ششم
دو روز گذشته عاطل و باطل بودم. هیچ کار مفید دلخوشکنکی نکردم. اما توی مسیر شخم زدن کانال قدیمیام، پی بردم که روزهای زیادی رقتانگیز بودم. زمانهای زیادی را هدر دادهام بابت چیزهایی که الان به کتف چپم هم نیستند. دربارهٔ نامهربانی کسانی سوگواره نوشتهام که حالا به یادشان نمیآورم. باور کنید چند جا زور زدم که به یاد بیاورم که این متن پر سوز و گداز را برای که نوشتهام و مایوسانه بعد از عدم حصول نتیجه رها کردم:)
مسیر این یک سال اخیر، یک جهش بزرگ بود. که بفهمم چقدر میتوانم اوج بگیرم. چقدر انتخابهای اشتباه، جلوی بال زدنم را گرفته بود. وقتم را، تمام وقت ارزشمندم را پای اتفاقهایی هدر دادم که حالا به نظرم پوچ و تهی از معنا به نظر میرسند.
چطور میتوانستم در دوست داشتن آدمهایی تهی از احساسات انسانی، اینقدر بالبال بزنم؟
چرا رها کردن را اینقدر دیر یاد گرفتم؟ چرا فکر میکردم اگر ایکس و ایگرگ را از دست بدهم، تمام میشوم؟ چرا یک سال تمام زجر کشیدم تا ثابت کنم هستم، که زندهام، که باید دیده شوم؟ چرا بارها و بارها گذاشتم که تحقیرم کنند؟ چرا ایستادم که سیلی بخورم و بعد رو برنگرداندم و نرفتم؟ چقدر چغر بودم. چه سال نحس و شوم و پربرکتی بود. همین که فهمیدم چقدر اشتباهات گنده گنده کردهام یعنی برکت داشته. سالی بود که فهمیدم آدمها همیشه دلیلی برای حماقتهایشان ندارند، بسیاری از حماقتها بیدلیل رخ میدهد. بسیاری از زخمهایی که ما به هم میزنیم بیدلیل و تنها از روی بیشعوری است یا از سر حسابگری. وقتی ایکس برایم سود بیشتری دارد، پس ایگرگ را کنار میگذارم. یک دودوتا چهارتای حال به هم زن. سال جدید سال رقتانگیز نبودن است. سالی فاقد انسانهای زیاد. سالی با حداقل انرژی برای موجودات دوپا. چقدر خوشحالم که دیگر دوست ندارم به عقب برگردم و ذرهای دوستشان داشته باشم. این قوی شدن حالم را بهتر میکند. شبیه مخدری قوی نشعهام میکند.
- ۰۲/۰۱/۰۹
یه وقتایی قوی بودن تنها راه نجاتِ و تنها انتخاب ماست