گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب بخوانیم» ثبت شده است


هوالمحبوب

 

وقت هایی که حالم خیلی خوبه قطعا یکی از این دو تا اتفاق برام افتاده: یا کتاب خوندنم منظم و روزانه پیگیری شده، یا رابطه ام با خدا خیلی خوب و تو دل برو شده:)

این چند وقتی که غمگین و خموده بودم ماه هایی بود که کتاب نمیخوندم و با خدام تو حالت قهر بودم. الان که نشستم به فکر کردن از خودم خجالت کشیدم. منی که کتاب از دستم نمی افتاد حالا چند ماهه مداوم هست که لای هیچ کتابی رو به جز کتاب شعر باز نکردم و این تاسف باره. کتاب هایی که خوندم همشون در راستای کار مقاله ها بوده و چیزی بهم اضافه نکرده و من از این این بابت خیلی ناراحتم.

خواهرم همیشه میگه حیف اون روزهایی که کتاب از دستت نمی افتاد گذشت و حالا رسیدی به جایی که دیگه الان گوشی از دستت نمی افتاده! و این یعنی خود سقوط.

از نمایشگاه مهر ماه چندین کتاب از نویسنده های محبوبم خریدم که به مروز زمان بشینم بخونم ولی به جز دو تاشون لای هیچ کدوم رو باز نکردم. چند تا کتاب هدیه گرفتم که اون ها هم نخونده تو قفسه ی کتابم نشستن. چند تا کتاب جدیدم که نقد هاشون رو خوندم هنوز فرصت نکردم بگیرم و مطالعه کنم.

باید یه خونه تکونی اساسی بکنم و توی این بهار دلچسب که از سوز سرما شب ها دارم یخ میزنم بشینم کتاب بخونم و کم کم اعتیادم به موبایل رو ترک کنم. روزهایی که میخونم و سرم تو کتاب و مجله است حالم خوبه و حس میکنم چیزی برای گفتن دارم. حس میکنم یه دنیای جدیدی کشف کردم که میتونم درباره اش حرف بزنم ولی حالا ترجیح میدم سکوت کنم و سرم رو به کارهای دیگه ای گرم کنم. قول میدم پست بعدی که میذارم معرفی کتاب باشه.


  • نسرین

هوالمحبوب

رمان های روسی اسامی سختی دارند و در کنار این سختی اغلب اسما دارای یک اسم مصغر یا به زبان روسی محبت آمیز و یک لقب هم هستند! مثلا تصور کنید یک الکساندراستاپانوویچ می تواند در آن واحد هم استپا باشد و هم میشا!و توی خواننده باید از بین این همه اسم شبیه به هم شخصیت های داستان را سوا کنی و داستانت را درک کنی! قبول کنید کار سختی است و در کنار این سختی شیرین زیادی هم دارد.

  • ۷ نظر
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۲۴
  • نسرین

هوالمحبوب

مرشد و مارگاریتا اثر تحسین شده ی بولگاکف نویسنده ی روسی است. این اثر جزو شاهکارهای ادبی جهان به شمار می رود و در زمره ی آثار شاخص ادبیات روس قرار دارد.

داستان اصلی که بولگاکف آن را نوشته است از سه بخش  تشکیل یافته است که در آغاز جدای از هم به نظر می رسند اما در نهایت و در خاتمه  ی کتاب به هم می پیوندد و مخاطب در می یابد که در واقع هر سه ی آن ها یک قصه ی در هم تنیده بود.

مرشد و مارگاریتا رو عباس میلانی از زبان های فرانسه و انگلیسی به فارسی برگردونده و توسط نشر نو به چاپ رسیده کتابی که دست منه چاپ سیزدهم است و قیمتش هم 16500 تومنه.

من راجع به این کتاب خیلی حرف دارم که بزنم به نابر این تصمیم گرفتم این کتاب رو توی چند پست مجزا معرفی کنم البته اگه به سرنوشت آتش بدون دود دچار نشه و  حرفهام ابتر نمونه.

