و اینک 29 سالگی
هوالمحبوب
28 اردیبهشت 28 سالگی را پشت سر گذاشتم.
هیچ چیز من شبیه 29 ساله ها نیست، افکارم، اعتقاداتم، طرز زندگی ام،
شبیه 29 ساله های خوشبخت حداقل نیستم.
روز سه شنبه سه امتحان در سه کلاس مختلف داشتم اما تا ساعت 12 مشغول شمع فوت کردن و کیک تقسیم کردن بودم:)
کلاس های چهارم، پنجم و ششم هر کدام جداگانه برایم تولد گرفته بودند و نهایت تلاش شان را کردند که به من خوش بگذرد.
گاهی حیرت میکنم از کار خدا که چطور سر بزنگاه حالت را خوب میکند با اینکه قصد کرده ای بروی توی لاک خودت و تنهایی و حسرت و مرور خاطره ها.
حس های عجیب و غریب یکهو هجوم می آورند توی دلت توی سرت، وول میخورند و بالا و پایین می روند بعد تو می نشینی به حساب و کتاب و سرت به دوران می افتد از اینهمه نداشتن ها و از دست دادن ها.
آدم های حال خوب کن در اطرافم کم شده اند، آدم هایی که در گذشته حرفهایم با آنها تمامی نداشت تبدیل شده اند به مجسمه های صم بکم که تنها حرفشان شکایت از بدبختی هاست.
در روزهایی که اختصاص به من داشت حالم خوب بود حتی نبودن کسانی که باید می بودند هم عذابم نداد. بعد سالها روز تولدم گریه نکردم و این یک شروع خوب است.
سلام به بیست و نه سالگی و روزهای پایانی دهه ی سوم زندگی.
سبز باشید و شاد.
ان شاءالله زندگی به کام.
:)