گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

هوالمحبوب

میخواهم نقاشی ات کنم
سفید به سفیدی رویاهایت
سبز به سبزی لبخندهایت
و سرخ به سرخی گونه های اناری ات
رفیق ناب شهریویری ام
رفیق شبهای کتابخوانی
یادت هست دست های گره خورده مان را؟
یادت هست دیوانه بازی هایمان را
زیر اولین برف زمستانی؟
همراه گریه ها و لبخندهای من
همراه دردها و رنج های بیست و هشت سالگی من
از دور می بوسم تو را
به حرمت خدا و کلمه و کتاب
پاس میدارم روز میلادت را
و آغوش میگشایم برایت
که عصاره ی این سه کلمه ای به راستی
خدا، کلمه، کتاب


مینای مهربان تولدت مبارک
  • نسرین
هوالمحبوب


شروع رابطه عاطفی کاشتن یک بذر است. بذری مجهول! آدم نمی داند وقتی جوانه زد سرو می روید، لوبیای سحرآمیز یا پیاز !

بعضی از بذرهای عاطفه، کافیست ریشه بگیرد، عین گیاه عشقه دورت می پیچد، ریشه ات را می خشکاند.
هر چی که باشد ، آدم باید حواسش به بذر باشد. نه که بگذارد حتما رشد کند، نه! بلکه حواسش باشد که اگر توانایی نگهداری جوانه سربرآورده را ندارد، همانجا بین انگشت شست و اشاره بگیردش و لهش کند!

نگذارید عاطفه رشد کند، درخت شود، به نمای خانه بیاد، به کوچه عادت کند، ریشه بگیرد، بعد بخواهید که قطعش کنید!

اگر دلتان درخت گردو میخواسته و دیدید سرو سر به هوایی است جوانه تان، نگویید اشکال ندارد، درخت من که شد گردویش می کنم. همان لحظه جوانه سرو را از ریشه بکنیدش.

اگر دیدید هنوز پی سیب باغچه همسایه اید، جوانه عاطفه تازه ای را نکارید.

اگر هنوز باید مادرتان به شما یاد بدهد چطور هرس کنید و شکل درختتان را هم انتخاب می کند، جوانه عاطفه ای را که دور از چشم مادرتان کاشته اید ، بچینید!

اگر دلتان می خواهد کوچه تان را عوض کنید، جوانه عاطفه را تا ریشه نکرده بخشکانید.

اگر می ترسید از موریانه درخت، می ترسید از ایستادن در مقابل باد، می ترسید که شاخه اش بشکند شیشه آسودگی تان را، جوانه را قبل از نهال شدن بسوزانید.

حواستان به بذر دم خانه دلتان باشد. بیهوده آب و تابش ندهید.

باور کنید تبر به دست گرفتن درد دارد، خاطره تبر در ذهن درخت درد دارد.

باور کنید جای خالی درخت کنار ایوان دل آدمی, درد دارد...


از اینجا

  • نسرین

هوالمحبوب


بازیگران: شهاب حسینی(عماد)، ترانه علیدوستی(رعنا)، بابک کریمی(بابک)، مینا ساداتی و ....

خلاصه: فیلم داستان زوجی جوان است که بازیگر تئاتر هستند و در بعد از  اسباب کشی به  خانه ی جدید متوجه می شوند که مستاجر قبلی آن خانه زنی روسپی بوده و همین آغاز ماجراست....

جوایز: بهترین فیلم نامه و بهترین بازیگری مرد برای اصغر فرهادی و شهاب حسینی

دیروز قرار بود برای تماشای لانتوری به سینما برویم. اما وسط های مسیر تصمیم گرفتیم کمی راه مان را دورتر کنیم و برویم سراغ سینما ناجی، که میزبان فیلم فروشنده ی اصغر فرهادی است.

ساعت چند دقیقه ای از دو گذشته بود که وارد سالن شدیم. فیلم راس ساعت دو شروع شده بود.سکانس اول که با دوربین رو دست گرفته شده بود؛ شروع یک فاجعه را نوید میداد. ساختمانی عریض و طویل که به دلیل گودبرداری دچار لرزش های شدید شده و همه ی همسایه ها از ترس فرو ریختن خانه هایشان از خانه فرار میکنند. فیلم در همان چند دقیقه ی اول درگیرت میکند و در همان چند دقیقه ی اول کدهایی ارائه می کند که در طول فیلم واکاوی خواهد شد.

نکته ای که در اول کار باید روشن شود این است که در حین تماشای فیلم و در حین روایت داستان عماد و رعنا باید حواست توامان به قصه ی تئاتری که آنها بازی میکنند نیز باشد؛ تئاتر مرگ فروشنده نوشته ی آرتور میلر، در واقع به موازات قصه ی اصلی بازگویی می شود، شخصیت ها و دیالوگ ها ارتباط معنایی خاصی با قصه ی اصلی دارند.

هم زمان با تماشای فیلم نکته های گنگ و ابهامات را با کمک همدیگر حل میکردیم این صحبت ها حین تماشای فیلم به نظرم جذاب است و میتواند به درک ماجرا کمک کند؛

فیلم تا انتها ابهامات خودش را حفظ میکند گره ها یکی یکی گشوده می شوند و ماجرا شکل و شمایل درستی دارد.فیلم داستان تردید ها، و ترس ها، شک ، و در نهایت انتقام است.

بازی شهاب حسینی مثل همیشه عالی بود به نظرم از قالب همیشگی خارج شده و تصویر جدیدی ارائه میکند. سیمای یک معلم ادبیات و برخوردش با شیطنت های شاگردانش، سیمای یک بازیگر تئاتر که در حین بازی حواسش به اشک های همسرش نیز هست، و سیمای یک مرد که به دنبال انتقام است.

دلم نمیخواست با نقد تخصصی داستان را لو بدهم بیشتر ترجیح میدادم با معرفی مختصر شما را به تماشای فیلم ترغیب کنم، درباره ی سینمای اصغر فرهادی جبهه گیری های زیادی میشود، عده ای سینه چاک فیلم های او هستند و عده ای مخالف صد در صدی اش، مخالفت هایی که بیشتر شبیه غرض ورزی است تا انتقاد سازنده. به شخصه ترجیح میدهم فیلم ساز را با اثرش نقد کنم تا با رفتار شخصی و حواشی دور و برش. سینما را یک سرگرمی میدانم تا یک صنعت. به همین دلیل نه به سفارشی سازی هایش کاری دارم نه به سیاه نمایی هایش. فروشنده را بیشتر از گذشته پسندیدم. ولی هنوز هم درباره ی الی چیز دیگری است....

  • نسرین

هوالمحبوب


رفتنت وسط خوشی های زندگی ام، درست شبیه یک انفجار بزرگ بود؛ افنجاری که تکه ای از قلبم را با خود برد.حالا که روزهای زیادی از رفتنت می گذرد ؛دارم فکر میکنم اگر بر جای خالی ات نهال سروی نشانده بودم؛ حالا درخت تنومندی داشتم؛ با سایه ای به وسعت هستی. اگر بوته ی یاسی کاشته بودم؛ حالا باغ بزرگی داشتم که عطر گل هایش مستم میکرد .اگر تکه ابری نشانده بودم؛ باران های بی امانش دریایی شده بود.من اما جای خالی ات، فقط حسرت و اندوه کاشتم و حالا دنیای سیاهی دارم که به لعنت خدا هم نمی ارزد. روزهایِ بی من برایت چگونه میگذرد؟؟حالا که من به جنگل و دریا و کویر می اندیشم؛ تو در جای خالی من چه نشانده ای که نشانی از من نمی جویی؟؟نهال سروی؟ بوته ی گلی؟ تکه ابری؟ یا ...
رفتنت سقوط باورها بود؛ رفتنت بیزارم کرده است از آدم ها،از دوست داشتن و دوست داشته شدن.بی شک در هر دست دوستی خنجری است؛در هر لبخندی زخمی است؛و در هر عشقی هجری؛و عشق همچنان مظلوم بی دلیل تاریخ است.
چگونه ببخشمت؟؟