داستان اصلی  شرح سفر شیطان به مسکو است!همین جمله ی ساده به اندازه ی کافی ذهن مخاطب رو به کنجکاوی وا میداره که سر از کار این کتاب در بیاره.بخش دیگه ی این کتاب داستان تصلیب حضرت عیسی مسیح است و دیگری داستان عشق مرشد و مارگاریتا.هرچند داستان تصلیب بر اساس باورهای مذهبی ما اون جور یکه در این کتاب نقل شده رخ نداده اما بخش هایی از اون حقیقی است مثلا  حضور پیلاطس و یهودای اسخریوطی در خلال داستان که جزو دو شخصیت مهم داستان تصلیب هستند اولی به عنوان پادشاه اورشلیم که دستور تصلیب رو صادر میکنه و یهودا به عنوان حواری مسیح که بهش خیانت میکنه و بر اساس اعتقاد ما جای حضرت مسیح به صلیب کشیده میشه.

داستان اونقدر جذاب و  پر کششه که حیفت میاد وسطش غذا بخوری بخوابی یا حرف بزنی چیزی که میگم حقیقت داره چون خودم کلی غذاب کشیدم سر این یه هفته ای که کتاب رو خوندم چون مجبور بودم در خلال مطالعه به کارهای دیگه هم بپردازم و ایجاد وقفه اذیتم میکرد.

با توجه به اینکه بولگاکف در این کتاب دید انتقادی به ساختار جامعه ی روسیه ی زمان استالین داره و انجمن های نویسندگی مسکو رو به باد انتقاد گرفته در زمان حسیاتش کتاب اجازه ی انتشار پیدا نکرده خیلی ها اعتقاد دارن که شخصیت مرشد در این کتاب برگرفته از شخصیت خود بولگاکف میباشد.نویسنده ی که به دلیل بی مهری ها و نادیده گرفته شدن ها افسرده و ملول شده.این ساختار کلی داستان بود بدون اینکه خطر لو رفتن ماجراها در پیش باشه در پست بعدی به تحلیل شاخصیت ها خواهم پرداخت.

 

  • ۰ نظر
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۲۱
  • نسرین
هوالمحبوب
عنوان کتاب: وسوسه های عاشقی       نویسنده: محمد دهقانی

وسوسه های عاشقی یادگار یکی از اساتید خوب دانشگاهم هست.کتاب رو بهمون دادن که برای مقاله ای که داشتیم مینوشتیم ازش استفاده کنیم اونقد برام جذاب بود که یک نسخه ازش تهیه کردم در واقع میشه گفت یک کتاب دلی هست تا منطقی و استدلالی در واقع نثر جذابی که داره بیشتر خواننده رو علاقه مند میکنه تا بعد تحقیفی اثر.

مولف معتقد است که عشق نیز مانند سایر مقوله ها دارای نظام اندیشگی و اخلاقی است یا به قولی برای خود بازاری دارد.کتاب از بررسی پیشینه ی عشق در نزد اعراب آغاز میشود و به بحث پیرامون پرتو های اولیه عشق در ادب فارسی ،چهره ی معشوق در ادب فارسی و عشق در حیطه ی عرفان میپردازد.تعابیر جالبی ارائه میکند که برای خواننده تازگی دارد عشق در نزد اعراب را به نهالی در شوره زار تشبیه میکند و ایجاد نخستین جرقه های عشق ورزی در شعر پارسی را وسوسه های عاشقی مینامد که عنوان کتاب نیز از اینجا میآید.نخستین بارقه های عشق اینگونه وارد شعر فارسی شد که ایرانیان با دریافت سبک شعری اعراب و قالب رایج ان روزگار یعنی قصیده به ان رنگ و بوی تازه ای بخشیدند و با پیوند زدن قصیده با زیبایی های صوری روحی تازه در کالبد آن دمیدند.در فصلی دیگر از این کتاب که به بررسی چهره ی معشوق میپردازد نقبی به اسطوره ها و چهره ی زن در انها زده شده است گویی در تمام اسطوره های ملل زن موجودی فرومایه و بد سرشت ترسیم شده است که موجودی پست تر از مرد هست!در فراز دیگری از این کتاب به بررسی نقش و ماهیت معشوق مذکر پرداخته شده است همان غلامان ترک نژادی که اکثر قریب به اتفاق شاعران پارسی گو به آنها اشاره کرده اند.در نهایت عشق در عرفان به طور موجز برای خواننده به بحث گذاشته می شود که در اینجا معشوق تنها خداست.
کتاب کم حجم و در عین حال زیبا و خوش خوانی است که برای مخاطب میتواند جذاب باشد.

