گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

مهرِ من

يكشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۷، ۰۵:۵۶ ب.ظ

هوالمحبوب

 

امروز هشتمین روز پاییز بود، هشتیمن روز از فصلی که منتظرش بودم، برای شروع کلاس ها، برای دوباره دیدن بچه ها، برای دوباره معلمی کردن و پر شدن از انرژی و برای دوباره دوپینگ کردن.

 تابستانی که گذشت تنها به عشق یک چیز زندگی کرده بودم، چهارشنبه ها، برای دیدن بچه ها، برای خواندن، برای نوشتن، برای تمام خنده هایی که رها می شد توی فضا و برای آدم هایی که برایشان مهم بودم و هستم.

اما چند روز گذشته غم سنگینی روی شانه هایم حس میکنم، غمی که هضم نمی شود، فرو نمی رود و مدام کش می آید. دلم برای پارسالی ها تنگ است، دخترهایی که دو سال با هم بودیم و حالا هر کدام شان گوشه ای از این شهرند و چند تا از با معرفت هایشان بعد از دیدن معلم ادبیات جدید شان فورا یادم کرده بودند و حتی یکی شان زده بود زیر گریه.

وقتی محیا و نوا و تینا از معلم ادبیات شان بد می گویند و ابراز دلتنگی می کنند، دلم میخواهد بزنم زیر گریه و من هم از رزا و ماریا بگویم. دلم میخواهد برای چند دقیقه هم که شده بشوم یک دختر 13 ساله و مدام پشت سر آن دو نفر غیبت کنم تا دلم سبک شود. دلم برای  شان تنگ شده است، یک دلتنگی عجیب و غریب و پر رنگ که نمی توانم حتی ابرازش کنم. چون معلمم و باید دل گرم شان کنم به مدرسه ی جدید، معلم های جدید و محیط جدید. اگر دست من بود هیچ وقت نمی گذاشتم بچه ها بزرگ شوند، همیشه همان بچه های 12 ساله می ماندند و کنارشان خوش می گذراندم.

حس میکنم بچه های امسال هم همین حس را نسبت به من دارند، احتمالا دلشان برای معلم پارسال شان که از این مدرسه رفته تنگ شده است و از من خوششان نمی آیند. من روزهای اول عجیب سختگیرم، هیچ مهربان نیستم. امروز که پریناز بعد از تذکر ساده ام زد زیر گریه، حساب کار دستم آمد.

انگار ته دلم چیزی فرو ریخته باشد. من دلم میخواهد از بودن با بچه ها لذت ببرم، دلم میخواهد مثل همه ی سالهای گذشته، مهرماه شروع خاطره سازی هایم باشد. اما این حجم سنگین از غصه و دلتنگی امانم نمی دهد.

باید از فردا کمی مهربان تر باشم، باید کمی دوست داشتن شان را تمرین کنم. شاید بشود حتی با ماریا هم کنار آمد.....

 

 

  • ۹۷/۰۷/۰۸
  • نسرین

من و دانش اموزانم

نظرات  (۲۱)

  • پریسا سادات ..
  • ما یه معلم ریاضی داشتیم پارسال که اومد تو کلاسمون گفتیم  ای دیگه کیه اه اه بد اخلاق 
    یعنی نمیدونید که چقدر خشک بود و ما چقدر ازش متنفر بودیم
    بعد از سه ماه شایدم بیشتر من عاشقش شدم . خودمم نفهمیدم چطوری ولی الان خیلی دوسش دارم خیلییییییییییییی...
    نگران نباش یهو می بینی عاش بچه ها شدی اونام عاشقت شدن:)

    پاسخ:
    میدونم یعنی بار اولم نیست ولی هر بار که دانش آموزام تغییر میکنن این حس عجیب میاد سراغم، مشکل اینجاست که دانش آموزای دوسال گذشته جزو بهترین هایی بودن که میتونستم فکرش رو بکنم
  • مریــــ ـــــم
  • یه لحظه خیلی عجیب دلم‌ خواست تو معلم ادبیتات سالهای دبیرستانم میبودی
    معلمی که خیلی اذیتمون کرد تو اون ۳ سال و خیلی از بچه هارو از ادبیات رو گردون کرد
    پاسخ:
    چه با حال :)
    از اون مریم های معلم ذله کن بودی یا از اون هایی که میشد عاشقت شد؟
    آره شما روزهای اول خیلی جدی هستید
    کی تموم میشه این روزای اول :)
    پاسخ:
    بله شما کلاس ششم شاگرد من بودین
    خوب یادتونه😏
    آره از بس من درسم خوب بود |مخصوصا دیکته ام| که شما زورت می اومد از این حجم باهوشی من
    پاسخ:
    آره مخصوصا ه کسره رو خیلی خوب رعایت میکردین😁
    وقتی من شیشم بودم
    چرا همش لپ منو میکشیدین خانوم؟ ایش :|

    یادم میاد چه معلم خودشیرینی داشتیم :)

    پاسخ:
    😕😕😕
    خانم ببخشید زشت نیست ما هم از این شکلکا در بیاریم؟
    صورتمون رو اینطوری کنیم!؟
    پاسخ:
    نه نیست
    گاهی مجبوریم در جواب بعضیها
    صحیح :|
    پاسخ:
    بله صحیح
    خو کردن با شاگردای جدید سخته... من خیلی کم این مشکل رو داشتم چون توی آموزشگاه معمولا یه کلاس رو که به آدم میدن از پایه باهاشون کار کنیم، مدت طولانی ای همون کلاس ماله توعه... اونقدر هم باهوش نیستن (حداقل شاگردهای من باهوش نبودن) که یهو پیشرفت کنن و برن سطح بالاتر که مجبور شن توی یه کلاس دیگه با یه معلم دیگه سر و کله بزنن! 
    پاسخ:
    من خیلی عاطفی ام
    مدامم ضربه خوردم ولی خب... 
    هر دوره شاگردام دوسال مال من بودن
    ولی پارسال روال تغییر کرد
     
  • آشنای غریب
  • نترس ،معلمان یا اساتید خوب هر چند سخت گیر هم باشند 
    همیشه با خاطره های خوب تو ذهن میمونند!


    پاسخ:
    سندرم اول مهره
    میگذره
    خوب میشم
    راستی چرا نیستی پسر
    جلّاد!
    بی رحم!
    بی عاطفه!
    آدم تو ماه مهر بوی مدرسه اشک دختر مردم رو در میاره؟
    اسم خودتونم گذاشتید معلم؟؟؟؟؟؟؟!!!
    واقعا که!
    پاسخ:
    تازه  اول مهره
    باید تا اردیبهشت آب بندی بشه
    بله ممنون از ابراز احساسات تون
    نسرین هستم یک عدد جلاد:|
    آخی :)
    سخت‌گیری نکنید.
    پاسخ:
    روزای اول لازمه😉
    عزیزم، اصلا دلم برای مدرسه تنگ شد ^_^
    من معلم ادبیات‌هام رو همیشه دوست داشتم خصوصا خانم "ک" خیلی خوب بود، از اوک دبیرهایی بود که ادم دوست داره هی سر کلاسش بشینه،هی سر کلاسش بشینه:)
    همیشه حوصله‌ی شما معلم‌های مهربون و خونسرد رو تحسین میکنم واقعا سخته کنترل این همه بچه:)
    ماریا چکار میکنه مگه؟! :)
    پاسخ:
    ای جانم
    امسال خانم دانشجو صدات میزنیم ؟
    بعضی از معلم ها واقعا خاطره ساز میشن و همیشه تو ذهن می مونن
    ولی من گاهی خونسرد نیستم اصلا :))
    ماریا یهو میپره وسط کلاس میگه اینو اینجوری بکنیم، اینو اینجوری
    فلانی اینجا بشینه فلان چیزو بذاریم فلان جا
    برای این درس این کار رو بکنیم و ..... :)
  • عباس زاده
  • سلام بزرگوار
    دعوتید به خواندن این پست و پست بعدی
    http://azf06.blog.ir/post/1288
    پاسخ:
    سلام
  • حامد سپهر
  • پشت هر دانش آموز موفقی یه معلم سخت گیر بوده حتما

    سخت گیری خوبه ولی نزارید بهشون سخت بگذره میشه دوستشون بود
    پاسخ:
    سخت گیر و مهربان :)
    نه بابا سخت نمیگذره امروز خیلی هم خوش گذشت بهمون
    کم کم دارم راه میام باهاشون :))
  • جناب منزوی
  • بعضی از بچه ها نمیشه بهشون رو داد :)
    ولی در کل تدریس هم مشکلات خودش رو داره، موفق باشید.
    پاسخ:
    اینا دو تا دخترن که خیلی سال های قبلی معلم ها رو دادن بهشون، یه جوری که کم مونده برای معلم هم تکلیف تعیین کنن تو کلاس. الان توی این چند روز خیلی اوضاع بهتر شده :)
    ممنونم جناب منزوی
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • از اونجایی که می‌تونم حس و حال دانش آموزهات رو درک کنم، پس می‌دونم پتانسیل عاشق خودت کردنشون رو داری:-)
    پاسخ:
    کم کمک دارم یاد می گیرم
    امروز خوش گذشت بهمون
    چقدر حس قشنگی داشت این پست و تصویر لبخند های بچه ها۰۰۰
    یاد دوران شیرین دانش آموزی خودم افتادم :)
    پاسخ:
    ممنونم :)
    البته کلا فصل که تغییر میکنه، مخصوصا پاییز که میاد، آدما یه حسِ غم عجیبی پیدا میکنن! ولی خب خیلی غمگینه جدا شدن از بچه‌ها :(
    پاسخ:
    تغییر فصل رو پس چرا من فقط توی پاییز حس میکنم؟ سه تا فصل دیگه اینجوری نمیشم؟
    خیلی حس بدیه جدایی
    چند روز پیش یه زنگ تعطیل بودم رفتم دبیرستان دیدم شون :)
    خدا حفظتون کنه 
    پاسخ:
    ممنونم:)
    جمله ی انرژی بخشی بود
    داستایوفسکی یه جمله زیبا داشت راجبه بچه ها هرچی فکر میکنم یادم نمیاد ...

    این خنده های ردیف اولو ((:

    معلم بودن خیلی زیباست
    پاسخ:
    این ها عشق ترین دانش آموزای من هستن
    دو سال مداوم کلاس من بودن
    اون روز خیلی روز خوبی بود :)
    کاش یادت بیاد چی بود جمله
     یادم اومد چشم
    پاسخ:
    بی بلا

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">