گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کوچ» ثبت شده است

هوالمحبوب

یادمه توی وبلاگ قبلی که به ملکوت اعلا پیوست قرار بود در کنار پرداختن به کتابها و اشعار و بحث های فرهنگی من آثار و بناهای تاریخی تبریز رو هم معرفی کنم.
نزدیک یک ماهه که ما برای خرید مدام به بازار میریم و در طی این گشت و گذارها و مشاهده ی قیمت های نجومی لباس های نوزادی، تصمیمی گرفتیم سری هم به بازار بزرگ سرپوشیده ی تبریز بزنیم. دلیل اصلی برای اینکار قیمت های مناسب اونجاست. معمولا نسبت به مغازه های خیابون تربیت(مرکز خرید عمده برای لباس و مانتو) قیمت های بازار خیلی مناسب تره.

بازار بزرگ تبریز که بزرگترین بازار مسقف جهان به حساب میاد جزو معماری های زیبا و شکیل ایران هست. این بازار دارای تیمچه ها و راسته های مختلفیه. از جمله راسته های معروف این بازار:« راسه ی مظفریه(مخصوص فرش فروشها)، راسته ی پنبه فروشان، راسته ی بزازان، راسته ی طلا فروشان راسته ی کفاش ها و....» این بازار یک بخشی داره که در زبان ترکی بهش میگن (ایکی قاپلی)

ایکی قاپلی در ترجمه ی تحت اللفظی میشه دو در، در واقع توی این بازار به راسته هایی میرسی که با درهای چوبی بزرگ جدا شدن از بخش های اصلی. داخل همین درهای چوبی بزرگ درهای کوچکی هم هست که موقع تعطیل شدن بازار و وقتی درهای اصلی بسته میشن کسبه از این درهای کوچک رفت و آمد میکنن. این بخش مخصوصا لباس نوزاده بیشتره!

رفت و آمد توی این بازار علاوه بر لذت خرید یک لذت های دیگه ای هم داره. اصلا بافت سنتی و معماری درجه یک اینجا و بوی خوبی که توی اون مشام رو نوازش میده کلی حس خوب رو به آدم منتقل میکنه. بوی ادویه ها بوی شیرینی های سنتی بوی چرم و...

حتما شنیدین که تبریز قطب چرم ایرانه و کیف و کفش های چرم تبریزه همه جا معروفه. راسته ی کفاش ها معمولا پر از مسافرهای خارجی و گردشگرهای ایرانی است.

راسته ی مظفریه همون جایی است که توی محرم و صفر دسته های عزاداری توش برپا میشه و عزاداری های این مکان شکوه و عظمت خاصی داره.

برای آگاهی بیشتر از این بازار بخشی از معرفی ویکی پدیا رو توی ادامه  ی مطلب میذارم که امیدوارم خوشتون بیاد.




  • نسرین

هوالمحبوب

اینجا سومین بلاگی است که توش مینویسم اولی رو خودم با کلی خاطره ی خوب ترک کردم چون آدرس خانه ام دست غریبه هایی بود که نباید نشانی خانه ام را میدانستند.
دومی را ترک نکرده بودم هنوز دیوار کوب ها به دیوار بود؛ هنوز گلدان ها لب ایوان چشمک میزدند ؛ هنوز تویش احساس خوب خانه ی من را داشتم. خانه ای که هر روز آب و جارویش میکردم؛ هر روز پای خاطره های خوبش آب میدادم و خاطره های بدش را هرس میکردم.
خانه ای کوچک قد دلتنگی هایم ، خانه ای با صفا اندازه ی همه ی دوست داشتنی هایم.
دنیای ما آدم ها گاهی انقدر کوچک میشود که فقط برای دو زانو نشستن جا دارد و گاهی آنقدر بزرگ که کهکشان ها را هم میتواند توی دنیای خودش جا بدهد!
دنیایی داشتم با خانه ی نقلی دوست داشتنی ام که محل آسایش خستگی هایم بود و محل به اشتراک گذاشتن خوشبختی های کوچکم.
اما دیگر ندارمش ! بلاگفای لعنتی بدون اینکه از من اجازه بگیرد خرابش کرد خانه ی من جان داشت اما بلدوزر ها زیرش گرفتند و همه ی لبخندهایی که به دیوار آویخته بودم همه ی گلدان هایی که به ایوان چیده بودم همه ی اشک هایی که توش باریده بودم ؛ همه ی کتابهایم ، شعرهایم و همه ی خوشبختی های کوچکم را با خاک یکسان کرد من بلاگفا را دوست ندارم....


  • نسرین

هوالمحبوب

منم مث خیلی های دیگه مجبور به کوچ شدم یه کوچ اجباری که خیلی ناعادلانه بود! همه ی ما بلاگفایی ها خاطره های چند ساله مون رو اونجا به امانت گذاشته بودیم و اگه وضع بلاگفا درست نشه ظلم بزرگی در حقمون شده! چند پست موقت این ور و اون ور نوشتم بعد دیدم نه نمیشه باید دست به کار شم و برای خودم یه خونه دست و پا کنم کولی بودن تا کی آخه؟؟ حتی اگه صاحب خونه ات به مهربونی مینا باشه که کلید خونه اش رو بی منت بهت بده یا مث آقا شفیعی باشه که نوشته ی درب و داغونت رو بی منت پذیرا بشه مهمان گرچه عزیز است ولی همچو نفس خفه می سازد اگر آید و بیرون نرود!
نوشته های جدیدم رو اینجا بخونید تا ببینیم روزگار ما رو به کجا میبره!

  • نسرین