گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

برای تو در آستانۀ تولدت

شنبه, ۲۷ خرداد ۱۴۰۲، ۱۲:۲۳ ق.ظ

هوالمحبوب 


هیچ کس روح عریانم را ندید، اما تو تا حد زیادی نزدیکش شدی. هیچ کس نتوانست قدر تو برایم عزیز شود، که ساعت‌های متمادی نگاهش کنم و از دیدن تصویر لبخندش خسته نشوم. هیچ کس آنقدر عمیق نشد در من، که برایش نامه بنویسم و سال‌های سال نگهشان دارم. کس دیگری جز تو، توی زندگی‌ام نبود که حاضر باشم بنشینم مقابلش و ساعت‌ها از فیلم و کتاب و ادبیات حرف بزنم، بی‌آنکه خسته شوم.

من در تو چیزی را جسته بودم که گمان می‌کردم از آن من است. حس امنیتی که دلچسب بود، مالکیتی که منحصر به فرد بود. 

من عمیق‌ترین زخم‌هایم را نشانت دادم و تو عمیق‌ترین مهرت را نثارشان کردی. در آغوشم کشیدی بی‌آنکه بابت سبک‌سری‌هایم سرزنشم کنی، حمایتم کردی بدون اینکه حس شرم به من بدهی. 

گمان می‌کردم روح‌مان آشنای هم هست. آنقدر آشنا بودی که از آن آذر ماه کذایی، رفیق گرمابه و گلستانم باشی. 

تو تنها کسی بودی که برایم شعر گفت. اما دروغ چرا الهام هم پیش‌تر شعری برایم سروده بود. دوست داشتم بودنم برایت حیاتی باشد، دوست داشتم پیوندمان ناگسستنی باشد. 

گمان می‌کردم اگر غرهای زنانه‌هام را غلاف کنم، اگر چیزی بیشتر از آن تماس‌های شبانه نخواهم، کنارم می‌مانی و این مهر دل‌گرم‌مان می‌کند.‌

این بار هم اما، شلتاق کردی. تصورت از قلب چیست؟ مقداری ماهیچه و مشتی رگ و اندکی خون؟ یا عنصر حیاتی بدن؟ یا دلی که در ادبیات وصفش کرده‌اند که در جفای معشوق می‌شکند؟ 

من کنار همهٔ چیزهای خوبی که در رفاقت با تو مزه‌مزه کردم، عمیق‌ترین تحقیرها را متحمل شدم. بی‌آنکه ککت بگزد. تحقیر شدن چیزی بود که عامدانه به من تحمیل کردی.

چندین سال رفاقت اینقدر شناخت از من به تو داده بود که بدانی، چه حرفی، چه حرکتی، در کدام لحظه ویرانم می‌کند. 

و تو چقدر سنگدلی که راحت و بی‌دغدغه کنار می‌آیی. چقدر راحت سر بزنگاه کنار می‌کشی و آدمی را در اندوه تنها می‌گذاری. 

قبل‌ترها گفته بودم که خودخواهی. آنقدر که زخمی که می‌کنی، سرت را به زیر انداخته و پی خود می‌روی. آسوده بی عذاب وجدانی که گاه به گاه دردت بیاید. 

  • ۰۲/۰۳/۲۷
  • نسرین

نظرات  (۵)

آدمیزاد چقدر می‌تونه با همون یه تیکه که توی سینشه خوشحال بشه پر از عشق بشه سرشار بشه، بشکنه، خرد بشه، به زانو دربیاد...

چقدر میشه دو تا روح به هم نزدیک بشن و در هم آمیخته و یکی بشن... 

بعد هم همونقدر دور 

انگار که اصلا نبودن...

🥲

پاسخ:
کاش هیچ وقت تجربه‌اش نکنیم اصلا. 
  • نسیم صداقت
  • چقدر قلبم تیر کشید با خواندنش

    پاسخ:
    متاسفم.
  • یاسمن گلی :)
  • اولش اومدم بنویسم چقدر اون آدم خوش به حالش هست که میخوای راجبش بنویسی و تولدش رو تبریک بگی بعد دیدم که اون آدم در قالب دوست چقدر بهت بدی کرده ... این جور مواقع مشاور ها میگن از آدم های سمی زندگیت فاصله بگیر...

    پاسخ:
    شاید هم من اون آدم سمی رابطه‌ها بودم‌.
    نمی‌دونم.‌
  • نسیم صداقت
  • ❤️❤️

    پاسخ:
    ❤️❤️

    یه عده هم هستن تو دنیا که هیچوقت به معنای واقعی عاشق نبودن ولی خوب بلدن ادای عاشقا رو دربیارن از اینا باید ترسید و فاصله گرفت

    پاسخ:
    من‌ همیشه دیر فهمیدم اینو و دیر یاد گرفتم فاصله گرفتن رو.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">