گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

سلفی با خدا

چهارشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۹ ب.ظ

هوالمحبوب

قصه ی غریب و پیچیده ای نیست؛ اینکه به مهمانی خدا دعوت شده ایم را همه از حفظیم. اینکه باید حرمت نگه داریم و باید مهمان خوبی برای این میزبان خاص و ویژه باشیم را همه میدانیم اما...
نمیدانم هر سال چرا عده ای از ما مهمان ها کم می آوریم در برابر سفره ی عطا و بخشش خداوند؛ کم می آوریم.یادمان میرود که روزه میگیریم برای چه؟ سختی های 17 ساعت روزه داری را متحمل میشویم برای چه؟ اینکه روزها بخوانیم و عصرها جلوی تی وی پلاس شویم و افطار کنیم و دوباره بخوایم و دوباره سحری بخوریم و ....
واقعا فلسفه ی این همه رنج کشیدن و به خود سختی دادن همین است؟
این همه خشم و بغض در چهره ی روزداران را نمیفهمم.
این همه عصبانیت های بی دلیل به بهانه ی روزه داری را نمیفهمم.
اینکه تو روزه بگیری و اعصاب مشتری هایت را نداشته باشی،
روزه بگیری و اعصاب مسافرهای تاکسی ات را نداشته باشی،
کارمندی باشی و در اداره به بهانه ی روزه از کارت بزنی
دانش آموزی یا دانشجو باشی به بهانه ی روزه قید درس را بزنی
چرا این روزها هیچ کس خندان نیست؟
چرا هیچ کس از اینکه سر سفره ی خدا نشسته لبخند به لب ندارد؟
چرا هیچ کداممان قهرها و کینه هایمان را فراموش نکرده ایم؟
چرا سر دعوت گرفتن فامیل تصمیم نمیگیریم تیرگی های رابطه ها را پاک کنیم و با دلی نورانی همه ی خانواده را سر سفره های پر برکت مهمان کنیم تا شاید به حرمت این ماه همه ی تلخی ها زدوده شود و رابطه های خواهر برادری دوباره از سر گرفته شود؟
چرا ما اینقدر تلخ و بد مزه شده ایم که حتی در مهمانی خدا هم نمیخندیم؟
تنها مهمانیی که نه لباس تنت مهم است نه هدیه ای که در دست گرفته ای فقط پاکی دلت و زلالی چشمانت مهم است و لبخندی که بر لب داری
بیایید تصور کنیم خدا دارد در این ماه هر روز از ما و یا در کنار ما سلفی میگیرد چرا سعی نمیکنیم در سلفی های مشترک با خدا لبخندهایمان جاودانه شود؟

  • ۹۴/۰۴/۱۰
  • نسرین

از دغدغه هایم

نظرات  (۸)

زیبا بود .. مشکل ما آدم ها اینه که خدار و گم کردیم...
پاسخ:
ممنون مه ناز عزیز
  • صحاف امین
  • وما چقدر ضعیفیم ودر مقابل اوست که بی نهایت مهربان است

    پاسخ:
    متاسفانه
    سلام
    متن زیبایی بود 
    سلفی رو خوب اومدی و اینکه تنها میهمانی که نگران سرو وضع و لباس و... نیستیم.
    پاسخ:
    سلام:)
    بند ِ آخر ِ مَتنَت مو به تنم .....

    چه قدر راست می گویی نسرین

    من این ماه ِ عسل رو همیشه دوست داشتم و هر کاری کردم زیادی باشد این ماه ها نشد
    دوست داشتم 3 ماه " رمضان " داشتیم
    ماه اول را برای خودم " برای ِ نفس و روح ِ خودم "

    ماه ِ دوم " عبادات ِ خالص تر و خاص " تر

    ماه ِ سوم برای بقیه " خوش رفتار ی / خوش دهنی "

    عباداتت قبول ؛ خوب ِ من
    پاسخ:
    :)
    واقعا راست میگی نسرین...منم خیلی به این موضوع فکر می کنم که چرا بخاطر روزه داری همه کارامو تعطیل کردم و روزا یا خوابم یا تلویزیون می بینم  یا کتاب و... و هیچ کار مفیدی انجام نمیدم!

    هی میگم اگه برم بیرون از تشنگی هلاک میشم(که خدایی هم هلاک میشم!) و خودمو تو خونه حبس می کنم. واس همین روز هام همش تکراریه و شبیه هم و این خیلی بده...دلم نمیخواد اینطوری باشم ولی خب کاری هم از دستم بر نمیاد
    پاسخ:
    تنها کار مفیدم این روزها رفتن به مساجد مختلف شهره و رفتن به کتابخونه افطاری پختن و شستن ظرفها! ولی خدایی قرار هم نیست کار شاخی بکنیما روزه ایم ها ولی همون لبخند رو داشته باشیم خدا راضیه باور کن:)
    وای نسرین تو افطاری دادن مشارکت میکنید؟؟؟؟؟!! خیلی عالیه! من خیلی دوس دارم این کارا رو ولی تا حالا پا پیش نذاشتم، نمیدونم چرا؟
    پاسخ:
    من کی همچین حرفی زدم؟؟؟
    همیشه دوست داشتم از این قبیل کارها بکنما ولی نمیدونم چرا هیچ وقت اقدامی نکردم!
    منظورم افطار یپختن واسه خونمون بود دخترررررررررررر:)
    هااا 
    :))))))
    پاسخ:
    خخخخخخخخخخ
    عالی بود. آفرین. اما بدتر از لبخند نزدن، گناه کردن است. ای کاش کمی کم کنم این فاصله ها / با خمس عشر طی کنم این مرحله ها را
    پاسخ:
    ممنون
    ان شالله
    فقط نمیدونم چرا از کل مطالب این بلاگ مطلب سال پیش رو شما پیدا کردین واسه نظر دادن!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">