدم از قدم بر داری حرکت شر شر عرق را بر پیشانی و صورت و کمرت احساس میکنی.روزه ای و دیدن هر آب نمایی وسط هر چهارراهی می تواند آب از لب و لوچه ات آویزان کند.با زبان روزه خیابان های تف دیده ی شهر را زیر و رو میکنی و بلند بلند فکر میکنی. بلند بلند حرف می زنی و تند تند قدم بر میداری. تابستان از آن فصل هایی است که هر لباسی بپوشی موقع راه رفتن در خیابان های دم دار شهر حتما خودت را فحش باران میکنی که کاش لباس دیگری پوشیده بودم تا شاید گرما کمتر کارم را می ساخت! کاش کفش لعنتی اسپورت نمی پوشیدم. کاش روسری سر می کردم جای مقنعه و کاش....

وقتی خیابان های شهرت را گز میکنی و از پا می افتی و می نشینی لب جوبی یا روی پله ای کنار مغازه ای هزار فکر نکرده هجوم می آورند بر سرت. اینکه چرا این راه تمام نمی شود!؟ چرا این سختی ها تمامی ندارند؟! چرا آن خنکای آرامش قصد وزیدن ندارد؟ چرا خدا هوای تو را ندارد؟! چرا رها شده ای وسط این برهوت تف دیده؟!

مگر تمام زورت را نزده ای برای حفظ کردن این زندگی؟! پس چرا این روزها زورت به زندگی نمی رسد؟! زورت به تنهایی نمی رسد؟! زورت به آدم ها نمی رسد؟!

مدام سرکوب می شوی به خاطر صداقتت، مدام طرد می شوی به خاطر فرار از دروغ. ولی یک روز مجبوری سر خم کنی در برابر این قانون نانوشته. مجبوری یک روز خودت نبودن را انتخاب کنی، چون دیگر خود واقعی ات از سکه افتاده. باید نقاب بزنی و تغییر کنی. تغییرهایی که روزی از آنها وحشت داشتی.


+ خدایا وقتش شده نه؟!

++ خدایا امسال که منو بدجوری محروم کردی، مثل یک تبعیدی، مثل یک گناهکار از آغوشت طرد کردی ولی به خدایی خودت من بنده ی خوبی ام قدرم رو بدون. راضی نباش که من دیگه اونی نباشم که بودم؛  اونی بشم که تو دوست نداری. من دارم جون میکنم فقط به خاطر خودت دستت رو دراز کن به سمتم نذار کم بیارم.....

  • نسرین

هوالمحبوب


یک آن میخکوب صفحه شدم؛ اصلا حواسم پی هیچی نبود، فقط اشک بود که گوله گوله از چشمام میبارید. مگه میشه آخه؟!

چقدر تفاوت آدم ها قبل و بعد حرف زدن زیاده. همیشه به بازیگرها به چشم آدم های خوشبخت و بی درد نگاه میکنیم و غبطه میخوریم به حال خوبشون.

ولی پارسال بهنوش بختیاری و امسال پرستو صالحی یه روی دیگه از این سکه رو نشون مون دادن.

چیزی که متاسفانه خیلی ها جرات ابرازش رو ندارن.

میدونین من بعد این برنامه احساس میکنم شجاع تر شدم.

احساس میکنم از کم و کاستی های زندگی ام دیگه خجالت نمیکشم.

از نداشته هام ناراحت نیستم.دیگه نمیخوام شکایت کنم.

اصلا برام قابل باور نبود که زنی مث پرستو صالحی با یه همچین دردی بزرگ شده باشه.

چقدر ما آدم ها نیاز داریم به شناخت، به معرفت و به دور شدن از قضاوت.

نمیدونم اگر خدای نکرده من جای اون بودم ایا همینقدر از داشتن چنین پدری فرار میکردم یا نه؟!

چون نشستن زیر باد کولر و نظریه پردازی کردن خیلی کار راحتیه.

چقدر درد رو افشا کردن سخت و طاقت فرساست.

آفرین به شجاعت و جسارت این زن که فقط برای نجات یک خانواده هم که شده دست به این کار زد.

شاید خیلی ها با این برنامه یکم به خودشون بیان.

چون قسم حضرت علی(ع) رو دادن هیچ کدوم مون حق قضاوت کردنش رو نداریم.

اینکه اگه ما جای اون آدم بودیم چه برخوردی میکردیم و...

بعد مدت ها یه برنامه ی عالی دیدم از ماه عسل.

البته که کج سلیقگی پخش شبکه سه یه جاهایی حالمون رو گرفت ولی دم احسان علیخانی گرم که به موقع تذکر داد و به موقع عذرخواهی کرد

بعدا نوشت:به نظرم همتون خسته این یا خوابین یا ؟؟!!

چرا هیچ کس نیست؟!

پرنده هم پر نمیزنه اینجاها!!

بابا روزه داری دیگه اینقدرم سخت نیستا!


