هوالمحبوب
راستش لوس کردن خودم برای کسی را بلد نیستم. هر بار هم که کارد به استخوانم میرسد، نهایت واکنشم خزیدن توی رختخواب و دور شدن از همۀ موجودات زنده است. آدم بد مریضی نیستم. مریضیام رنجش برای خودم است نه دیگری. کمتر وبال گردن کسی بودهام توی زندگی.
بچه که بودم به خاطر یک اهمالکاری از طرف مادرم، کلیههایم عفونت شدیدی کرد. روزی یک پنیسیلین کمترین زجری بود که از آن سالها به یاد دارم. معدهام هم همیشۀ خدا ضعیف و نازنازی بود. کافی بود توی تابستان کمی در خورد و خوراکم افراط کنم که سیستم گوارشی علیهام قیام کند. بارها این حالت تهوع کار دستم داده و بارها کارم به بیمارستان کشیده.
توی همان سالهای کودکی، هر بار که قرار بود مهمانی یا سفری در پیش داشته باشیم، معمولا قبلش یا در طولش من مریض بودم. یک موجود کمحرف و لاغر مردنی که مدام توی خودش ناله میکند و در تلاش است آسیبی به کسی نرساند.
توی سفر سرعین بود که دوباره گوارشم ریخته بود به هم، کجدار و مریز میرفتم و میآمدم و سعی میکردم سفر را به کام کسی تلخ نکنم. شوهرخالهام توی راه برگشت گفته بود: کاش همۀ بچهها مریضیهایشان شبیه نسرین بود، طفلی فقط توی خودش درد کشید و هیچ نق و نالی ازش به گوش نرسید.
توی مهمانیها هم چشمم به غذاهای خوشمزه بود و نمیتوانستم لب به چیزی بزنم. کی حالم بهتر شد را نمیدانم ولی بهتر شدم. حالا دیگر اوضاع رو به راه است. ولی من همیشه یک گوشه از ذهنم نیاز دارم دختر لوسی باشم که بلد است خودش را برای کسی لوس کند. اوایل برای پدر و مادرش و بعدتر ها برای پارتنرش.
این روزهای پیچ در پیچ بدجوری هوس کردهام نازکش داشته باشم. ندارم، مثل همیشۀ تاریخ کسی را ندارم که رنجم برایش مهم باشد. از دیشب که دردهای پریود امانم را بریده و دل و رودهام به هم میپیچد، نشستهام یک گوشه و همش منتظرم کسی بیاید و بغلم کند. میل عجیبی به ناز شدن دارم. دم به دیقه میزنم زیر گریه و میگویم از قوی بودن خستهام لطفا بغلم کن. حتی اگر تو آنی نباشی که باید باشی، حداقل چند روزی بغلم کن تا من آرام شوم. بفهمم عزیز دل کسی بودن چه مزهای دارد، چه طعمی دارد، اینکه دردت درد کس دیگری هم باشد چطوری است!
این دیگر جای خالی نیست که از آن صحبت کنیم و بخواهیم به هر نحوی شده پرش کنیم، این یک چاه ویل است به معنای واقعی کلمه. دلم میخواست میتوانستم عزیزت باشم حتی اگر شده به اندازۀ چند روز....