گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

من خودم را دوست دارم

چهارشنبه, ۳۱ خرداد ۱۴۰۲، ۰۱:۲۹ ق.ظ
هوالمحبوب 


می‌گفت چرا هی می‌خوای خونریزی راه بندازی؟ رها کن بره. رها کردن دقیقا کاری بود که بلد نبودم. یه جایی اومدم نشستم حساب کردم دیدم نه، این درست نیبست که بلد نیستم. یه چیزی عمیق‌تر از این باید در جریان باشه. چون به وقتش تونستم یه چیزهایی رو رها کنم. به موقع هم رها کردم. یه جور لج کردن بود شاید. که چرا باید این چیز به خصوص مال من نباشد؟ نمی‌خواست؟ مهم نبود، همین که من می‌خواستم باید مال من می‌شد. 
دوست داشتن آدم را شجاع می‌کند. آدم وقتی کنار کسی قرار گرفت که دوستش دارد، می‌تواند بزرگترین فداکاری‌ها را انجام بدهد. حتی اگر مسیری که انتخاب کرده غلط باشد. شاید توی سی و پنج سالگی نترسم از گفتن اینکه در عشق هیچ وقت خوش‌شانس نبودم. همیشه ترسوها به پستم خوردند. تلۀ مهرطلبی دست و پایم را زنجیر کرد و نتوانستم سره را از ناسره تشخیص دهم.
یک جنونی در آدمیزاد هست که می‌خواهد میوۀ ممنوعۀ زندگیش را هر طور شده گاز بزند. من سهمم را از میوۀ ممنوعه گرفتم. شیرین بود. تمام تنم را تسخیر کرد. دوستش داشتم. حتی به غلط! 
دیشب که داشتم لا به لای چرک و خون حاصل از یک اتفاق تلخ غوطه می‌خوردم به خودم نهیب زدم، چرا حالت بد است؟ مگر قبلا بارها و بارها ثابت نشده بود که آدم نیمۀ راه است؟ مگر بارها و بارها دستت را زیر سنگ نگذاشته بود؟ مگر نمی‌دانستی که همه چیز با او باید در سطح اتفاق بیوفتد؟ هر چیز عمیقی می‌ترساندش.
تو مسول او نبودی. نمی‌توانستی وادارش کنی به جنگ دراماهای کودکی‌اش برود. به تو ربطی نداشت که مانیفست زندگی‌اش چیست. تو فقط مسول خودت بودی. مسول حفظ امنیت و آرامش خودت. 
امروز که استوری هادی را دیدم، با تمام صورت خندیدم. برای مهتاب نوشته بود. زنی که دوستش دارد. می‌گفت اگر کسی را دوست داری، باید با صدای بلند بگویی. باید به دنیا اعلام کنی که می‌خواهی با محبوببت توی این جشن باشکوه برقصی.
برای مهتاب که چنین مرد شجاعی توی زندگی‌اش داشت خوشحال بودم. مردهای شچاع معشوق‌شان را هزار درجه زیباتر می‌کنند. من هیچ مرد شجاعی توی زندگی‌ام نداشتم. دو معشوق نصفه نیمۀ زندگی من، همیشه ترسیده بودند از داشتنم. از بلند و رسا دوست داشتنم. تقصیر آنها نبود که کوچک بودند، تقصیر من بود که آنها را انتخاب کرده بودم. 
من همیشه خودم بودم که دست کشیدم روی سر خودم، زخم‌هایم را بستم، چنگ زدم به ویرانه‌های روحم، التیامش دادم. 
باورم شده که قوی هستم. بعد از اتفاق دیشب، بعد از جسم خراب و داغان امروز، بعد از دوباره زیر سرم رفتن، فهمیدم که دیگر فرصت چنگ زدن به هر چیزی را ندارم. باید بگذارم و بروم. باید یاد بگیرم به چند لحظه خوشی نمی‌ارزد. آدمی که دردهای بزرگ روحت را نمی‌فهمد، آدمی که همیشه و همیشه سعی می‌کند فرار کند از بحث، آدمی که حاضر نیست حتی اسم درخوری برای رابطه بگذارد، باید برود به درک. 
این وسط فهمیدم که مسبب خیلی از رنج‌های زندگی خودم هستم. اگر یک جایی رها می‌کردم و دیگر به پیوند دوباره اصرار نمی‌کردم، شاید قدرم دانسته می‌شد. 
امشب علی‌رغم رنجی که دارم مزه‌مزه می‌کنم، حس خوشایندی هم دارم. حس خوشایندی که از دانستن نشات می‌گیرد. قرار نیست چون سی و اندی سال از زندگی‌ات گذشته پس، اشتباه نکنی. من اشتباه میکنم و تلاش می‌کنم جبرانش کنم. چه تضمینی وجود دارد که اگر همه چیز درست و اصولی پیش برود، حال بهتری خواهم داشت؟ من حتی گاه اشتباهات دردناکم را هم دوست دارم. 
  • ۰۲/۰۳/۳۱
  • نسرین