  • ۳ نظر
  • ۱۲ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۰۰
  • نسرین

هوالمحبوب

سلام و عید مبارکی و اینا:)

قبلا یادمه که چند کتاب از پل استر رو تو وبلاگم معرفی کردم و توضیح دادم که استر یکی از نویسنده های محبوب منه. دیوانگی در بروکلین تو لیست عیدانه ی امسالم بود که امروز خوندمش.

نام اثر: دیوانگی در بروکلین، ترجمه ی خجسته ی کیهان، نوشته ی : پل استر، تعداد صفحه:357، نشر:افق

خلاصه ی داستان: کتاب داستان زندگی مردی به نام ناتان گلس است، مردی که نزدیک شصت سال سن دارد، کارمند بازنشته ی بیمه است، از همسرش به تازگی جدا شده، سرطان ریه دارد و در نهایت به دنبال مکان دنجی است که روزهای آخر عمرش را در آن سپری کند! ناتان که مدتها از خواهر زاده ی خود بی خبر است در نهایت تعجب او را در پیشخوان کتابفروشی هری برایتمن می یابد. تام که سالهای پایانی دوره ی دکتری ادبیات را ناتمام رها کرده به بروکلین آمده مدتی راننده ی تاکسی بوده و حالا توی کتابفروشی براتمن شغلی دست و پا کرده.

این دیدار اتفاقی زنجیره ای از روابط و اتفاق ها را در پی دارد که داستان شیرین این کتاب را تشکیل می دهد.

تحلیل کتاب: استر بی پروا مینویسد این را از همان کتاب اولی که از او خواندی متوجه میشوی و حالا که من ششمین اثر او را در دست دارم دوباره به آن اذعان میکنم! اما این بی پروایی حداقل در اثر ترجمه شده به سخنان رکیک کشیده نمیشود.

کتاب ماجرای شیرینی دارد و در طول خواندنش لذت بخش به نظر می رسد و پایان خوشی دارد. اشاره هایی به مدینه ی فاضله یا همان آرمان شهر یا اتوپیا در کتاب وجود دارد که نویسنده آن را به شکلی ظریف پرورانده و از زبان هری(صاحب کتابفروشی براتمن) نام هتل اگزیستانس بر آن نهاده است. شهری رویایی که شخصیت های اصلی قصد دارند باقی عمرشان را در ان سپری کنند. هرچند این هدف متعالی هیچ گاه محقق نمی شود.

ایده های بکری که در طول کتاب شاهدش هستیم پرداختن به نویسنده های مشهور جهان، بحث های ادبی ناتان و تام، پرداختن به جهان بینی تام و پر و بال دادن به این رویا از بخش های جذاب کتاب است.

حفظ زنجیره های خانوادگی در آثار استر را دوست دارم. نه اینکه بگوییم او به حفظ کیان خانواده خیلی معتقد است نه برعکس، که معتقد است هیچ ازدواجی تا ابد دوام نخواهد یافت!

اینکه ارتباط های دایی با خواهر زاده ها، برادر و خواهر، پدر و دختر، مادر و دختر به خوبی شکل میگیرد و به خوبی حفظ می شود انسان را به آینده ی خانواده امیدوارم میکند!

دیوانگی های ناتان برایم جذاب است، ایده هایش را برای نویسندگی دوست داشتم، گریز تام از دانشگاه آن هم در سالهای پایانی دوره ی دکتری برایم ملموس بود. اینکه خانواده«روری» خواهر تام را در سیاهی و تباهی رها نمیکند برایم قابل ستایش بود.

در کل کتاب عزیز و دوست داشتنی بود خواندنش را به همگی توصیه میکنم مطمئنا از بودن با این کتاب لذت خواهید برد!

بخش های زیبایی از کتاب را به صورت گلچین در ادامه  ی مطلب میخوانیم:

  • ۴ نظر
  • ۰۷ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۳۰
  • نسرین

هوالمحبوب

چندی است برای تحریم کردن تلگرام و برای خودداری از وقت کشی های بی فایده در این دنیای مجازی دوباره روی آورده ام به کتاب خواندن آن هم مث روزهای اوج کتابخوانی یعنی پیگیر و مصر :)

رمان کنت مونت کریستو را خیلی هایتان میشناسید و خیلی هایتان خوانده اید. بیش از آن معروف است که نیازی به معرفی من داشته باشد اما خب به دلیل علاقه ی وافرم به این اثر دوست داشتنی در این پست به معرفی این اثر می پردازم:

نام اثر: کنت دو مونت کریستو     نویسنده: الکساندر دوما           ترجمه ی  ماه منیر مینوی

این اثر خاص در دوجلد نوشته شده و مجموعا شامل1044 صفحه است.

