گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نمایش ببینیم» ثبت شده است

هوالمحبوب

از اول آبان کلاس های نمایش نامه نویسی مون شروع میشه. خیلی هیجان زده ام، دلم میخواد مدام تجربه های جدیدی کسب کنم، دلم میخواد تبدیل بشم به کسی که هیچ چیزی نمی تونه متوقفش کنه، این چند وقته با مطالعه ای که داشتم؛ حس میکنم آدم قوی تری شدم، حس میکنم دیگه اون ترس های قدیمی ام کمرنگ تر شدن، این برای خودم خیلی ارزشمنده، درک این نکته که من هم میتونم آدمی باشم که یک زمانی ستایشش می کردم، منو به وجد میاره. این روزها نمایش نامه خوندن و تئاتر دیدن خیلی برام لذت بخشه، جدید ترین اثری که دیدم یکی از کارهای اشمیت بود، مهمان ناخوانده.

مهمان ناخوانده در گیر و دار جنگ جهانی می گذرد. دکتر فروید و دخترش آنا با وجود یهودی بودن مصونیت دارند و می توانند از کشور خارج شده و به جایی امن پناه ببرند. دکتر فروید در چالش پذیرفتن این پیشنهاد است. ترک کردن سرزمین مادری و تنها گذاشتن مردم تا به سادگی کشته شوند و فرار تصمیمی نیست که دکتر فروید به سادگی قادر به گرفتنش باشد.

اما زمانی نمایشنامه مهمان ناخوانده حقیقتا شروع می شود که فردی ناشناس که خود را خدا معرفی می کند بر دکتر فروید ظاهر می شود. دکتر فروید که از خداناباوران مشهور تاریخ است خود را در چالشی بزرگ می بیند و نمایشنامه مهمان ناخوانده به بحث میان یک خدا و یک بنده ی بی ایمان می گذرد.

اشمیت درباره ی نمایشنامه مهمان ناخوانده می گوید: «امروزه چگونه می شود ایمان داشت، در دنیای پلیدی که هنوز بمب ها ویران می کنند، تبعیض نژادی بیداد می کند و انسان ها اردوگاه های مرگ را اختراع می کنند؟ چگونه در پایان قرن بیستم، قرنی چنین جنایتکار، بازهم می توان ایمان داشت؟ چگونه می توان در برابر شر به نیکی ایمان داشت؟ در نمایشنامه مهمان ناخوانده فروید و ناشناس چیزهای زیادی برای گفتن به هم دارند چراکه هیچ یک به دیگری ایمان ندارد.»

بخش های زیبایی از این نمایش نامه:

انسان چیه: دیوانه ‏ای در زندانش که بین خودآگاه و ناخودآگاهش شطرنج بازی می کنه!
اشمیت پاسخی روشن به خوانندگان و دکتر فروید نمی دهد. هدف او به وجود آوردن سوال بود و نه دادن یک پاسخ.
فروید : آنا، تو هنوز هم یه دختر بچه موندی. بچه ها خود به خود فیلسوفن، همش سوال می کنند.
آنا: بزرگ ها چی؟
فروید: بزرگ ها خود به خود احمقن، جواب میدن.

******

ناشناس در قالب خدا به فروید پاسخ می دهد:

تو هیچ وقت من رو گم نکردی و هیچ وقت هم من رو پیدا نکردی. تو فکر می کردی که زندگی پوچه ولی الان فهمیدی که اسرارآمیز.”
“من انسان ها رو آزاد آفریدم. من انسان ها رو از روی عشق آفریدم.”

******

“اگه خدا در برابر من بود به جرم دادن قول های باطل متهمش میکردم. مرگ چیه؟ مرگ همون قول زندگیه، زندگی یی که این جا توی خونم، زیر پوستم می دمه. همون قولی که کسی که این قول رو به من داده سرش وای نیاستاده چون وقتی خودم رو نگاه می کنم، وقتی خودم رو توی دست های این مستی فکری رها می کنم، خوشبختی ناب زندگی کردن، هیچ حس نمی کنم فانی هستم، مرگ هیچ جا در من نیست. من مرگ رو می شناسم چون بهم یادش دادن. آیا اگه کسی چیزی به من نمی گفت من می فهمیدم که قراره یه روزی از بین برم؟ شر مرگ قول زندگی که یه کسی زده زیرش. درد چیه، مگر تمامیت یک بدن که انکار شده است؟ بدنی که برای لذت بردن به وجود آمده، یک بدن کامل، اما در واقع این بدن آسیب پذیر و نا کامله، به این بدن خیانت شده. نه، درد در گوشت حس نمی شود، چون همه ی زخم ها تنها زخم های روانی هستند. باز هم یک قول که زدن زیرش …”

******

“هیچ کس من رو نمی بینه. همه همون تصویری رو از من دارن که دلشون می خواد یا فکرشون رو  مشغول کرده.”


******

بازی تک تک بازیگران حیرت انگیز بود، دارم به این فکر میکنم که چرا هنر به این زیبایی اینقدر نادیده گرفته میشه؟ چرا قیمت یک بلیط تئاتر در تبریز باید یک مبلغ ناچیز باشه در حالی که تئاترهای موزیکال تهران قیمت های سرسام آور چند صد هزار تومنی دارن؟ کاش حداقل ما اهالی فرهنگ و آدم هایی که دغدغه ی فرهنگ و هنر و ادبیات داریم، نسبت به تئاتر بی مهر نباشیم، رسم جالبی که بین اهالی نمایش وجود داره اینه که حتی اگر به عنوان مهمان دعوت بشن به یک نمایش، حتما بلیط تهیه میکنن، تا اینجوری از این هنر ارزشمند حمایت کنن. لطفا حداقل سالی یک نمایش رو تماشا کنید مطمئن باشید که پشیمون نمی شید.

  • نسرین

هوالمحبوب

شب هزار و یکم عنوان نمایشنامه ای از بهرام بیضایی است، نمایش نامه ای که همه چیز دارد، از حماسه و تغزل و طنز تا درام و تراژدی. اگر مختصر آشنایی با آثار بیضایی مخصوصا نمایش نامه هایش داشته باشید، حتما از زبان فاخر آن ها آگاهید. نمایش نامه ی شب هزار و یکم، برمحوریت کتاب هزار و یک شب، در سه پرده روایت می شود. دیشب تماشاگر نمایش آن در تئاتر شهر بودم و حقیقتا مبهوت شدم. روایت بیضایی، کارگردانی، بازی ها همه در خور تحسین بود. اگر تئاتر بین باشید حتما مطلعید که جشنواره تئاتر استانی در اغلب استان ها،  در حال برگزاری است. البته در استان های مختلف تفاوت زمانی در اجرای نمایش ها وجود دارد.

خود بیضایی این نمایش رو سال های گذشته با بازیگران مطرحی چون پانته آ بهرام، حمید فرخ نژاد، بهناز جعفری، اکبر زنجان پور، ستاره اسکندری، مژده شمسایی، علی عمرانی و شبنم طلوعی به روی صحنه برده است.
بیضایی در هر سه پرده میخواهد نشان دهد که کتاب هزار افسان وجود داشته و تلاش می کند عربی بودن کتاب هزار و یک  شب را رد کند.  از نظر بیضایی هزار و یک شب یک داستان ایرانی است که در ترجمه دچار دگرگونی شده است و در سرزمین های مختلف از جمله مصر و سوریه و آفریقا چیزهایی برآن افزوده اند.

پرده ی اول این نمایش، داستان ضحاک مار دوش و همسرانش، شهرناز و ارنواز است. داستانی که گفته می شود سرچشمه و منبع الهام اصلی، کتاب هزار افسان است.تلاش بیضایی در این پرده نمایش قدرت زنان و نقش پر رنگ آن ها در داستان است. زنانی که در شاهنامه منفعل هستند در این نمایش قدرت عمل را به دست گرفته اند و ناجی جان هزار و یک جوان شده و حتی مقدمات قیام کاوه و فریدون را مهیا می سازند. شاید همین امر سبب شده که زنان حضور پر رنگ تری نسبت به زنان در این نمایش داشته باشند. به طوری که در هر پرده، دو زن و یک مرد به ایفای نقش می پردازند.نکته ی جالب این بخش تاکید بر عدم استفاده از کلمات عربی است چرا که داستان در زمان باستان می گذرد.

پرده ی دوم درباره ی جوانی به نام پور فرخ زاد است که کتاب هزار افسان را به عربی ترجمه می کند و آن را بر امیر بغداد عرضه می کند تا در ازای آن پاداشی هزار دیناری بگیرد. همان کتابی که بعدا از عربی به فارسی برگردانده می شود و هزار و یک شب نام می گیرد. همسر و خواهر پور فرخ زاد، یعنی خورزاد و ماهک به دنبال او نزد امیر بغداد می آیند و در نهایت در می یابند که وی کشته شده است.

در این پرده، اشاره به قدرت حکومت و تاثیر کلام عربی به وضوح دیده می شود. تکرار پی در پی واژه های عربی و تفاخر به زبان عربی در مقابل فارسی، که از مهمترین ویژگی های زبانی این دوره از تاریخ ماست.


پرده ی سوم نمایش که از نظر زمانی هم به عصر حاضر نزدیک تر است، حول محور زنی به نام روشنک است که هزار و یک شب را می خواند و با دلایل متقن، گواهی عقلای زمان درباره ی تاثیر شوم  این کتاب بر زنان را، رد می کند.

این پرده به احتمال بسیار دوره ی قاجار را به تصویر کشیده است که در آن زنان به بی سوادی سوق داده می شدند و سواد برای زنان امری مذموم به شمار می آمد.


بخشی از پرده ی اول:

ضحاک: چه نیک که زنان را تیغ و کمند نمی آموزند، ور نه بر جان خود بی زنهار می شدم.و چه نیک است که هر داستانی در این شبستان-میان این شش در بسته-، میگذرد که کسی را به ان راهی نیست. و جاندار و جابان زرین کمرم پشت هر در، همه در گوش و هوشند.

بخشی از پرده ی سوم:

روشنَک: بیا خواهر ــ این زیرانداز نیلی را بیار ــ شاید حتّی سیاه! بنال و جامه کبود کن خواهر!
رُخسان: عزای واقعی؟
روشنَک: اگر من بمیرم عزا نمی‌گیری؟
رُخسان: نباشم که ببینم. خدا نیاورَد آن روز! ــ اما شوهرَت؛ شاید قالب تهی کند.
روشنَک: این رویای توست که خیال می‌کنی مردان چنان عاشقَند که با مرگ ما قالب تهی می‌کنند.
رُخسان: [ ناباور] یعنی عاشق تو نیست؟
روشنَک: همان‌قدر که عاشق پرنده‌ی در قفسَش!

رُخسان: [ معترض] به‌خدا که بی‌انصافی خواهر!

این مقاله به بررسی تقش زنان در این نمایش نامه می پردازهف خوندنش خالی از لطف نیست:



  • نسرین