پروژه فرت
دوشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۹، ۰۷:۲۱ ب.ظ
نمیدونم چرا حس بیپناهی هر بار منو سمت تو سوق میده و هر بار زخمیتر از قبل ازت رد میشم. اینو مینویسم و برای همیشه پروندهات رو میبندم. انتظار کشیدن وحشیترم میکنه. انگار هر روز که به انتظار طی میشه من امیدم به جهان کم فروغتر از قبل میشه. خدای چیزهای کوچک، خدای چیزهای بزرگ، خدای آدمها، خدای همه موجودات، نمیخواد منو ببینه و بشنوه. اما خودم که میتونم صدای دل شکسته خودمو بشنوم، خودم که میتونم به داد دل خودم برسم. دلتنگی و بیکسی، بهانه خوبی برای سلام دادن به آدمهای خط خورده نیست، آدمی که خودش رو، جنمش رو، کشش رو، بارها و بارها بهت اثبات کرده، حتی لیاقت دلتنگی رو هم نداره. حالا که چند روزه مدام به صحنه آخر نگاه میکنی و آه میکشی، بهترین لحظه برای بزرگ شدنه. بزرگ شو و رها کن وابستگی الکی به آدمای اشتباهی رو.
چند روزه مدام دل دل میکنم که بگذرم ازش یا نه، چند روزه مدام به خود خراب شدهام زل میزنم، چند روزه نه توی آینه نگاه کردم، نه موهامو شونه کردم، نه حتی یه نفس راحت کشیدم، سخت بود، طاقتفرسا بود، اما دیگه کار از کار گذشته. اشکها هم دیگر راه به جایی نمیبرند. برو به درک
چند روزه مدام دل دل میکنم که بگذرم ازش یا نه، چند روزه مدام به خود خراب شدهام زل میزنم، چند روزه نه توی آینه نگاه کردم، نه موهامو شونه کردم، نه حتی یه نفس راحت کشیدم، سخت بود، طاقتفرسا بود، اما دیگه کار از کار گذشته. اشکها هم دیگر راه به جایی نمیبرند. برو به درک