فانتزیهای ازدواج-قسمت دوم
هوالمحبوب
سابقۀ نوشتن توی این وبلاگ از سابقۀ بیمهام بیشتر است. امروز که عدد 1900 را دیدم، شگفت زده شدم. دو تا موضوع بود که چند روز گذشته قرار بود بهش بپردازم، یکی سری دوم فانتزیهای ازدواج بود و دیگری قسمت بعدی داستان من و مهرداد. حالا که این عدد منو متوجه خودش شد، گفتم چه بهتر که به فانتزی ازدواج وبلاگی بپردازم.
شاید از نظر خیلیها آشنایی واقعی و درست و اصولی توی وبلاگ شکل نمیگیرد و آدمها فقط یک بخشی از شخصیت خودشان را در نوشتههایشان منعکس میکنند. شاید نقطههای تاریک بسیاری در هر کدام از ما باشد که بقیه دوستان بلاگرمان از وجودشان بیخبر باشند. اما برای منی که هشت سال از بهترین سالهای زندگیام را اینجا گذراندهام، شما وبلاگنویسها از هر آشنایی، آشنا ترید.
خلاصه که یکی از پررنگترین فانتزیهای ازدواج برای من، ازدواج وبلاگیه. یعنی آشناییای که نطفهاش در وبلاگ بسته شده و کمکم رنگ و بوی واقعی به خودش گرفته، همیشه حس میکنم کسی که با قلم و نوشتن آشناست، راحتتر منو درک میکنه و اون پیونده طبعا قشنگتر شکل میگیره.
همۀ ما توی دنیای وبلاگنویسی، کسانی رو داریم که برامون از بقیه خاصتر هستند، کسانی که فکرمون، قلممون، نگاهمون به جهان هستی، باهاشون همسوتره. طبعا پیدا کردن رفیقی برای تمام زندگی، تو این فضا اتفاق قشنگی میتونه باشه. برای همین، هنوزم بعد از تجربههای نافرجام، معتقدم یه وبلاگنویس بالاخره منو کشف خواهد کرد و تمام این فانتزی به واقعیت بدل خواهد شد. حالا نیایین بگین منظورت کدوم وبلاگنویسه و توهم خود معشوق پنداری هم بهتون دست نده:))
غیرممکن نیست:-) وبلاگنویسهایی بودند که باهم آشنا شدند و ازدواج کردند.
نمیدونم همه اینطوری هستند یا نه! ولی احساس میکنم آدمها یه جایی یا یه موقعیتی از زندگیشون بیشتر از همیشه شبیه خودشون هستند. حالا این موقعیت میتونه وبلاگ باشه، میتونه محل کار باشه، دانشگاه باشه یا اصلا پیش خانواده باشه!
اونی که قراره توی اون موقعیت خاص، توی اون یک جا از صد جای زندگی که آدم بیشتر از همیشه شبیه خودش هست، کشفت کنه و بخوادت و همونی که هستی رو دوست داشته باشه، دو دستی باید بهش چسبیدD: