چهاردهم
سه شنبه, ۲۲ فروردين ۱۴۰۲، ۰۵:۰۰ ب.ظ
صبح دلژین پرسید خوبی؟ نوشتم خوبم. اما پشت این خوب بودن، یک تکرار حال به هم زن همیشگی نبود. این خوب بودن واقعا حس خوبی داشت. روح و روانم این روزها آرام است. غیر از خستگی جسمی و بیحالی حاصل از روزه، بدون فکر و خیال و آشوب روزگار میگذرانم. نه اینکه اوضاع یکباره گل و بلبل شده باشد. نه. اما فکر نکردن خودش موهبت است. این روزها کمتر افکار آزاردهنده هجوم میآورند. کمتر غصه میخورم و بیشتر عمیق میشوم روی اهدافم.
چقدر بدهکارم به خودم. بدهکار غصههایی که هوار کردم سرش، تنشهایی که تحمیل کردم، بدهکار دردهایی که تسکینی برایشان نبود. حالا که آرام گرفتهام تصورم این است که در حق خودم خیلی ظلم کردهام. حقش است بنشینم و خودم را سخت تنگ در آغوش بگیرم.
این روزها، عجیب خستهام. جسمم انگار کوفته شده. بیخوابی دارد پدرم را درمیآورد. برعکس همیشه چشم به راه pms نشستهام که بیاید و از روزهداری خلاصم کند. باید کارهایی را سر و سامان دهم و دهن روزه نمیتوانم. بعد از افطار هم باید بخوابم که سه و نیم نصف شب باز باید برپا بزنم. خلاصه که روزه نه ولی بیخوابی میکشد!
- ۰۲/۰۱/۲۲
خداروشکر که خوبی عزیزم🤍