  • نسرین

هوالمحبوب

نام: استاد عشق      مولف: ایرج حسابی         نشر: سازمان چاپ و انتشارات

درباره ی داستان زندگی پرفسور محمود حسابی(پدر علم فیزیک و مهندسی نوین در ایران)بی شک همگان اطلاعات مختصر دارند. یکی از اسطوره ها و نوابغ علمی کشور که هرگز تکرار نخواهند شد.

ایراج حسابی فرزند ارشد دکتر در این کتاب به معرفی شخصیت استاد از زبان خودشان پرداخته اند، کتاب حالات داستانی دارد و گفتگوهای شبانه ی ایرج با استاد را شامل می شود که بعد ها توسط ایشان به رشته ی تقریر درآمده است.

زندگی استاد فرازهای گوناگونی دارد از زندگی مجلل و تقریبا اشرافی ایشان در سنین ابتدایی زندگی، تا رها شدن در غربت بیروت و طرد شدن از جانب پدر، و رشد و بالندگی در زندگی و رسیدن به پست وزارت. اما چیزی که در این زندگی نامه بیشتر از همه چشمگیر است آن همت و اراده و آن نیروی خارق العاده در پشت سر گذاشتن موانع و سختی ها و عشق و ارادت خالصانه به خداوند است.

انسانی بیش از اندازه بزرگمنش و وارسته که هیچ گاه خسته نشده هیچ گاه در پی انتقام از کسی نبوده هیچ گاه به فکر خیانت نبوده و هیچ گاه به نفع شخصی خودش و خانواده اش نیندیشیده است.

الگو گرفتن از چنین شخصیتی بی شک کاری دشوار است. نگاهی اجمالی به سیر و سلوک ایشان نشان می دهد که ما جوان های این دوره زمانه چقدر تن پرور، عجول و چقدر راحتی طلبیم!

ایشان هشت مدرک کارشناسی و دکتری را در عرض هفت سال اخذ کرده اند!

اولین مدرسه ی مهندسی ایران را تاسیس کرده اند.

بنیانگذار دانشگاه تهران هستند.

اولین آزمایشگاه علوم پایه در ایران

تاسیس اولین دارالمعلمین در ایران

ایجاد اولین ایستگاه هواشناسی کشور

ایجاد اولین دستگاه رادیولوژی در کشور

ایجاد سازمان انرژی هسته ای ایران

نمایندگی مجلس و تصدی پست وزارت فرهنگ در دولت مصدق

و..........

اونقدر این ابتکارات و افتخارات بی نهایته که واقعا نمیشه همه رو اینجا نوشت. فقط کاش اندکی از پشتکار ایشون توی کسب افتخار برای کشور تو وجود ما جوون های امروزی بود. که به جای نشستن و غر زدن یه تکونی به خودمون بدیم تا بلکه بتونیم این وضع مملکت رو کمی اصلاح کنیم. خوندن این کتاب به نظرم برای هر ایرانی یک وظیفه است.


  • نسرین

هوالمحبوب

نام کتاب: و نیچه گریست   نویسنده: اروین یالوم   مترجم: مهشید میرمعزی      نشر نی     


شخصیت های داستان: یوزف برویر، فردریش نیچه، ماتیلدا(همسر یوزف)، زیگموند فروید، لو سالومه و دیگران

خلاصه ای از کتاب: یوزف برویر پزشک معروف اهل وین، در خلال درمان بیماری هیستری یک بانوی جوان تمایلات عاطفی به وی پیدا میکند و همین امر باعث ایجاد درگیری هایی در زندگی او می شود.

برویر توانسته است برتای جوان را با روش های نامتعارف پزشکی تا حدودی بهبود دهد اما این کشش عاطفی بین بیمار و پزشک او را از ادامه ی درمان باز میدارد، در خلال این امر دختر جوانی به نام لوسالومه به وی مراجعه میکند و از او در خواست میکند که درمان افسردگی فیلسوف جوانی به اسم فردریش نیچه را بر عهده بگیرد، چرا که معتقد است آینده ی فلسفه ی جهان در دستان نیچه است! لوسالومه دختری روسی تبار است که نیچه کشش عاطفی عمیقی نسبت به او دارد اما او به علاقه ی قلبی نیچه خیانت کرده است.


نویسنده ی کتاب آقای اروین یالوم مدرس روان درمانی در دانشگاه استانفورد است که کتابهای متعددی هم در زمینه ی روانشناسی تالیف کرده است.

بی شک کتاب ارزش خواندن دارد اما باید اعتراف کنم که کتاب لطیف و روانی نیست که از خواندنش لذت ببرید ولی برای شناخت تاریخ روان درمانی و برای آشنایی با زندگی نیچه کمک خوبی است.

کتاب ذهن شما را به چالش می کشد، بحث های عمیق فلسفی و پزشکی در خلال گفتگو ها، گاهی خسته کننده به نظر می رسد اما گاهی جرقه هایی در ذهن خواننده ایجاد میکند، داستان نسبت به توصیف فضا و توصیف شخصت ها و حالات بی توجه است، کاری به صحنه پردازی های متعارف داستانی ندارد؛ به شخصیت ها از نظر ظاهری خیلی پرداخت نمیکند و بیشتر تمرکزش روی توصیف حالات درونی آدم هاست. و همین امر باعث می شود ذهن مخاطب خیلی درگیر فضا و شخصیت ها نشود.

ترجمه ی کتاب هم ضعف هایی دارد؛ مخصوصا در بازگردانی بحث های فلسفی که به خودی خود پیچیده هستند، باید مهارت بیشتری به خرج می داد، یا در استفاده از مصدر های جعلی که از نظر ادبی ضعف محسوب می شوند؛ باید دقت بیشتری به خرج میداد.

نویسنده در بخش های پایانی کتاب توضیحات تکمیلی ذکر کرده که نشان می دهد دیدار برویر و نیچه در واقعیت هرگز رخ نداده است، اما بسیاری از بخش های کتاب، از جمله بیماری افسردگی نیچه و علاقه ی قلبی او به لوسالومه حقیقت دارد. بخش های جذاب کتاب که میتوان برای نمونه به آنها اشاره کرد زیاد است و من از زیاده گویی پرهیز میکنم.

نکته ی عطف این کتابخوانی این بود که به همراهی یک دوست کتابخوان انجام شد و همین سیر خواندن آن را تا حدودی تسهیل کرد، توصیه میکنم کتابخوانی های جمعی را تجربه کنید شیرین است.


  • نسرین

هوالمحبوب

همه ی ما در زندگی ترس هایی رو تجربه میکنیم که به سن و سالمون مربوط میشه....

حالا من تو 29 سالگی نه ترس انتخاب دوست دارم، نه ترس انتخاب رشته،  نه ترس دانشگاه رفتن، نه ترس آینده ی شغلی...

ترس من از پاییزه از پاییز و روزهای دلگیر مهر و آبان، از تنهایی های بی پایان تو دل کوچه های پاییز.

از اینکه دوباره مجبورم یه پاییز دیگه رو تجربه کنم بدون اینکه آدم بهتری شده باشم. بدون اینکه تنهایی های مبهمم تموم شده باشه.

پاییز همیشه هجوم دلتنگیه برای من، حتی رقص برگ ها تو دل آسمون، حتی هزار رنگی درختا 

هیچ کدوم برام آرامش به ارمغان نمیاره. از هوای گرفته ی قبل بارون بدم میاد، از غروبای کسل پاییزی بیزارم

دلم میخواست خودم رو به بهانه های بهاری اردیبهشت خوش کنم و عاشق شدن رو تو بهار تجربه کنم

دلم میخواست این پاییز آخری باشه که ازش بدم میاد، ولی گویا هیچی قرار نیست عوض بشه و ما هنوز همون آدم های سابقیم،

هنوز همونقدر تنها و دلزده هنوز همونقدر مغرور و بی خیال، هنوز همونقدر بیزار از هم.

شهریور به نیمه رسیده و من هنوز دلم آشوبه، آشوب یه آینده ی مبهم با یه راه ناتمام 

بوی سی سالگی داره به مشام میرسه و این اون چیزی نبود که برای سی سالگی ام پیش بینی کرده بودم....

بهار 96 زندگی من وارد آخرین فاز دهه ی سوم میشه....

ترس های آدم ها تمومی نداره.....



  • نسرین

هوالمحبوب

به رسم ادب سلام

چند روزی که گذشت اتفاقات زیادی باعث شد که به روز کردن بلاگم به تاخیر بیوفته. منتظر بودم تکلیف کارم روشن بشه تا بعد مدتها یه پست شاد بذارم. خدا رو شکر همه چی رو به راه شد و من قرارداد خوبی بستم و از یه طرف خیالم راحت شد. از طرف دیگه از شر یه محیط کاری عذاب آور خلاص شدم و این رو مدیون خدای مهربونم هستم.

و چند روز گذشته که خواستم وب رو به روز کنم یهویی مانیتورم سوخت و دستم رو گذاشت تو پوست گردو. اینی که میبینید خیلی ناجور مینویسم نشونه ی نابلدی کار با لب تابه! خلاصه اش اینکه من چقدر خوشبختم و هوا چقدر خوب و یه نفره است:)

کتابی که در طی چند روز گذشته دست گرفته بودم یه کتاب نا متعارف با سیر کتابخوانی من بود ولی به شدت برام جذاب و دوست داشتنی بود.

نام کتاب:گفتگوهای اوریانا فالاچی    مترجم: غلامرضا امامی       انتشارات: افق

اورایانا فالاچی نامی آشنا در حرفه ی روزنامه نگاری  است که به خاطر انجام مصاحبه های جنجالی با چهره های سیاسی شهرتی جهانی کسب کرده است. اوریانا فالاچی زنی ایتالیایی است که علاوه بر مصاحبه هایی که انجام داده و به صورت کتاب منتشر کرده است چند کتاب به شکل داستانی هم تالیف کرده است از جمله نامه به کودکی که هرگز زاده نشد.

در این کتاب ما با مصاحبه هایی از امام خمینی، محمدرضا شاه بهلوی، مهندس مهدی بازرگان، سرهنگ قزافی، شارون و ....رو به رو هستیم.

روشنگری هایی که در خلال بعضی از مصاحبه ها انجام گرفته است به شدت برایم جذاب و دوست داشتنی بود. اشاره های ریز مهندس بازرگان به دخالت روحانیون در اداره ی کشور، کارهای خودسرانه ی کمیته های انقلاب، اعدام های غیر قانونی در اوایل انقلاب و غیره چیزی است که بی شک در کتاب های سیاسی و تاریخی دیگر کمتر به چشم میخورد. و حالا بعد از گذشت سی و چند سال تنها افسوس روزهای از دست رفته برای ما باقی مانده است. روزهایی بر التهاب که میتوانست به دست با کفایت امثال بازرگان سرنوشت دیگری برای کشورمان رقم بزند.

در مصاحبه با محمد رضا شاه بهلوی تناقضات عجیبی وجود داشت. چهره ای که شاه از خودش به نمایش میگذارد با چهره ای که ما از او سراغ داریم بی نهایت تفاوت دارد. او خود را مردی مذهبی و معتقد  معرفی میکند وادعا میکند که با امام زمان ملاقات کرده است! حتی ایشان در کودکی جان شاه را نجات داده اند!

