گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

مرسی که تحملم میکنید

سه شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۱۰ ب.ظ

هوالمحبوب

یه روز بهم گفت دیگه نماز نمیخونم؛ چون دیگه خدا رو تو عبادت های ظاهری پیداش نمیکنم، خدا برام درونی شده، بهش گفتم: من کاری با نماز خوندن یا نخوندن تو ندارم، حتی با عکس بی حجابی که میذاری تو پروفایلت کاری ندارم، ولی کسی که خدا براش درونی شده باشه، کسی که به خدا پیوسته باشه، یه آرامش عمیق داره، یه رضایت قلبی داره که با یه تبسم خواستنی همراه شده.

تویی که مدام از ناامیدی و هیچیسیم کافکایی دم میزنی؛ نمیتونی ادعای درونی شدن خدا رو داشته باشی.

الان که یاد این دیالوگ میوفتم که مال همین چند ماه پیشه از خودم خجالبت میکشم. منی که یه روزی داشتم به همه درس خداشناسی میدادم، منی که یه روزی خدا خدا میکردم و یه لبخند گنده میزدم به همه ی مشکلات الان چرا باید اینقدر خموده و غمگین بشینم و تو افسردگی غرق بشم.

یه روز یه روانشناس تو همایشی که برگزار کرده بود حرف جالبی زد، گفت ماها خیلی وقتها چون از تلاش کردن و دویدن خسته میشیم خودم رو میزنیم به افسردگی، اسم این کار رو گذاشته بود افسرده مانی. میگفت ما خودمون تصمیم میگیریم که تو این بهت و غم فرو بریم و هیچ کاری نکنیم.

الان دارم فکر میکنم که بس کنم سوگواری های خود خواسته رو و برگردم به همون روزهایی که یه دختر شاد و امیدوار بودم. داد بزنم، خشمگین باشم ولی کم نیارم. هیچ وقت خدا دستش رو از شونه های ماها برنمیداره مگر اینکه خودمون جا خالی بدیم.

دارم سعی میکنم برگردم تو مسیر درست و دوباره انگیزه ی ادامه ی مسیر رو پیدا کنم. یه روزی به یکی از دوستام گفتم هیچ مردی ارزشش رو نداره که واسش گریه کنی، اونی هم که ارزشش رو داشته باشه هیچ وقت اشکت رو در نمیاره. حالا دارم اون رو تعمیم میدم به همه ی مشکلات زندگی ام به همه ی زوایای پنهان و پیدای زندگی ام.

هیچ مشکلی حق نداره اشک منو در بیاره و هیچ مشکلی اونقدر بزرگ نیست که نتونم شکستش بدم. اونقدر شعار میدم تا بتونم عملی اش کنم.

  • ۹۵/۰۵/۱۲
  • نسرین

یاد بعضی نفرات

نظرات  (۷)

انقد شعار میدم ک اثر کنه:)
مرسی
پاسخ:
بله دقیقا:)
مرسی از تو و نگاهت
تو میتونی قلبم
مرسی که خووووبی😊😍😊😍
پاسخ:
مرسی از انرژی ات عزیزدل
کل دنیا ارزش یک لحظه غم خوردن را ندارد
پاسخ:
ولی گاهی برای رسیدن به یه ارامش طوفان اجتناب ناپذیره
خیلی برات خوش حالم
ما همه جوره هستیم کنارت ، غم هات و شادی هات
هر گونه تغییر و تحولت رو با خط خوانات می خونیم و می بینیم و چنگ میندازیم بهشْ

چون ما دوسِت داریم آذری قیزْ

دوستت دارم لایه لایه :)
پاسخ:
جات امروز حسابی خالی بود
تو کتابخونه نشست شعراورد
تولد چهارمین سالگرد شعرآورد با حضور جمعی از شعرهای استان و مسولان کتابخونه مرکزی:)
خیلی خوش گذشت خیلی:)
خیلی ام خوب
پاسخ:
خیلی ام ممنون
جامو خالی می کردی
شعر : شعـــــــــــــــــــــــــــــــــر آرومم می کنه نسرین
برات یه انتخاب دارم از میر افضلی :

بین ویرانی و مرگ در انتظارم

تا نسیمی بگیرد.

 

بوی نیرنگ دارد

دستهای مقدّس.

هاله هایی که دور سر مؤمنان می درخشد

نیست جز بازی نور در صبح کاذب.

سالها رفت و از لوله های تفنگ خطیبان

غرّشی بر نیامد.

 

بین ویرانی و مرگ

کیستم من؟

پُشتِ در  ماندۀ معجزاتی معطّر.

 



روزت 4*3


لبخندْ


پاسخ:
جات خالی بود:)
بین شلنگ تخته انداختن هامون یادت نبودم ولی کلا فضای فرهنگی منو یاد تو میندازه:))
  خوشحالم که جریان لاک ادامه داره   :)
پاسخ:
لاک معجزه میگه بانو:))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">