هجدهم
شنبه, ۲۶ فروردين ۱۴۰۲، ۰۴:۳۲ ق.ظ
دیروز سحری نداشتیم. یعنی نون جان هر وقت قهر است، بیخیال غذا پختن میشود. به خیال خودش اینجوری تنبیهمان میکند. اما از آنجایی که تعداد چیزهایی که در طول روز میتواند موجب قهرش شود از تعداد موهای سرش بیشتر است، ریسک بزرگی است که در طول رمضان با او وارد گفتگو شوی! چون ممکن است بیافطار یا بیسحر بمانی. بدی ماجرا این است که تو از قبل نمیدانی چیزی بهش برخورده، فقط وقتی سفره خالی ماند متوجه عمق قضیه میشوی و دیگر کار از کار گذشته!
داشتم میگفتم که دیروز سحری نداشتیم و با یک نیمرو سر و ته قضیه را همآوردم. جمعه که از خواب بیدار شدم، به سرم زده بود برای سحری زرشکپلو بپزم. از ظهر بوقلمون را گذاشتم بپزد. عصر هم پیازداغ و زرشک را آماده کردم و بعد افطار برنج را دم کردم با تهدیگ سیبزمینی مخصوص خودم با کلی کنجد. شب هم خوردمش و خوابیدم. به خیال خودم قرار نبود حالا بیدار باشم. قرار بود پنج صبح با صدای آلارم گوشی بیدار شوم، دوش بگیرم و بروم سرکار. اما نون جان ویرش گرفته بود از سه و نیم بیدارم کند! خلاصه که امشب هم نتوانستم بیشتر از سه ساعت بخوابم. بدی قضیه اینجاست که صبح روزهای تعطیل هم عین خروس بیمحل از هشت و نیم بیدارم و هرچه پهلو به پهلو میشوم خوابم نمیبرد! جمعه را مثل تراکتور کار کردم. هنوز هم کلی از کارهایم مانده.
تکلیف کلاس یکشنبه را هم هنوز ضبط نکردهام و عین بچهها استرس گرفتهام بابتش. این هفته هر روز سه تا امتحان خواهم گرفت و هنوز چهار تا از نمونه سوالها آماده نیست. احمقانه است که برعکس بقیه نمیتوانم از سوال آماده استفاده کنم....
ددلاین تحویل محتواهای مستر ژ سی برج است و همه بچهها کارشان را تحویل دادهاند جز خودم. روزه که هستم مغزم خشک میشود. هیچ واژهای به ذهنم نمیرسد. پنج تا را باز واگذار کردم به محمدعلی. از پول گندهای چشم پوشیدم که قرار بود برود پای خرید لپتاپ. اما یادم نبود که ماه رمضان عین بختک میچسبد به بیخم و مانع نوشتن میشود. امروز اگر پریود نشوم اعتصاب خواهم کرد و دیگر روزه نخواهم گرفت. خسته شدهام. به معنای واقعی کلمه خستهام. دلتنگ هم هستم. ولی به روی خودم نمیآورم. دیگر قرار نیست دلتنگی زورش به من برسد. دیگر قرار نیست به حرف دلم گوش کنم...
- ۰۲/۰۱/۲۶
دلتنگی این وسط سخته
خدا قوت
دلت باز شه الاهی