گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

هوالمحبوب


درد بشر امروز به زعم من، نداشتن هم‌زبان است. هم‌زبانی که لای سوتفاهم‌ها، تناقض‌ها، کج فهمی‌ها گم شده است. همیشه که آدم حوصله ندارد، کلماتش را دست‌چین کند و به گوش مخاطب برساند، همیشه که نمی‌توانی خودت را سنجاق کنی به واژه‌هایت. گاهی نیاز داری حرف بزنی بدون اینکه مجبور شوی، خودت را توضیح دهی، گاه مجبوری پناه ببری به کسی بی‌آنکه واهمۀ کلمات گرفتارت کند. کاش آدم‌ها فرصت دوستی کردن را از هم دریغ نمی‌کردند، کاش این دیواری که این طور بی‌مهابا بینمان بلند شده است، یک روز، یک جایی، فرو بریزد. من و تو، ما شویم و با دو استکان چایی، پهلو به پهلوی هم دهیم و بی‌ترس و بی‌قضاوت دوستی را دوباره از نو معنا کنیم.
اگر تنهایی این طور بین ما تنوره نمی‌کشید، اگر فریاد بی‌کسی‌هایمان گوش فلک را کر نکرده بود، اگر می‌خواندمت، اگر می‌شنیدی‌ام، کار دنیا و آدم به اینجا نمی‌کشید. ما دست به تکفیر هم زده‌ایم، گلوله‌های زبان‌مان سمت هم نشانه رفته است و این زخم تنهایی هر روز دارد بزرگتر می‌شود. این دوست داشتنی که به ما یاد داده بودند، اینقدر سخت و پیچیده نبود، ما می‌توانستیم با لقمه نانی دوستی برای خودمان دست و پا کنیم، می‌توانستیم دست‌مان را روی شانۀ دخترک مو حنایی ته حیاط بگذاریم، بخندیم و دوستی جوانه بزند، می‌توانستیم هواخواه دوستانمان باشیم، فکر می‌کردیم خندیدن و حرف زدن، قیمتی ندارد، می‌شود بی‌مهابا نثارش کرد، فکر می‌کردیم، حرف زدن، چشمۀ معرفت است، حرف که بزنی دل‌ها را به هم نزدیک می‌کنی. اما این وسط چیزی غلط بود. چیزی که قبلا تجربه‌اش نکرده بودیم. محبت برای همه ساده و خوش‌خوان نیست، گاهی برای عده‌ای پر از دست انداز است، برای یک عده، یک راه کج و معوج است که به بی‌راهه می‌کشاندشان.
خلاصه که بی‌همزبانی آتشم زد گلپونه جان....

  • ۹۹/۰۶/۱۹
  • نسرین

از رنجی که می‌کشم

نظرات  (۱۶)

  • مترسک ‌‌‌‌‌
  • کمبود همه‌مون اینه که کسی رو نداریم که پیشش بی‌نقاب، خودمون باشیم و بدون توضیح اضافه، حرفامون رو بفهمه... هعی... :(

    پاسخ:
    و جالبه که هر تلاشی هم در این راستا می‌کنیم به بن‌بست می‌خوره.
    همش وادارمون می‌کنن خودمون نباشیم.

    کِی میاد اون‌روز که یکی باشه که نه ترس رفتن و از دست‌دادنش رو داشته باشیم و نه ترس  ِ قضاوت‌شدن توسطش؟

    اصلا کِی میاد یکی که واسه محبتی که بهمون می‌کنه کنتور نندازه؟

    پاسخ:
    و یکی که بعد از محبت رم نکنه و وحشی نشه.
    کی‌اش مهم نیست فقط بیاد اون روز
    تا پشیمون نشدیم:(

    و من تصورم این بود که هر محبت و مهربانی‌ای که به سمتم روانه میشه صادقانه و از سر مِهره... چیزی که اذیتم می‌کنه اینه که نمی‌تونم ریا و صداقت رو در لبخندهایی که بهم زده میشه، تشخیص بدم این روزا.

    پاسخ:
    دقیقا به نکتۀ مهمی اشاره کردی. من فکر می‌کردم وقتی به یکی می‌گیم دوستت دارم و حس می‌کنی که دوستی باهاش، نمی‌شه که یک طرفه باشه قضیه ولی تازگی به این پی بردم که آدما حتی توی ابراز محبت هم می‌تونن دروغگو باشن.

    میخوام بگم من ازاین ادما دارم تو زندگیم که پیششون نقاب نداشته باشم و بتونم حرف بزنم ولی همیشه بندگان خدا وقت ندارن که.بخاطر همین دارم سعی میکنم خودم با خودم کناربیام و راههای دیگه ای پیداکنم.گرچه خلا یسری چیزا همیشه حس خواهد شد.

    +البته خب یسریام هستن که گند میزنن به دوستی ها و ادمو پشیمون میکنن از دوست جدید پیدا کردن و ادم ترجیح میده با ترکیبی از همون اندک قدیمی ها و خودش،نیازشو برطرف کنه

    پاسخ:
    آدم امن هست، ولی پیش آدم امن هم نمی‌شه از همه چیز حرف زد. گاهی یه چیزایی هست که فقط یه آدم خاص می‌تونه درکشون کنه و وقتی اون آدم خاص گند می‌زنه دیگه دلت راضی نمی‌شه بری پیش کس دیگه‌ای.

