کتابچین
هوالمحبوب
رسیده بودیم به آنجا که تصویر معشوق خیالیمان را تجسم کنیم و با تکتک جزئیات بر زبان بیاوریم. چیزی که من در طی این سالها از تو، توی سرم ساختهام، با هیچ ادبیاتی قابل گفتن نیست، چطور میشود مردی را که در عین غرور، مهربان باشد، در عین محکم و سرسخت بودن، رقیقالقلب باشد، در عین جدیت، طناز و بذلهگو باشد و در عین خندهرو بودن، عمیق و متفکر، در قالب کلمه و جمله و عبارت، به تصویر کشید؟
چشمهایم را بسته بودم و تو ایستاده بودی مقابلم و ریز ریز به تقلایم میخندیدی، تو عینیت یافته تمام تصورات جوانیام بودی و من مصرانه میخواستم برایت واژهها را دستچین کنم.
شکل و شمایلت به جناب دارسی میماند، همانقدر خوش قد و بالا و خوش لباس، با اخمی در پیشانی، با قلبی که در ظاهر سخت و محکم و در باطن نرم و عاطفی است، شوخ و اجتماعی بودنت مرا یاد رت باتلر میاندازد، شاید اندازه رت ابهت نداشته باشی، اندازه او ثروتمند نباشی، اما همانقدر جذابی برای من.
شبیه مرشدی وقتی سرت توی کتاب است و کاغذها را خط خطی میکنی تا برای من که مارگاریتای تو باشم، چیزکی بنویسی.همانقدر باوقاری که مرشد بود. دلم میخواست میتوانستم جسارت مارگاریتا را داشته باشم و یک روز حوالی ظهر با بال پروازی که ندارم، تمام مرزها را پشت سر بگذارم و در یک بیکرانگی محض، بغلت کنم. یادم هست که گفته بودی هیچ گاه کسی جای مرا در قلبت نخواهد گرفت، حتی اگر هفت دریا و هفت کوه و هفت جنگل میانمان فاصله بیوفتد، حتی اگر جوانیمان به پیری بگراید و گرد سفیدی روی گیسوانمان بنشیند. شبیه گتسبی بزرگ که هیچ گاه دیزی را فراموش نکرد، همانقدر که دیزی برای گتسبی معنای اول و آخر عشق بود، من برای تو بودم. گاه یادم میافتد که پشت سر تو هم حرف زیاد بود، شایعه زیاد بود، اما نه مثل گتسبی به خاطر ثروت افسانهایات، نه به خاطر مهمانیهای مجللی که برپا میکردی، به خاطر سکوت و خلوتی اطرافت بیشتر، به خاطر سری که همیشه توی لاک خودش بود، به خاطر نجابتی که هیچ گاه خدشهدار نشد. عشق من و تو به پیچیدگی عشق کاترین و هیثکلیف نبود، اما قشنگ بود، شیرین بود، رویایی بود و تکرار نشدنی. برای همین هم به تباهی نکشید.
عشق ما میوه ممنوعه نبود، چیزی که مادام بوواری دوبار تجربهاش کرد، چیزی نبود که لب طاقچه عادت از یادمان برود، چیزی نبود که یک شبه بتوان پشت پا زد و از رویش گذشت. تو برای من معنای مطلق عشقی، حتی اگر خدا نیافریده باشدت، خودم خلقت میکنم، به وجودت عینیت میبخشم و تصاحبت میکنم.
تو تصویر معشوق خیالی منی و تمام خیالهای دیگر بیمعنایند.
دارسی: شخصیت کتاب غرور و تعصب
رت باتلر: شخصیت کتاب برباد رفته
مرشد و مارگاریتا: شخصیتهای کتاب مرشد و مارگاریتا
گتسبی: شخصیت کتاب گتسبی بزرگ
کاترین و هیثکلیف: شخصیتهای کتاب بلندیهای بادگیر
مادام بوواری: شخصیت کتاب مادام بوواری
این پست چالش بلاگردون بود و به رسم عادت دیرینه بلاگستان دعوت میکنم از خاکستری، شباهنگ، آرزوهای نجیب، لنی، سید مهدی
- ۹۹/۰۹/۰۲
چقدر پشت شما قشنگ بود بعد الان برای ما که کلی وقته از داستان و کتاب دور شدیم دوشواریش خیلی زیاده دیگه :/