خلاصه ی داستان: ادموند دانتس دریانورد جوان و فقیری است که در آستانه ی یک خوشبختی بزرگ قرار دارد. نخست تصاحب پست کاپیتانی در یک کشتی صاحب نام و دیگری ازدواج با دختری زیبا که عاشقانه دوستش دارد.ادموند بیچاره برای رسیدن به هر دوی این آرزوهای بزرگ دو رقیب سرسخت دارد  و در نهایت حسادت به قدرت ایمان و عشق غلبه میکند و در سیاه چال قلعه ی دیف برای ابد محبوس می شود. ماجرای جلد اول رنج و مرارت ادموند در زندان و آشنایی او با کشیشی نابغه است که اسرار یک گنج تاریخی را برایش فاش میکند و او را برای بازگشت به زندگی و عملی کردن نقشه ی انتقام یاری میکند. ادموند با ترفندی عجیب از قلعه ی دیف میگریزد و در جلد دوم با ثروت به دست آمده در صدد انقام است....

داستان به دلیل جذابیت های بصری که داراست تا کنون چندین بار در پرده ی سینما به تصویر کشیده شده است و آشنایی اولیه ی من با کتاب از طریق فیلم سینمایی آن ایجاد شده است.

رمان داستانی تاریخی دارد و ماجراهای اصلی در پاریس و مارسی میگذرد. داستان در زمان ناپلئون بناپارت و لویی هجدم جریان دارد و حوادث تاریخی نقش اثر گذاری بر داستان دوما داشته است.

بی شک ادموند دانتس را میتوان جزو مظلوم ترین قهرمانان ادبیات جهان به شمار آورد چرا که حتی در اثری که به شرح زندگی پر سوز و گداز وی میپردازد نیز نامی از او ثبت نشده است و اثر به نام ساختگی او یعنی کنت مونت کریستو ملقب گشته است!

مترجم اثر با وجود لغزش های نگارشی و در بخش هایی ثقیل نوشتن توانسته اثر خوب و خوش خوانی را به خوانندگان مشتاق ایرانی عرضه کند. میتوان از لغزش ها چشم پوشی کرد و اثر را با لذتی وصف ناپذیر خواند.

تنها ایرادی که تا پایان جلد اول میتوان به کتاب وارد کرد اطناب زاید در بخش هایی از داستان است. گاهی نویسنده به شیوه ی داستان نویسان پارسی گوی روی آورده و داستان در داستان می آورد و این بخش ها در ترجمه دستخوش پاره ای تغییرات میشوند و در نتیجه از گیرایی کتاب کاسته می شود.

نثر شیرین، توصیفات دلکش، قهرمان پروی در حد اعلا و به اوج رساندن داستان از لحاظ ادبی میتواند از نقاط قوت اثر باشد.

کنت دومونت کریستو را برای تعطیلات عید در سبد مطالعه قرار دهید....

  • نسرین

هوالمحبوب

نام اثر: مرد صد ساله ای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد!

نویسنده: یوناس یوناسون    ترجمه: حسین تهرانی    انتشارات مرندیز مشهد 1392

جوایز و عناوین: پرفروش ترین رمان سال 2013 اروپا     قیمت:19500

نحوه ی آشنایی من با کتاب: توسط غرفه دار محترم نشر مرندیز در نمایشگاه تبریز

خلاصه داستان: داستان دقیقا چیزی است که عنوان برای ما روشن میکند.مردی که در روز تولد صد سالگی اش از آسایشگاه سالمندان در شهری در کشور سوئد فرار میکند و ماجرای سه قتل را به وجود می آورد!

شخصیت اصلی داستان آلان کارلسون مردی است اسرار آمیز که در طول صد سال زندگی اش با تمام شخصیت های تاریخ معاصر روبه رو بوده و حداقل یک قهوه با تک تک آنها صرف کرده است! کتاب نثری روان و طنز آمیز دارد و سعی میکند با توجیهاتی منطقی سیر داستان را قابل باور جلوه دهد.

آلان پسر بچه ای بود که با نحوه ی ساخت مواد منفجره آشنا شد و همین یک ابتکار او را در زندگی به دل حوادث گوناگون کشاند. سفر او از کشور سوئد آغاز شد و به چین و ایران و روسیه و اسپانیا و آمریکا و کره و اندونزی و آمریکا و در نهایت باز اندونزی کشانده شد.

در هر ماجراجویی هدف تنها یک چیز بود نحوه ی ساخت بمب اتم یا استفاده از مواد منفجره در جنگ های مختلف!

آلان سه کلاس بیشتر درس نخوانده است و سواد او محدود به خواندن و نوشتن است اما پشتکار و توانایی ریسک او باعث می شود در هر ماجراجویی جان سالم به در ببرد و به مقام بالاتری برسد.

قطعا متن داستان تخیلی است ولی جوری تمام تکه های پازل کنار هم چیده شده است که قابل باور و ملموس به نظر می رسد.

آلان در روسیه استالین را ملاقات میکند، باعث خشم او شده و به اردوگاه کار اجباری فرستاده می شود، بعد از پنج سال تحمل رنج و سختی تنها به دلیل به دست آوردن ودکا دست به یک انفجار مهیب زده و از اردوگاه میگریزد!

در آمریکا نیکسون و جانسون را ملاقات میکند و مورد لطف آنها واقع میشود برای سیا جاسوسی میکند و در نهایت صاحب حقوق ماهیانه ای از سازمان سیا می شود!

در چین مائو چانگ، در ایران تیمسار نصیری، در انگلیس چرچیل، در فرانسه ژنرال دوگول، در اسپانیا فرانکو را ملاقات میکند و در تمامی داستانهای مهم سیاسی نقش بازی میکند!

آلان عاشق دو چیز است: مشروب و مواد منفجره

از دو چیز متنفر است: مذهب و سیاست!

جالب است که با این همه تنفر از سیاست تمام سالهای عمرش در خدمت به سیاست کشورهای مختلف سپری میشود! او باعث تجزیه ی روسیه، باعث آتش بس جنگ های دو کره، نجات جان چرچیل از ترور، آتش سوزی اردوگاه کار سیبری و سایر مسائل مهم جهان است!

داستان دارای دو خط روایتی است.

یکی در سال 2015 سپطی می شود و دیگری پلی است به گذشته و زندگی گذشته ی آلان و ماجراجویی های او را روایت میکند.

تمام جنایت هایی که آلان بعد از فرار از سالمندان می کند به نوعی ماستمالی می شود و او در سن صد سالگی زندگی جدیدی را در جزیره ی بالی آغاز می شود! البته بعد از آنکه کیف پنجاه میلیونی را بین خودش و رفقایش تقسیم میکند و با کمیسر آرنسون کنار می آید!

گاهی کش دار شدن ماجراها حوصله سر بر است، اما نویسنده بلد است چطور از تله ها رهایت کند، اثر خوش خوانی است اما تو را به مقصد خاصی راهنمایی نمیکند! چیزی از اثر عایدت نخواهد شد و خواندنش تنها لطفی که دارد مرور تاریخ معاصر جهان در خلال داستان است!در این میان، نه راوی و نه آدم‌های اثر، هیچکدام در پی ارائه تصویری درست و واقعی از زندگی و رخدادهای گذشته و حال نیستند: آن‌ها، واقعیت را در هم می‌شکنند، آن را به بازی می‌گیرند و از نو بنایش می‌کنند. این ویران کردن و دوباره ساختن، در سایه طنز است که متحقق می‌شود: طنز، رشته‌ای است که ماجراهای گذشته و حال را به هم پیوند می‌دهد و ماجرا را پیش می‌برد. نویسنده در این اثر همه چیز اعم از رخدادهای تاریخی، اندیشه، فلسفه، کتاب مقدس تا مظاهر روزمره زندگی را به طنز می‌گیرد و دنیایی می‌سازد که به گفته خودش به نحوی هوشمندانه، ابلهانه است!

اگر تحمل خواندن زندگی نامه ی این مرد صد ساله را داشتید با کمال میل حاضرم آن را در اختیارتان بگذارم!

