گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

هوالمحبوب


چند ماه آخر سال 95 من خیلی آدم مزخرفی شده بودم. نشونه ی مزخرف شدنم دور شدنم از خدا بود. همیشه همین بوده. زورم به بنده هاش نمی رسه با خدا قهر می کنم. روم سیاه میشه بابت معصیتی که می کنم؛ از خودش روم رو برمی گردونم. فکر می کنم تا وقتی توبه ام قبول نشده نباید برگردم سمتش. خیلی سخته تو ماهی که همه جا بوی عید میده، آماده ی یه اتفاق جدید باشی و دل بدی به زندگی و تو یه لحظه دوباره همه چی از هم بپاشه. اونایی که درد کشیدن می فهمن چی میگم. شده بودم شبیه بچه یتیم هایی که مدام چشم شون به دست بقیه ی بچه هاست که چی می پوشن و چی میخورن. زل میزدم و آه می کشیدم بابت نداشته هام. حس می کردم ظلم بزرگی شده بهم. ولی حالا که خیلی منطقی دارم به زندگیم نگاه میکنم میبینم هیچی قرار نیست زمانی که من میخوام اتفاق بیوفته. خدا خودش بلده چیکار کنه که حالم خوب بشه. حالا خوبم نشد بدتر نشه. حتی اگرم بدتر شد بلده چیکار کنه که کم نیارم. زندگی رو دوست دارم، حتی اگه با درد بگذره. زندگی رو دوست دارم حتی اگه کم آورده باشم. زندگی رو میخوام یه جرو دیگه ای ادامه بدم از این 96 عزیز. جوری ادامه بدم که آخر سالی غم تو چشمام موج نزنه و این گریه ها تموم بشه. دستم تو دست خدا باشه و برای غرق نشدن به خودش تکیه کنم.

عید همتون مبارک دوست جونی های خودم

آرزوی یه سال پر از لبخند و سلامتی و پول براتون میکنم

زندگی تون زیر نگاه خدا پر برکت باشه ان شاءالله

  • نسرین

هوالمحبوب


بهار عزیز سلام
میدانم که در شلوغی های آمدنت خیلی ها حواسشان به تو نیست، گم شده ای وسط این همه حس مبهم. کسی دستت را نمیگیرد و مثل عروس های عزیز کرده بر صدر مجلس نمی نشاندت. ما داغ داریم بهار عزیز. داغدار نیامدن ها، نبودن ها و بی خبر رفتن ها.
میدانم که میدانی برای آمدن هیچ بهاری چشم انتظاری کافی نیست. بهار را باید زندگی کرد. بهار را باید سرمست بود. بهار فصل زندگی است، فصل عاشقی است و غرق در خوشی ها شدن.
امسال دلمان را شکستند، مسافران مان به مقصد نرسیده پر کشیدند، جوانان مان در میان شعله های آتش غیرت سوختند، شاعرانمان شاعرانه عروج کردند و بزرگترهایمان تنهایمان گذاشتند. مردهایمان به شمار کمتر شده اند و زن هایمان پیرتر.
خنده هایمان در نطفه خفه شد، اشک هایمان را لای نان پیچیدیم و بغض هایمان را به زور آه فرو دادیم. ما عزاداری هایمان هنوز تمام نشده بود که آمدی. میدانم که برای بهار عزیزکرده رسیدن به سرزمین به سوگ نشسته چقدر دردناک است. اما ما چشم به راه تویم و منتظر سوغات.
برایم یک بغل خنده بیاور. برایمان یک بقچه دلخوشی، یک برق چشم، یک دعای از سر شوق، برایمان آب و آفتاب و نور. برایمان فراوانی و وسعت روزی بیاور. دلمان دیر زمانی است که پژمرده است.
لطفا آنقدر خوب باش که بتوانیم تمام غصه هایمان را در آغوش تو گریه کنیم و دل سبک کنیم.
لطفا آنقدر خوب باش که منت بهار دیگری را نکشیم. بگذار امسال سال ما باشد. بی هیچ ردی از اشک بر گونه هایمان، بی هیچ آه از سر درد، بی هیچ چشم به راهی و حسرت به دلی.
به سفره هایمان رونق، به پدرانمان عزت، به مادرانمان دلخوشی، به جوانانمان عشق با آبرو، به کودکانمان خنده های از ته دل، به تمام مان عاقبت به خیری.
بهار عزیز ما چشم به راه آمدنت هستیم حتی با تمام خستگی هایمان....
  • نسرین