  • نسرین

هوالمحبوب


گاهی به سرم میزند که همه چیز را رها کنم و بروم در لاک تنهایی ام. همه ی چیزهایی که مرا مجبور به حرف زدن میکند؛ مجبور به حضور داشتن و دفاع کردن؛ گاهی وقت ها روح آدم ها خسته می شود از همه ی معادلات پیچیده ؛ از حضور آدم هایی که اشتباهی سر راهت قرار میگیرند. از دنیایی که اسمش مجازی است، اما همه چیزش واقعی تر از دنیای ماست. از حرف زدن، از توضیح دادن، از مجاب کردن، خسته ام. دلم دنیای خلوتی میخواهد که حرفهایم را در چشم هایم بخوانند. دنیایی که روح عریانم را ببینند و بدون هیچ سوالی قبولم کنند. دنیایی که زمینی باشد و پلی به آسمان داشته باشد. هنوز هم دلم آدم های حال خوب کنِ لیمویی می خواهد. آدم هایی از جنس شعر و صدا و کتاب..... آدم هایی که تمامت نکنند....

  • نسرین

هوالمحبوب


نقد و معرفی فیلم سینمایی خشم و هیاهو


شناسنامه ی اثر: کارگردان: هومن سیدی

بازیگران: نوید محمدزاده(خسرو )، طناز طباطبایی(حنا) ، رعنا آزادی ور(تینا) ، سعید چنگیزیان(بازپرس) و دیگران


فیلم سینمایی خشم و هیاهو بعد از فیلم های  «آفریقا»، «سیزده» و «اعترافات ذهن خطرناک من» چهارمین اثر سینمایی هومن سیدی در مقام کارگردان است.


دیروز این فیلم رو تو سیما دیدم. البته این فیلم جزو اکران های نوروزی محسوب میشه ولی خب توی شهر ما همه ی فیلم ها یکم دیرتر اکران میشن.


خلاصه ی داستان: زندگی به من آموخت که هیچ چیز از هیچ کس بعید نیست.

این خلاصه ی تک جمله ای تنها چیزی است که تهیه کنندگان فیلم قبل از اکران عمومی منتشرش کردند. اما در واقع این فیلم برداشتی آزاد، از زندگی ناصر محمدخانی و شهلا جاهد است.

تنها تفاوتی که در اصل قضیه رخ داده اینکه که شخصیت اصلی فیلم سیدی یک خواننده ی معروفه نه یک فوتبالیست.

اقتباس توی عالم سینما زیاد اتفاق میوفته. حالا چه از روی کتاب یا از روی اتفاقات واقعی. اما چیزی که میتونه یک اثر رو شاخص جلوه بده؛ اتفاقات دراماتیکی است که توی فیلم میوفته و جنبه ی نمایشی به اثر میده. که به نظرم من سیدی در این زمینه خیلی موفق عمل نکرده است.


نقطه قوتِ بارز این فیلم، بی شک بازی های درخشان نوید محمدزاده و طناز طباطبایی است. بازیگرانی که هر دو نامزد دریافت سیمرغ بلورین بهترین بازیگری شده بودند اما هیچ یک موفق به دریافت آن نشدند.


چند ابهام بعد از دیدن فیلم برای مخاطب باقی می ماند:  اگر بپذیریم که این فیلم اقتباسی از زندگی ناصر و شهلاست (که گزاره های مختلف آن را تایید میکند) پس می توان اینگونه حساب کرد که همون طور که حنا به خاطر عشق بی حد و حصرش به قتل نکرده اعتراف کرد شهلا هم همین کار رو کرده بود؟

اینکه تصادف تینا کار کی بود ؟پرسشی که در طول فیلم پاسخی بهش داده نمیشه.

خشم و هیاهو ابهامات احتمالی که ممکن است برای مخاطب پیش آورده را در فیلمنامه پاسخ نمی دهد، زیرا اساسا ابهامات از طریق کارگردانی ایجاد شده اند و در همانجا هم باید جواب بگیرند. ابهامات با چند دکوپاژ گره افکنی می شوند و با مرور دوباره به سکانس (اعتراف به قتل کاراکتر زن و کنتراست بین مونولوگ و تصویر) و یا سکانسی که زن به طرف پنجره های میله ای به دنبال برف میرود و یا سکانس التماس مرد به زن که منجر به اعتراف دروغین به قتل میشود و یا سکانس پایانی زنی که به سمت اعدام می رود و مردی که به عکس مرموز خود خیره است میتوان پاسخی برای ابهامات خود یافت.  علاوه بر این دوربین و زمانبندی فیلمنامه سمپاتی با زن دارند و آن در تمامی عناصر فیلم با تکنیک های مختلف قابل رویت است.


صحنه ی بازسازی قتل توسط حنا، کاملا بر بی گناهی او صحه میگذارد. برای بازشدن گره های داستانی باید این سکانس را با دقت و البته چند باره دید.


*وقتی از سینما خارج شدم نه احساس شکست داشتم نه پیروزی. دیدن فیلم تجربه ی خوبی بود هر چند نمی توان اسم شاهکار بر روی آن گذاشت اما در این برهوت داستان گویی در سینما واقعا فیلم نمره ی قبولی میگیرد.


  • نسرین