گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

آخرین سنگر

چهارشنبه, ۸ آبان ۱۳۹۸، ۰۹:۰۰ ب.ظ

هوالمحبوب

دو سال و نیم است که داستان می‌نویسم، نه مداوم، نه با پشتکار، اما می‌نویسم، طبعا هیچ کس در طی دو سال و نیم فعالیت به جاهای درخشانی نمی‌رسد، اما همین که بتواند خودش را از حداقل‌ها بکند و به جرگۀ متوسط‌ها بپیوندد، همین که چند نفر بگویند که تو استعدادش را داری، برایش کافی است. توی این دو سال و نیم، خیلی چیزها یاد گرفته‌ام، از داستان و شکل و شمایلش تا ادب و اخلاق و مرام، از صبوری و پشتکار تا رفاقت کردن. توی جلسۀ نقد ده، دوازده داستانی که نوشته‌ام، لام تا کام در تایید داستان‌هایم حرفی نزده‌ام، هیچ وقت از هیچ نقدی ناراحت نشده‌ام. چون به این درک رسیده‌ام که نقد به نفع من است و بازوی توانای هر نویسنده‌ای با نقد پر زورتر می‌شود.
داستانی نوشته‌ام که چند نفری کوبیده‌اند، گفته‌اند کلیشه و نخ‌نماست، گفته‌اند این ضعیف‌ترین اثر توست. داستانی نوشته‌ام که آفرین گفته‌اند و لبخند زده‌اند. هیچ وقت اثر بالاتر از متوسط ننوشته‌ام. دمت گرم نشنیده‌ام. اما دارم آهسته و پیوسته راهی را می‌روم که سال‌ها در حسرت طی کردنش بوده‌ام. به نظرم واکنش نشان دادن در برابر نقد، نشانۀ بی‌خردی است، چرا که هر نقدی از یک اندیشه نشات می‌گیرد و هیچ اندیشه‌ای بی‌نقص نیست. نقدها بیش از آنکه به ضرر نویسنده باشند، به نفع او هستند، مخصوصا نقدی که از دوستان نویسنده و آگاهت می‌شنوی. 
امروز از آن روزهایی بود که قلبم شکست، قلب من خیلی دیر و سخت می‌شکند، به قول دوستی، من از آن آدم‌های حساس و زودرنج هستم و خیلی زود دلخور می‌شوم، اما طول می‌کشد تا قلبم از اتفاقی درد بگیرد یا بشکند. 
امروز من داستان پدران و پسرانم را توی جلسه می‌خواندم، نقد‌ها که تمام شد، یک نفر گفت، چند روز پیش یک جمله‌ای خواندم که می‌گفت نویسنده باید به شعور خواننده احترام بگذارد و هر داستانی را برای نقد به جلسه نیاورد، این جمله دقیقا بعد از این گفته شد که من اذعان کردم که داستانم را در عرض دو ساعت نوشته‌ام.
این همانی است که ماجرای جشن تولدش را پارسال نقل کرده بودم، همانی که توی مرداد ماه بحث‌مان شد و دیگر هم کلام نشدیم. باورش برایم سخت بود، چنین جمله‌ای را از کسی بشنوم که جز خوبی در حقش نکرده‌ام. برعکس آن شخصیت آرام و متین همیشگی، این بار خیلی بی‌پروا و رک گفتم، من یک توصیه برای شما دارم، برای اینکه از این به بعد به شعورتان توهین نشود، لطف کنید هر وقت من داستان داشتم، جلسه نیایین. بقیه هم هر کدام چیزی در دفاع از من گفتند و گستاخی اون گوینده در نطفه خفه شد، اما تیری که رها شده بود دیگر به چله بر نگشت.
وقتی خواست شروع کند به توجیه، بلند شدم و از سالن زدم بیرون. چند دقیقه‌ای جلوی سرویس بهداشتی ول معطل بودم که دیدم رعنا آمده پی‌ام. دیده بود چقدر عصبی و ناراحت شده‌ام. بغلش کردم و ناخود‌آگاه گریه‌ام گرفت. برای چه گریه کردم؟ نمی‌دانم. اما صدای شکستن قلبم را به وضوح شنیدم. 
با رعنا پله‌ها را بالا آمدم. دیدم ایستاده جلوی در ورودی. شروع کرد به توجیه و عذرخواهی. گفتم تو که گفته بودی با من قهری برای چه سر هر داستان من بلند می‌شوی میایی جلسه؟ این‌ها را با صدای بلند گفتم. چند دقیقه‌ای ایستاده بودیم بیرون سالن و او هی با صدای آرام توجیه می‌کرد و در پی دلجویی بود. اما من هیچ صدایش را نمی‌شنیدم. او تیرش را درست به قلبم شلیک کرده بود. اینجا آخرین سنگر من بود. من آخرین سنگرم را از دست داده بودم و حالا هیچ حرفی نمی‌توانست قلبم را بخیه بزند. وقتی کسی با بقیه برایتان متفاوت می‌شود، اول یک سیلی محکم به گوش خودتان بزنید و بعد سعی کنید از خواب بیدار شوید.
دوستی که می‌گفت تو خیلی زود رنج و حساسی، در ادامه گفته بود، اما یک ویژگی خوب داری اینکه زود هم می‌بخشی. اما من امروز تصمیم گرفته‌ام صاحب چهارخانه سبز را هرگز نبخشم. 