نکته ی قوت کتاب بی پروایی لحن خبرنگار، و پیگیری او برای رسیدن به پاسخی صریح و روشن است.فالاچی دانش سیاسی عمیقی دارد و همین باعث می شود به دام شگردهای سیاسی سیاستمداران نیوفتد و بتواند به خوبی آنها را به چالش بکشد. 

نکته ضعف کتاب به زعم من ترجمه ی ضعیف آن است.هر چند آقای امامی مقیم ایتالیا هستند و قطعا اشراف کاملی به زبان کتاب دارند اما تسلط در ترجمه باید دو سویه باشد و مترجم علاوه بر زبان مبدا به زبان مقصد هم اشراف کامل داشته باشد که به نظرم اینگونه نیست و ما با جمله بندی های پر اشکالی در کتاب مواجه هستیم.

کتاب برای علاقمندان به تاریخ سیاسی معاصر قطعا جذاب خواهد بود.


  • نسرین

هوالمحبوب

حالا که المپیک 2016 هم به پایان رسید به نظرم راحت تر می توان درباره ی عملکرد فدراسیون های مختلف ورزشی صحبت کرد.

البته حرف زدن درباره ی اینکه تیم های مختلف عملکرد ضعیفی داشتند خیلی تکراری است.به نظرم در این وانفسایی که در آن گیر افتاده ایم بهتر است به عقب برگردیم و به پشتوانه ی ورزشی مان نگاهی تازه ای بیاندازیم.

ما همیشه در کشتی و تکواندو بهترین نتایج را کسب میکردیم و حالا در این دوره کشتی فرنگی مان بدترین عملکرد را داشت و تکواندو فاجعه بار بود.

محمدبنا را معمار کشتی فرنگی لقب داده ایم کسی که بی شک تحولی در کشتی فرنگی ایجاد کرد و همه ی نبوغ و استعدادش را برای کشف استعدادهای تازه در کشتی گذاشت. اما برگردیم به چهار سال گذشته ببینیم بنا در کجای کشتی فرنگی بود و چرا هشت ماه قبل به تیم ملحق شده است؟ یا بهتر است بگوییم چه کردیم که بنا در این سالهای طلایی از کشتی دور بوده است؟

رضا مهمان دوست که چند سال متوالی بهترین مربی تکواندوی جهات لقب گرفت چه شد که حالا همراه تیم ملی ایران نیست و در سمت مقابل برای آذربایجان بهترین نتایج را کسب میکند؟

چرا هیچ گاه روسای فدراسون ها عیب کار را در خودشان و مدیرتهای ناکارآمدشان نجسته اند؟ چرا همیشه فرصت سوزی و استعداد سوزی میکنیم و چوب همه ی اینها را ورزشکاران و مربیان مان می دهند؟

چه کسی مانع تمدید قرارداد مهمان دوست شد؟ چه کسی بهترین مربیان جهان را از دست داد و دست به دامن مربیان نابلد خارجی و وطنی شد؟

جناب پولادگر و سایر متولیان ورزش تا کی المپیک باید برای ما عرصه ی آزمون و خطا باشد به چه انگیزه ای به المپیک میرویم برای 125 شدن در دوی ماراتن؟

چرا برای بعضی از اوزان انتخابی برگزار نشد؟ چرا چند نفر از مصدومان را به اجبار به المپیک فرستادیم؟ بهترین های لیگ والیبال کجای تیم ملی جای گرفتند؟

مطمئنا باز هم مثل همیشه هیچ پاسخی به چراهای مردم داده نخواهد شد و بار دیگر المپیک توکیو را به همین منوال طی خواهیم کرد و آب از آب مدیریت هیچ کدام از آقایان تکان نخواهد خورد!

  • نسرین