  • نسرین

هوالمحبوب

در این هزاره ی تاریکی که هر کداممان یک نه بل هزار گمشده داریم گاهی لازم است خودمان هم گم شویم در خطوط مبهم کتاب، گاهی لازم است زلف مان را با مهر کتاب گره بزنیم تا شاید قدری این زخم های عمیق بشری در سطرهای نازک این کاغذهای عطراگین به فراموشی سپرده شود!

نمیدانم از چه روز مبارکی نطفه ی کتاب دوستی در وجودمان بسته شد اما بی شک این موهبت را وام دار پدربزرگ و پدری کتاب خوان و کتاب دوست هستم. روزها و شبهای طولانی تابستان و زمستان زیر لحاف کرسی جای حرفهای صد من یه غاز، جای قلیان کشیدن و دود کردن سیگار کتاب به دست نشسته بودند و نقل میکرند قصه ی زن شهرآشوب را، قصه ی حسین کرد شبستری را، قصه های جرج جرداق و امثالهم را برای منی که هنوز خواندن نوشتن نمیدانستم برای منی که سواد نداشتم اما فارسی را خوب میفهمیدم و خوب حرف میزدم.

یادش بخیر سفرمان به خرم آباد که چقدر حرف زدن های من پنج ساله باعث تعجب نوه خاله های پدر شده بود. چقدر زور زدم با همین اشتیاق تا کتابخانه ی سوت و کور دبیرستانمان رونق گرفت! همین که نور چشمی معلم ها پاتوقش شده بود کتابخانه کافی بود تا بقیه ی رقبا به میدان بیاییند!

روزهای دلنشین دانشکده که حرف از هر کتابی میشد ما دقایقی بعد در کتابخانه به جستجویش بودیم روزهایی که لذت خواندن برای فهمیدن بود نه برای فخر فروختن! لذتی که هنوز هم می ارزید به هزار تا تفریح ریز و درشت دیگر. اینکه کتابی را دست بگیری و دوان دوان بروی تا ته ماجرا و نت برداری کنی و نوش جان کنی واژه های ناب را.

یادش بخیر روزهایی که سر کلاس های ارشد، اساتید عزیز حرف از هر کتابی میزند من خوانده بودم و این شده بود یک امتیاز مثبت برای دانشگاه مان، این طور بود که توانستیم خودمان را جلوی بچه های دانشگاه تبریز نشان بدهیم و ثابت کنیم بچه های آذربایجان دست کمی از دانشگاه تبریزی ها ندارند. دست کممان میگرفتند اساتید ولی همان یک ترم کافی بود برای اثبات علاقمندی مان. خاطره های خوب بیدار میشوند با نوشتن و خاطره های بد فراموش میشوند با نوشتن.رازی است نهفته در این نوشتن ها.

دارم برمیگردم به خود سه سال پیشم، خودی که شاید عشق نمیقهمید اما خیلی چیزها را با عمق وج.دش در ک میکرد، منی که خدای خوبش را داشت و ذوق خواندن و نوشتن و رفاقت را. دارم خود سه سال پیشم را از خطوط در هم یاداشت هایم بیرون میکشم میخوام خود فراموش شده ام را، خود ویران شده ام را دوباره بسازم.از کتاب هم شروع میکنم از خواندن و دوباره ذوق کردن از نمازهای اول وقت و کم خوردن و لاغری تا عید:)


  • نسرین

هوالمحبوب

یکی از دستاوردهای نمایشگاه کتاب تبریز، همین کتاب«عشق دو قاشق مرباخوری» است. راستش را بخواهید برای نمایشگاه قصد خرید نداشتم و بودجه ای هم برایش در نظر نگرفته بودم. چون اصولا وسطهای ماه اوضاع مالی کمی تیره و تار است؛ ولی خب وقتی رفیق خوبی باشه و وقتت هم آزاد؛ چیزی بهتر از کتاب نمیتونه ایجاد انگیزه کنه! من برعکس همیشه که خودم کتابهایم را انتخاب می کردم؛ امسال تسلیم غرفه دار ها شدم در واقع هر کتابی رو که غرفه دارها تایید کردند خریدم! کتاب فوق اثر پرفروش سال 92-93 انشارات بوتیمار است.

«عشق دو قاشق مرباخوری» مجموعه ی اشعار سپید، سروده ی سمانه سوادی است.

من که خیلی از شعرهاش لذت بردم و توصیه میکنم اگه دوست دار شعر سپید هستین حتما تهیه اش کنید.