نظرات  (۵)

  • نسیم صداقت
  • چقدر اینبار حرفهایت خیلی بیشتر از قبل، حرف حساب بود👌👌 بیشتر از قبل افتخار میکنم دنبال کننده صفحه ات هستم❤️❤️

    پاسخ:
    ممنونم عزیزم. باعث افتخار منه:)
  • حسن مجیدیان
  • سلام

    بسیار زیبا نوشته اید

     

    پاسخ:
    سلام ممنونم از لطف‌تون.
  • آقای سه نقطه
  • تقریبا خیلی هامون رها کردن رو یاد نداریم البته فکر کنم یاد داریم ولی دلمون نمیاد

    پاسخ:
    تله‌های وابستگی و مهرطلبی همینه دیگه.
    ما گیر افتادیم یه جورایی. 
    و باید درمانش کنیم.

    تو خیلی قشنگی نسرین.
    تو شبی درختی هستی که با وجود همه‌چیز سبز مونده و زیبایی خاصی داره.

    دوستت دارم.

    پاسخ:
    اسکرین کامنتت رو گذاشتم تو کانالم و زیرش نوشتم کامنتی که نور شد و رفت تو قلبم. 
    زنده باشی. منم دوست دارم دختر جان.🥰

    سلام و درود نسرین عزیزم 🌹


     

    ⎠^‿^⎝ 

    افت و خیزان شدنت ـ تلاشت ـ رشد و عریان شدنت رو ک می‌بینم 😍 ذوق می‌کنم (بقول نسیم صداقت 😊 حرف حساب‌ات)

    مطمئنم تله‌ی مهرطلبی‌ات رو ک درمان کنی ، چشم سومت بازشده و نسرینِ بی‌توقع‌تری و شادتری و نترس‌تری .... و آگاه‌تری از نسرین قبل خواهی شد . 💜 

    نوشتی : .... علی‌رغم رنجی که دارم مزه‌مزه می‌کنم، حس خوشایندی هم دارم . حس خوشایندی که از دانستن نشات می‌گیرد..... (برای مواجه و شناخت معضل باید تا ریشه رفت ک متاسفانه دردناک و گاهی نفس‌گیر ، تا ب آگاهی و شناخت کامل‌تری برسی ـ روش تراپیستت خوب داره عمل می‌کنه) شیرین‌میشه 💙 وقتی ک این رنج کمتر میشه و جاش آرامش میاد ! (می‌بینم اون روزت رو هممممم)😍🤍🤗 

    آرامش برات آرزومندم ک شاه‌کلید خوشبختی‌ست🌹

     

    پاسخ:
    سلام جانان جانم.
    مرسی که همیشه حمایتم می‌کنید، راهنمایی‌ام می‌کنید، انرژی می‌دین بهم.‌
    امیدوارم روز خلاصی از همهٔ تله‌های ویرانگر سر برسه.🥰
    دقیقا من از همین حالا شیرینی‌اش رو حس می‌کنم. 

    زنده باشید و شاد.🥰❤️

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">