    اینایی که گفتم به درک خوبی رسیدیم از هم و در اکثر مواقع میفهمیم طرف مقابل چی میگه و خب طبعا زیاد درمورد اتفاقا و لحظه هامون باهم صحبت میکنیم.منتها اره واقعا گاهی اتفاقی که میگید میوفته و ادم کلا بعد از گند فرد درک کننده حتی دیگه پیش ادمای همیشگی هم نمیره

    خدابه هممون یه ادم درک کننده ی فهیم بده که گند نزنه به لحظه هایی که فقط اون میفهمه دقیقااا چی میگیم و میخوایم باهاش حرف بزنیم 

    پاسخ:
    آره می‌فهمم چی می‌گی.
    گاهی این گند زدنه کل برنامه‌های فکری آدما رو به هم می‌ریزه و تو دیگه به هیچ کس نمی‌تونی اعتماد کنی برای حرف زدن.
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • آدم‌هایی یا آدمی که بدون گفتن هم حرفمون رو بخونن که هیج! یکی باشه که با همون حرف و جمله بفهمه چی میگیم!

    پاسخ:
    و در عین فهمیدن، پشیمون‌مون هم نکنه.

    فکر کنم از این وضعیت و از این تنهایی بدتر در انتظارمونه...

    پاسخ:
    بعید نیست اصلا

    متاسفانه این مدل بی کسی داره نابودمون می کنه

    آدم باید یکی رو داشته باشه انقدر باهم غر بزنن تا دل و مغزشون خالی بشه

    پاسخ:
    و اینکه مدام درگیری که چرا اینجوری شد، چرا اینو گفت، چرا نفهمید، چرا اشتباه فهمید 
    این چرا ها مغزت رو مختل می‌کنه تهش.

    حال دنیا متاسفانه خوب نیست و حال خودمون بدتر از اونه

    اولین گزینه مون بجای خوب شنیدن و خوب حرف زدن اینروزا قضاوته و چماق کردن اون حرف تو سر طرف مقابل

    پاسخ:
    و بد فهمیدن، از دیدگاه خودمون به طرف توپیدن.
    من این روزها همش درگیر اینم که چرا اینجوری شد....

    کاش می‌شد سخن بگیم، بدون این که حرف بزنیم!

    پاسخ:
    اون که شبیه رویاست دیگه 
  • محمود بنائی
  •  

    قاصدک.........
    کجای این جاده بارانی بود که اینقدر دیر آمدی............ 
    مگر خبر از حال و هوای پریشان این شب ها نداشتی؟؟؟ 
    پشت دروازه های شهر ، کبوتران نامه بر غوغا به پا کردند....... 
    تو....
    تو چه میدانی از دلتنگی آسمان ابری که بغض می کند و نمی بارد..........
    قاصدک دلتنگی من هیچ...........
    خبر باران بیاور
    گل ها چشم به راه تواند.......


    ...

    پاسخ:
    که بغض میکند و نمی‌بارد....
    واقعا وصف حال بود آقای بنایی....

    نمیدونم محبت چیز عجیبه یا آدم‌ها، که چه کم محبت کردن و چه زیاد محبت کردن هر دو فراری میده آدم رو، خیال میندازه به سرشون -_-

    اون حد وسطه رو هم نمیدونم چرا پیدا نمیکنم.

    پاسخ:
    آدما عجیب شدن فرشته.
    دیگه مثل قدیم نیست که رفتار و گفتار آدما معنای مشخصی داشته باشه.
    یه چیزایی از حرفای ساده‌ات برداشت می‌کنن که الله اعلم...

    اگه درون‌مون مستقیم با هم یکی می‌شد، و می‌تونستیم به همدیگه تبدیل بشیم دیگه نیازی به زبان و ترجمه و صحبت و ... نبود. به یگانگی می‌رسیدیم!

    پاسخ:
    این دیگه خیلی ایده‌الیستی می‌شه، ما به کمتر از این سطح هم راضی هستیم:)

    خووووبه :)

    پاسخ:
    :)

    چند ماه پیش، باید از این مینوشتم که چرا با هم گفتگو نمیکنیم.. حسابی ذهنم رو مشغول کرده بود. نوشتم و تمام.. بعد هرکس میخوندش میگفت: اا من این کارا رو میکنم.‌ اا من تو گفتگو و هم صحبتی همینم.. 

    بعد ازم میپرسیدن چطور اینها رو نوشتی؟ جوابم این بود خودم همه ی این ایرادها رو داشتم.. همه شون رو. حالا هم که یعنی میخوام خودم رو اصلاح کنم، هنوز دارم! 

    شاید چون ما بیشتر در پی اثبات خودیم تا گفتگو.. 

    بیشتر در پی گفتنیم و گفتن و گفتن تا شنیدن.. 

    کاش یادش بگیرم و یادم بمونه.

    مرسی از شما. چقدر به چنین پستهایی نیازه. 

    پاسخ:
    ما عاشق اینیم که حرف بزنیم ولی مجبور نشیم بشنویم.

    عاشق اینیم که رابطه رو بر طبق خواستۀ خودمون جلو ببریم و توقع داشته باشیم بقیه نه نیارن.

    مرسی از شما که خوندین.

    خاطرم هست شاملو هم مانند شما گله میکرد. یه مصاحبه ای کرده بود اواخر عمرش، فکر میکنم دیده باشین. با محمود دولت آبادی که میگفت: «آدم وقتی هم زبونی پیدا نمیکنه مجبور میشه با خودش حرف بزنه، من خیلی تنهایی کشیدم...».

    پاسخ:
    چه یادآوری دلچسبی بود ممنونم ازتون.
    اون مصاحبه رو گمونم از روزنامه اعتمادملی بریدم و نگه داشتم اگر اشتباه نکنم:)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">