  • ۹۸/۰۸/۰۸
  • نسرین

از رنجی که می‌کشم

نظرات  (۱۲)

قلب تو را میشناسیم میبخشی به زودی. این تیرها باید استوارتر کند یک نویسنده را 

پاسخ:
نویسنده‌ها را شاید اما انسان‌هایی که زود دل می‌بندند را نه....

انصافا باید می بخشیدیش گرچه می دونم همیشه مخالف رای ات حرف میزنم و الانم میای ضد این جمله ام چیزی می گی 

ولی خوب دو بار عذرخواهی کرده بوده 

و البته ما هم که داستانو نخوندیم (الفرار...ر...)

پاسخ:
نمی‌دونم دیدگاه تو راجع به عذرخواهی چیه، ولی من می‌گم وقتی کسی ناخواسته باعث آزار کسی بشه حق داره عذرخواهی کنه.
ولی وقتی کسی عمدا چیزی می‌گه که نباید بگه، وقتی عمدا قصد خراب کردن کسی رو داره، هرچقدر هم عذرخواهی کنه اون مورد برطرف نمی‌شه.
بعدم حاضرم شرط ببندم اگه اونجا همه بهش نمی‌توپیدن و کارش رو نقض نمی‌کردن حاضر نبود عذرخواهی کنه.
من نمی‌تونم دل شکستگی‌ام رو با عذرخواهی رفع و رجوع کنم.
حتی اگه کسی رو ببخشم اون دل شکسته و تموم شده.
داستانم رو خوندی و براش کامنت هم دادی.
لازم نیست فرار کنی، هرکس آزاده از یه نوشته خوشش بیاد یا بدش بیاد.
ولی حق نداره توهین کنه.

میگن اگه نبخشی دلت سنگین میشه و خودت رو اذیت میکنه، درستش اینه که ببخشی ولی فراموش نکنی.

البته من خودم هنوز اینو یاد نگرفتم و هستن آدم‌هایی که فکر نکنم تا ابد بتونم ببخشمشون ...

پاسخ:
باورت می‌شه حتی به صورتش نگاه هم نکردم؟
باورت میشه چند دیقه حرف زد و من کلا یه جهت دیگه رو نگاه می‌کردم؟
باورت میشه به خاطر یه الف بچه نشستم گریه کردم؟
دیگه کار از بخشیدن و نبخشیدن گذشته
یه عده اونقدر بی‌شعورن که بخشش و عدم بخشش ما هیچ اهمیتی براشون نداره.

اره عزیزم باروم میشه، برای منم چندبار پیش اومده چیزی رو بهم ناحق بهم گفتن و من ناراحت شدم ولی چیزی نگفتم فقط دیگه اون ادم ادم سابق نشده برام.

اینکه برای اون مهمه یا نه مهم نیست، چون به هر حال این مهم نبودنه بیشعوری خودش رو می‌رسونه ولی برای خودت که با یادآوریش و نبخشیدنش همیشه اذیت میشی بده، همین.

وگرنه تو مختاری که بعضی رفتارها رو نبخشی چون باعث رنجشت شدن :**

پاسخ:
کاش یه اتفاقی میوفتاد که هرگز نمی‌دیدمش.
کاش بقیه اینقدر هواش رو نداشتن
الان تنها چیز یکه آرومم می‌کنه اینه ک هبقیه هم بهش فحش بدن:))

خوب با این جدا کردنت موافقم که بخشیدن رو با دل شکسته از هم جدا کردی 

والا نمی دونم من خیلی موافق نیستم که حق عذرخواهی رو فقط به کسی که سهوی یا بی غرض رفتاری رو کرده بدیم 

آخه یه چیزی که هست تو بی غرض ها و سهوی ها هستن افرادی که قبول ندارن باید عذرخواهی کرد 

پشیمون شدن هم تو موارد عمدی به وجود میاد 

 

 

و البته کاملا حق میدم که تو اونجا بودی و شرایط رو دیدی و من نبودم 

 

سنش رو نوشتی یه الف بچه 

نگو که دهه اش فرق داره که کلا ولشون کن اونا رو

 

 

آها راستی خنگ خدا الفرار رو برای شوخیش نوشتم که شاید یه لبخندی به لبت بیاد :) 

فکر نمی کردم داستانش با اینجا یکی باشه 

پاسخ:
من نگفتم فقط اونایی که اشتباهشون سهوی باشه حق عذرخواهی دارن، من می‌گم عذرخواهی بعد از عملی که در حین انجام دادن می‌دونستی عمل درستی نیست و صد در صد باعث ناراحتی می‌شه ارزشی نداره.
در حالت عادی وقتی در حین صحبت کردن و درد دل کردن یه نفر بهش بگی من وقت ندارم خداحافظ طبیعتا ناراحت میشه.
حالا هزاری هم که بیای ازش عذرخواهی کنی فایده اش چیه؟


ده هفتادیه، 73
 و با این هم که یه نره غول دو متری، با بیست و پنج سال سن رو بچه بدونیم، مخالفم شدیدا:)

نمی‌دونم چرا دلم یه جوری آشوبه از دیشب که هرچی بقیه دلداری‌ام می‌دم حالم بهتر نمی‌شه.
هیچ وقت غصه‌های من این همه در وجودم ته نشین نمی‌شدن.
اصلا یاد دیروز میوفتم تپش قلب می‌گیرم :(

والا گرومب گرومپ تپش قلبت خیلی زیاده همش فکر می کنم میخوای منو بزنی ;))))

 

 

آخ گفتی از اون مثال درد و دل کردن

من یبار پیش همین مشاورم رفتم دکتره 

بعد نفر آخر بودم 

دیگه آخرش شد گریه و گزیه 

گفت برو تو اتاق بغلی راحت باش تا هر وقت خواستی گریه کن 

منم رفتم 

اونم پاشد رفت خونشون :)))))))) :| 

حالا من که واقعا چند دقیقه تو همون اتاق گریه کردم بعدم بلند شدم از جلو منشی خدافظی کردم زدم بیرون 

 

 

 

تو نوشتی یه الف بچه خو!!! :))  تو جواب فرشته نوشتی 

دهه هفتادیها یجور مزخرفی بعضیاشون با ما شصتیها فرق دارن 

یجور قشنگی هم بعضیاشون با ما شبیهن

 

 

نره غول دومتری بدترکیب گ و ه 

خوبه? :))))))))))))))))))) اون سانسوری رو مخصوص دل خنک شدنت گذاشتم 

 

 

پاسخ:
کاش آدم همیشه یه جایی داشته باشه برای گریه کردن ولی به این شرط که بعدش آروم شده باشه.
بعضی‌هاشون واقعا مثل خودمون هستن. مثل همین فرشته، که انگار نه انگار که نزدیک ده سال اختلاف سنی داریم.
یه همدم خوب و سنگ صبوره حقیقتا.
ولی خب بعضی‌هاشونم مزخرفن. در واقع به تقسیم‌بندی بین نسل‌ها خیلی نمی‌شه معتقد بود.
آدم مزخرف تو دهه شصتی‌ها هم کم نیست:)


+به تازگی، کامنت‌های تو دوبار ارسال می‌شه برام نمی‌دونم چرا!

یه نکته ای رو میخوام بگم که به تجربه بهش رسیدم. اگر در کارها مداومت کنیم یه جایی دستمون رو می‌گیرن. یه جایی یهو انقدر پیشرفت می‌کنیم که خودمون لذت می‌بریم... تا حدی که فهمیدم این عطیه، جایزه مداومته نه چیز دیگه. در واقع به ادمای با پشتکار می‌دن. اما جایزه ست، چون تفاوتش کاملا محسوسه. یه نقطه‌ی عطفه.

