من خودم را دوست دارم
یک جنونی در آدمیزاد هست که میخواهد میوۀ ممنوعۀ زندگیش را هر طور شده گاز بزند. من سهمم را از میوۀ ممنوعه گرفتم. شیرین بود. تمام تنم را تسخیر کرد. دوستش داشتم. حتی به غلط!
دیشب که داشتم لا به لای چرک و خون حاصل از یک اتفاق تلخ غوطه میخوردم به خودم نهیب زدم، چرا حالت بد است؟ مگر قبلا بارها و بارها ثابت نشده بود که آدم نیمۀ راه است؟ مگر بارها و بارها دستت را زیر سنگ نگذاشته بود؟ مگر نمیدانستی که همه چیز با او باید در سطح اتفاق بیوفتد؟ هر چیز عمیقی میترساندش.
تو مسول او نبودی. نمیتوانستی وادارش کنی به جنگ دراماهای کودکیاش برود. به تو ربطی نداشت که مانیفست زندگیاش چیست. تو فقط مسول خودت بودی. مسول حفظ امنیت و آرامش خودت.
برای مهتاب که چنین مرد شجاعی توی زندگیاش داشت خوشحال بودم. مردهای شچاع معشوقشان را هزار درجه زیباتر میکنند. من هیچ مرد شجاعی توی زندگیام نداشتم. دو معشوق نصفه نیمۀ زندگی من، همیشه ترسیده بودند از داشتنم. از بلند و رسا دوست داشتنم. تقصیر آنها نبود که کوچک بودند، تقصیر من بود که آنها را انتخاب کرده بودم.
باورم شده که قوی هستم. بعد از اتفاق دیشب، بعد از جسم خراب و داغان امروز، بعد از دوباره زیر سرم رفتن، فهمیدم که دیگر فرصت چنگ زدن به هر چیزی را ندارم. باید بگذارم و بروم. باید یاد بگیرم به چند لحظه خوشی نمیارزد. آدمی که دردهای بزرگ روحت را نمیفهمد، آدمی که همیشه و همیشه سعی میکند فرار کند از بحث، آدمی که حاضر نیست حتی اسم درخوری برای رابطه بگذارد، باید برود به درک.
این وسط فهمیدم که مسبب خیلی از رنجهای زندگی خودم هستم. اگر یک جایی رها میکردم و دیگر به پیوند دوباره اصرار نمیکردم، شاید قدرم دانسته میشد.
امشب علیرغم رنجی که دارم مزهمزه میکنم، حس خوشایندی هم دارم. حس خوشایندی که از دانستن نشات میگیرد. قرار نیست چون سی و اندی سال از زندگیات گذشته پس، اشتباه نکنی. من اشتباه میکنم و تلاش میکنم جبرانش کنم. چه تضمینی وجود دارد که اگر همه چیز درست و اصولی پیش برود، حال بهتری خواهم داشت؟ من حتی گاه اشتباهات دردناکم را هم دوست دارم.
- ۰۲/۰۳/۳۱
چقدر اینبار حرفهایت خیلی بیشتر از قبل، حرف حساب بود👌👌 بیشتر از قبل افتخار میکنم دنبال کننده صفحه ات هستم❤️❤️