گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

دهم

يكشنبه, ۱۳ فروردين ۱۴۰۲، ۱۱:۵۰ ق.ظ

یک بار قرار شده بود سر یک پروژه‌ای، خودم محتواهای نوشته شده را روی سایت آپلود کنم. مسول تهیه عکس هم‌ خودم بود. سایت درباره عروس بود و من کلی عکس چیتان پیتان عروس پیدا کرده بودم و بدون هیچ ادیتی گذاشته بودم روی سایت.
چند ساعتی از انتشار پست‌های اول نگذشته بود که مستر ژ زنگ‌ زد. گفت دختر خوب، می‌خوای سایت رو فیلتر کنن؟ چرا عکس عروس‌ها رو ادیت نکردی؟ من تازه آنجا بود که فهمیدم توی بخش انتشار و یافتن عکس حرفی برای گفتن ندارم. بعدها چند بار پسورد سایت‌های مختلف را داد که دست بگیرم ولی قبول نکردم. حوصله حواشی‌اش را نداشتم. بعدها که بهار را معرفی کردم و نشستم به تماشای کارش، تازه فهمیدم من واقعا این کاره نبودم.‌
همین چند ماه قبل بود که فهمیدم به درد رفاقت هم نمی‌خورم. آدم‌ها را می‌رنجانم و مجبورشان می‌کنم بخرند توی لاک‌ تنهایی‌شان. همین بود که دور این یکی را هم خط کشیدم. دیگر دوست صمیمی ندارم. حرف امروز و دیروز نیست‌ها، چند ماه است که به این نتیجه رسیده‌ام که باید خودم را از روابط دوستی بکشم‌ کنار تا بقیه به راحتی به زندگی‌شان بپردازند. کل عید را هم برای همین سکوت کردم.
حالا دارم به این نتیجه می‌رسم که به درد ازدواج هم نمی‌خورم. همین بهتر که تلاشم را صرف مستقل شدن و تا ابد تنها ماندن بکنم. اینطوری نه از آدم‌ها رکب می‌خورم و نه آزارم به کسی می‌رسد.
روزگار این گونه است دیگر. گاه در میانه‌های زندگی می‌فهمی که برای زندگی جمعی مضری و باید خلوت خودت را دست و پا کنی. 

  • ۰۲/۰۱/۱۳
  • نسرین

نظرات  (۶)

  • نرگس بیانستان
  • ماجرا اینه ک ب قول قدیمی ها بعضی وقتا دو تا کاسه‌چینی هم به هم میخورن، چ برسه ب آدما 

    تو خیلی رفیق درجه یکی هستی نسرین... چرا فکر میکنی باید گوشه عزلت گزینی و تنها باشی؟ 

    شوهر هم ریخته. ولی هم‌سر کمیابه، فرقی هم نداره زن و مرد. کسی ک قدر تو رو بدونه... لایق باشه برات... قرار نیست اگ هنوز هم رو پیدا نکردین فکر کنی قراره تا اخر عمرت تنها بمونی! 

    پاسخ:
    مجموعۀ اتفاق‌هایی که از پارسال دارم از س رمی‌گذرونم داره مطمئنم می‌کنه که به درد رفاقت نمی‌خورم.
    تو همیشه لطف داری نرگس.
    منم دربارۀ همون همسر داشتم حرف می‌زدم و گرنه که هر چند وقت رد می‌کنم به قول تو شوهرها رو:)
  • نرگس بیانستان
  • آدما خسته ان نسرین...

    آدما کم میارن تو حجم غریبی و مشکلاتشون، 

    بعد خیلی چیزا باعث میشه بیان نکنن

    هر روز تنها تر شن

    بدرفتارتر شن

    بی فکر تر و ناعادلانه تر و ناعاقلاتر و نامهربون تر، تو رابطه هاشون عمل کنن. 

    همین باعث میشه هم رو برنجونیم الکی... هم رو دور کنیم الکی... و این چرخه ی بی انتها‌ی مزخرف و ناراحت کننده ادامه داشته باشه. 

     

    پاسخ:
    من خسته نبودم؟
    پس چرا من نرنجوندم؟
    اینا همه‌اش توجیه کردنه.
    آدم باید خیلی دل نبنده به کسی تا تهش بدهکار دلش نشه.

    به نظرم سخت میگیری 

    داستان در و تخته شنیدی 

    باید بهم بیان 

    همین ...بعد هم تهش چیزی را بلد نیستیم از محتوا نویسی تا آشپزی و رابطه 

    ایین دوست یابی ، سواد رابطه عاطفی آموزش آشپزی..برای همه چیز ابن روزها راهی هست نسرین قشنگم 

    پاسخ:
    چیو سخت می‌گیرم؟ 
    شاید راهی باشه آره.
    ولی من دیگه نمی‌خوام تجربه‌ش کنم.

    تمام مدتی که خواننده بیان بودم، همه‌جا از شخصیت دوست‌داشتنی شما نوشته بودند و مطمئنم همین‌طوره.

    فقط هرچقدر پیش میریم، شرایط سخت‌تر میشه و آدم‌ها کم‌طاقت‌تر.

     

    پاسخ:
    نمی‌دونم کجا و کیا ازم تعریف کرده بودن.
    حتی خود شما رو هم نمی‌شناسم ولی....
    کامنت‌تون یه لبخند بزرگ‌ نشوند رو لبم.
    ممنونم💐

    زندگی را  سخت میگیری 

    البته که جهان سخت می‌گیرد بر مردمان سخت کوش 🥺

     

    پاسخ:
    فعلا که زندگی به من سخت گرفته من کاریش ندارم:)

    گزیده کار بودن خوب است

    به این معنا که آدم خوب فقط دور آدم باشه

    اما اگه ایراد از ماست

    باید رفعش کرد:)

     

    + زندگی بی سختی و چالش هم مگه داریم؟

    پاسخ:
    درسته. 
    + برای بعضیا آره هست ولی برای ما نه‌. 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">