پاسخ:
بله خب قطعا در این هیچ شکی وجود نداره که رمز موفقیت آدم در هر کاری پشتکاره. به شرطی که استعداد هم داشته باشیم در اون کار.

  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • چقدر یک جمله یا یک کلمه می‌تونه تیز و برنده باشه!

    پاسخ:
    بله متاسفانه و ما هیچ حواسمون به واژه‌هامون نیست.

    یه نصیحت دوستانه میخوام بهت بکنم و اون اینه که ؛ خیلیها دوروبرمون هستن که درست حرف زدن رو بلد نیستن و یا اینکه بلدن ولی در زمان مناسب حرف زدن رو بلد نیستن و یه عده هم حرف درست بلد نیستن بزنن اینجور آدما خواسته یا ناخواسته تیر حرفشون رو درست به هدف میزنن ولی این آخر ماجرا نیست ، اینکه بعد اون حرف ما بتونیم کنترل اعصاب خودمون رو تو دستمون بگیریم و زود عکس العمل نشون ندیم و حساب شده جوابشون رو بدیم مهمتره

    یه وقتایی اونا دقیقا منتظرن شما رو با حرفشون عصبانی کنن و شما جوابشون رو بدین تا بقیه حرفاشون رو هم بزنن و یا از حرف شما علیه خودتون سوء استفاده کنن چون آدما تو عصبانیت حرفهایی میزنن که بعدش نمیتونن جمعش کنن

    اولا از این آدما دوری کن بعدش هم کنترل کردن این لحظات رو  تمرین کن

    پاسخ:
    باهات موافقم ولی خب گاهی نمی‌شه کنترل کرد. احساسات وقتی سر ریز می‌شه نمی‌تونی جلوش رو بگیری.
    ولی اوضاع به بدی‌ای که تو وصفش کردی هم نبود.
    خدا رو شکر بعدش خیلی بهتر پیش رفت.
    این پست نتیجه اون شب و روز بده که نوشتم تا سبک بشم.
    ممنونم بابت نصیحتت :)
  • بانوچـه ⠀
  • نقد کردن خوبه اما اینکه چطور این نقد بیان می‌شه خیلی مهم‌تره. بعضیا بی‌شعوری و بی‌ادبی رو با نقد قاطی می‌کنن و تا چیزی بگی می‌گن نقدپذیر نیستی.

    پاسخ:
    دقیقا و در نهایت خودشم متوجه خام بودن حرفش شد. 
  • פـریـر بانو
  • نقد اگر نباشه، رشدی هم نیست. خوشحالم که نگاهت به نقد اینقدر خوبه بانوجان. و البته که من جسارت می‌کنم این حرف رو می‌زنم. شما خودت تجربه داری در زمینهٔ ادبیات و این چیزها رو بهتر از من می‌دونی. فقط خواستم موافقت و تحسینم رو ابراز کنم. :)

     

    نمی‌شه آدم‌ها رو قضاوت کرد مخصوصا ماها که تو اون لحظه نبودیم. اما یه نکته‌ای که همیشه وجود داره اینه که من فکر می‌کنم خیلی‌ها بلد نیستن چطور نقد کنن؛ یعنی بیانشون بیان درستی نیست. رک بودن و بی‌شعور بودن رو باهم قاطی می‌کنن و این باعث دل‌خوری می‌شه‌.

    شما اگر از فلان داستان خوشت نیومده می‌تونی بگی فلان‌ موارد درش ضعیف بود. دیگه توهین به شعور مخاطب چیه؟ :/ اینطور واکنش‌ها درست نیست به‌نظر من.

    بگذر از دیروز بانوجان؛ که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها...

    مسیر پر از دشواریه؛ باید قوی باشیم. ؛)

    پاسخ:
    ممنونم حریر جان از ابراز محبت و همدردی‌ات.

    دقیقا بحث منم همین بود نقد کردن خوبه ولی توهین نه.

    بله باید کفش آهنین پا کنیم و قوی باشیم:)
  • قاسم صفایی نژاد
  • این روزها می‌گذره. ناملایمات و سختی‌ها زیاده.

    به قول شهید بهشتی که آهن تا گرما نگیره و پتک روی سرش نخوره، تبدیل به فولاد ناب نمیشه.

    پاسخ:
    امیدوارم به خوبی و خوشی بگذره و سپری بشه.
    بله تا آدم هست، مشکلات و ناملایمات هم هست.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">