اشعار کتاب غالبا عاشقانه های زنانه ای هستند که عشق رو در چارچوب ها و قوانین انسان معاصر روایت می کنند. دلدادگی هایی که اغلب به ثمر نمی نشینند.

با توجه به تغییر ساختارهای عشق ورزی این اشعار هم از مثلث عشق-عاشق-معشوق از منظر جدید نگاه میکنند. یعنی جای معشوق(زن) با عاشق(مرد) عوض شده است. و این معشوق است که حالا در جایگاه عاشق ایستاده است!

اشعار نمایانگر روح لطیف شاعر است.و نیز ذهنی که درگیر اندیشه هایی سیاسی و اجتماعی است. دغدغه های اجتماعی شاعر را میتواند از سروده هایی برای جنگ، کودکان کار و نیز مادران رنج دیده مشاهده کرد.

اشعار این دفتر بی نام هستند و شاعر تنها به شماره گذاری آنها اکتفا کرده است.

لحن بی پروا و جسارت شاعر در به تصویر کشیدن بعضی مسائل دخترانه قابل ستایش است. شاعر نبض جامعه را در دست دارد و بی شک سروده هایش باید در رگ جامعه اش جاری شود و درد مردمش را عریان سازد. دخترانگی هایی که سمانه در این اثر به تصویر کشیده است برای من بسیار خواستنی  و دلنشین بود.

بعضی واژه ها را خواه نا خواه در شعرهای امروزی زیاد میبینیم واژه هایی که از فرط تکرار به ابتذال رسیده اند و باید جدا فکری به حالشان کرد! واژه هایی از قبیل«قهوه، سیگار، کافه، فال، باران» که این دفتر شعر هم از این ایراد خالی نبود!

عشق دو قاشق مرباخوری را بخوانید به خاطر اشعار ساده و روان و به خاطر فضای صمیمی که در کتاب جاری است:)

نمونه هایی از اشعار:

من شک دارم

به تمام روزهایِ بی تویی

وقتی که تمامِ تقویم ها

سراسر تعطیل می شوند

و دیگر هیچ انفجارِ بزرگی

نویدِ زندگی نمی دهد

انگار کرکره ی روزگار

با پلک هایِ تو

سقوط کرده است....!

**************************

چشمانم را

از مادربزرگ به ارث برده ام

زنی که چشمه ی روستا

از حسادتِ چشمانش

خشک شد

و او تمام شب را روی پل بارید

باغ های روستا

هیچ سالی مثل آن سال

محصول ندادند!

**************************

کاش خیاط بهتری بودی

این تنهایی

به تنم زار می زند

و جیب هایش بزرگ تر از آن است

که با دستهای من

پر شود

باید از فردا

کمی بیشتر

غصه بخورم...!

  • نسرین

سلام!

عید همگی مبارک دوستانِ جان!

امید که روزهای زندگی بر وفق مرادتون بگذره و سبز در سبز، پاییز نارنجی رنگ رو سپری کنید!

این روزها تو شهر من نمایشگاه کتاب برپاشده که یه جمع دوست داشتنی است از ناشران و کتابخوانان و منی که دو سال گذشته تحریم کرده بودم این جمع رو به دلیل کیفیت پایین کتابها امسال قفل دلم رو باز کردم و با دوستم راهی این دریای پریشانی شدم!

نسبت به سه سال گذشته کمی اوضاع بهتر شده ولی باز هم تا رسیدن به  ایده آل های من کلی راه داره!

هنوز هم خیلی ناشرها شرکت نمیکنن و یا در صورت شرکت کتابهای جدید شون رو عرضه نمیکنن!

امسال با دیدن نشر نی، ثالث، نیستان، فصل پنجم، تکا و چشمه کلی حالم خوب شد و کلی ذوق کردم.با دیدن چند تا رمان جدید که تازه ترجمه شدن و توی نمایشگاه حضور داشتن! کتاب جدید موراکامی هم زمان با کل دنیا ترجمه شده و این خیلی خوبه، کتابهای پرفروش اروپا و چند کتاب شعر و نمایشنامه که آدم لذت میبرد از دیدنش.

کتابهایی که خریدم به فواصل و بعد از مطالعه معرفی خواهند شد.

خواستم با این پست حال خوبی که باز هم از نفس کشیدن تو عطر کتاب داشتم با شما به اشتراک بذارم!


  • نسرین