هوالمحبوب
اگر زمان شیوع عمومی و قرنطینه را اول اسفند 98 در نظر بگیریم، الان دقیقا چهارده ماه است که درگیر کروناییم. کرونا چهارده ماه است که سلامتی و اقتصاد ما را تهدید میکند. توی این چهارده ماه تقریبا هیچ تغییری در روشهای مقابله، پیشگیری یا ایمنی سازی انجام نگرفته است. در طی این چهارده ماه فقط گفتهاند ماسک بزنید، ضدعفونی کنید، فاصله اجتماعی را رعایت کنید و تمام. ما چندین ماه است که خانۀ هیچ کدام از اقوام نرفتهایم و هیچ کدام از اقوام خانۀ ما نیامدهاند. تنها رفت و آمدمان با خواهرم بوده و خاله کوچیکه که چند باری از حیاط خانه سلام و علیکی کرده و رفته. مراسم عزا و عروسی و چشم روشنی و تولد دعوت شدهایم و نرفتهایم. رستوران و کافه نرفتهایم. مادر و خواهرم حتی بازار هم نرفتهاند. ما تمام این مدت را ترسیدهایم و خودمان را توی خانه حبس کردهایم.
اسفند ماه بود که برای اولین بار به اصرار دوستانم رستوران رفتم، توی یک محیط باز که میزها با فاصله چیده شده بودند، همین هفتۀ گذشته بود که مادر و پدرم به عقد دخترعمهام دعوت شدند و با ماسک و فاصلۀ اجتماعی راهی دفترخانه شدند. یک عقد سرپایی فوری که یک ساعت بیشتر طول نکشید.
ما هم دلمان پوکیده از خانه نشستن، ما هم دلمان برای آشنایانمان تنگ شده است، ما هم دلمان میخواهد چند تا نینی اضافه شده به فامیل را ببینیم، ما هم دلمان رستوران و کافه و هزار و یک چیز دیگر میخواهد. اما چون گفتهاند رعایت کنید ما هم گفتهایم چشم و تمام.
اما حالا یک سوال اساسی برای من پیش آمده است: «چرا عید همه چیز به حال عادی درآمد و جوری تلقی شد که انگار کرونایی در کار نیست؟»
آیا مردم مسخرۀ دولت است که هی شل کن و سفت کن درآوردهاند؟ مگر میشود چهارده ماه مردم را در خانه ماندن و تعطیل کردن تمام دورهمیها وادار کرد؟ الان دو هفتۀ تمام باز هم کار و کاسبی خوابیده و همه جا به حالت تعطیل و نیمه تعطیل درآمده است که چه؟
میگویند چون تحریم هستیم نمیتوانیم واکسن بخریم! خب به ما چه که شما بازیهای سیاسی را بلد نیستید و عمری است خون ما را توی شیشه کردهاید؟ مگر تحریم خواست ملت است؟ مگر قطع رابطه با جهان خواست ملت است؟ مگر وقتی پای منافع خودتان در میان باشد، هیچ یادی از مردم بینوا میکنید؟ مردمی که حقوق بخور و نمیرشان کفاف زندگی حداقلی را هم نمیدهد، مردمی که سالهاست از آرزو دست برداشتهاند، مردمی که به نداشتن عادت کردهاند.
کمتر بخورید و بچاپید تا به ما هم چیزی برسد. کمتر حرص بزنید تا ما هم کمی نفس بکشیم. یک سوال اساسی ما جوانهای ناامید دست شسته از همه جا را جواب بدهید، تکلیف ما توی این تباهیای که برایمان ساختهاید چیست؟ ما که پولمان از پارو بالا نمیرود و حقوق بخور و نمیرمان تا سر برج دوام نمیآورد و جوش خرابی تکتک وسیلههای ضروری زندگی را باید بخوریم و هر بار ترس از دست دادن چیزی چنگ بزند بیخ گلویمان، گناهمان چیست؟
ما هم دلمان کمی هوای تازه میخواهد، دلمان کمی زندگی کردن بدون ترس از فردا میخواهد.
اینکه نه واکسن میخرید و نه شعور کنترل بیماری را دارید، شوخی شوخی دارد ما را میکشد.
هر روز و هر شب با ترس از دست دادن به خواب میرویم و با ترس از دست دادن از خواب بیدار میشویم.
شاید باورش برای شما سخت باشد اما ما تنها دارایی زندگیمان آدمها هستند. آدمهایی به هزار و یک دلیل دوستشان داریم.
غم خوردن و صبح تا شب برای یک تکه نان توی صف ایستادن و دنیال اتوبوس دویدن و عرق ریختن و شب شرمندۀ نداری بودن را خوب یادمان دادهاید.
کاش چند ماه دیگر که موعد انتخابات رسید، ما دوباره شبیه مترسکهای سر جالیز نشویم دغدغه ریز و درشتتان.
ما از اینکه هر روز همۀ زندگیمان چوب حراج میخورد خستهایم، از اینکه هر چقدر میدویم، نمیرسیم خستهایم.
ما توی این خرابهای که اسمش را وطن گذاشتهاید نه کودکی کردیم و نه جوانی. ما تک به تک و دانه دانه و گروه گروه میمیریم و تمام میشویم.