گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

دیدار با شفیعی کدکنی

شنبه, ۳ تیر ۱۴۰۲، ۰۷:۵۶ ب.ظ

هوالمحبوب 


مهری باقری را به واسطهٔ کتاب تاریخ زبان فارسی شناختم. واحد درسی‌مان بود و دکتر «ق» کتاب خانم باقری را به عنوان منبع معرفی کرده بود. از آنجا بود که نم‌نم فهمیدم چه زن بزرگی است. چه فعالیت‌هایی دارد. چه مطالعاتی دارد و چقدر خوش‌شانسم که در شهری زیست می‌‌کنم که مهری باقری دارد. بعدتر در بنیاد پژوهشی شهریار بارها دیدمش. سعادت شاگردی خودش و همسرش را نداشتم چرا که وقتی پایم به دانشگاه تبریز رسید هر دو بازنشسته شده بودند. دکتر بهمن سرکاراتی، از جمله کسانی بود که ذکرش را بی‌اغراق از تک‌تک استادانم شنیده بودم. او همسر دکتر باقری بود. 

حالا امروز بزرگداشت دکتر مهری باقری توسط مجله بخارا در بنیاد پژوهشی شهریار برپا بود و اولین سخنران مراسم شفیعی کدکنی بود.

نمی‌دانم چقدر این مرد را می‌شناسید ولی همینقدر بگویم که چهل سال است جایی نمی‌رود. اگر حس کند در مراسمی رد پای صدا و سیما یا وزارت فرهنگ یا هر ارگان دولتی دیگری در میان است نمی‌رود به همین راحتی! 

حالا هم که آمده بود، به خاطر شخص مهری باقری و همسرش بود که رفاقتی دیرینه با هم دارند. 

میان اسکورت تنی چند و در فوران ذوق دوست‌دارانش وارد سالن شد. سالنی که صد صندلی بیشتر ندارد ولی به جرات می‌گویم بالای دویست نفر آدم فقط در خود سالن حضور داشتند. پله‌ها و‌ طبقات دیگر را خبر ندارم. 

استادانم را که هر یک روزگاری شاگردش بودند، در آغوش گرفت. آنقدر خاکی و صمیمی بود که باورم نمی‌شد. چند دقیقه‌ای بیشتر حرف نزد.‌ کهولت سن یا کسالت نمی‌دانم. نمی‌خواهم به فکرهایم پر و بال بدهم.

بعد که سخنران‌ها آمدند در احوالات شفیعی وباقری توامان حرف زدند. و من؟ گریه بودم، اشک بودم و بغض بودم. آنقدر خاطره شنیدم که مطمئنم تا مدت‌ها سرشارم از حس خوب.

یکی از خاطرات این بود:

دکتر شفیعی یکی از داوران مصاحبه دکتری در دانشگاه تهران بودند. یکی توصیه‌نامه‌ای آورده بود که استاد بپذیرندش. شفیعی توصیه‌نامه را خواند و پاره کرد و با صدای بلند که در کل دانشکده طنین می‌انداخت گفت: شنیده‌اید که شفیعی ذلیل شده است ولی نه دیگر در این حد.‌

حیف که نشد عکسی دونفره ثبت کنم. 

چهار تا از استادان دوره کارشناسی را هم دیدم و تک‌تک‌شان به نام صدایم کردند. سیزده سال است که فارغ‌التحصیل شده‌ام و هنوز اسمم را یادشان است. ذوق ندارد؟ 

  • ۰۲/۰۴/۰۳
  • نسرین

نظرات  (۶)

خیلی ذوق داره. بعد ۱۳ سال!

خوشحالم که یکی از آرزوهای قشنگت برآورده شد.

اتفاقا یه بار که از یکی از داوطلب های دکتری شنیدیم دکتر کدکنی یکی از داوران مصاحبه بودن هی می گفتیم الان ما بریم اونجا واقعا در برابر دکتر کدکنی چی داریم بگیم؟!

 

پاسخ:
اوهوم.🥰🥰🥰
ممنونم عزیزم.
ولی باوجود سواد بالایی که دارن، بسیار افتاده و خاکی‌ان. 
  • مجید شفیعی
  • سلام.

    مبارک باشی.

    چه باحال که هنوز اینجا رو سر پا نگه داشتی.

    خوب و خوش باشی.

    زیاد

    پاسخ:
    سلام.
    ممنونم.
    آره عجیبه ده سال موندن:)

  • نرگسِ خالی!
  • چقدر چسبید خوندنش! هم بخش استادش، هم بخش جمله آخرش :))

    خوشحالم که تجربه‌ش کردی و امیدوارم کلی از این لحظه‌هایی که من اسمشونو میذارم لحظه‌های دلخوشی، داشته باشی باز.

    پاسخ:
    ممنونم نرگس عزیز.
    امیدوارم همۀ آدم‌ها آرزوهاشون رو زندگی کنن:)
  • نسیم صداقت
  • به‌به چه عالی❤️🌹

    والا منم خیلی جای شما ذوق کردم هم بخاطر دیدار با جناب کدکنی و هم استادان عزیزتون، حتما دانشجوی مودب و فعالی بودین🥰

    پاسخ:
    ممنونم نسیم مهربان🥰❤️

    سلام و درود نسرین عزیزم 🌹

     

    این مرد ماهه بخدا💖خیلی دوس‌اش دارم ؛ تواضع‌اش منو یاد عمو جلیل‌ام میندازه و مهربانی و وجدان بیدارش برام قابل ستایش ! 💕 (سایه‌اش بر سرمون)🙏

    خوشحالم ک تجربه‌ی خوب و قشنگی برای خودت رقم زدی 😍 و بالاخره ب نتیجه‌ی خوب ، بیشتر گوش فرا دادن ـ رسیدی ! 💜

    یکبار هم ادبیاتی جانم برات نوشتم !😀

    کم گوی و بجز مصلحت خویش مگوی

    وز هر چ نپرسدت کسی بیش مگوی 

    گوش تو دو بداند و زبان تو یکی 

    یعنی ک دو بشنو و یکی بیش مگوی

    ذوق هم داره 😍 ک استاد آدم با اون همه شاگر ک داشته ، اسم‌ات رو فراموش نکرده باشه ! 🤗 

     

    دلت آبی‌تر از دریا ـ ب کامت شادی دنیا 🤗🌹💙

    پاسخ:
    سلام و عرض ارادت خوبین؟ 
    از قدیم گفتن درخت هرچی پربارتر، افتاده‌تر. ایشون هم شاگرد عمو جلیل شما بودن دیگه. ازشون یاد گرفتن.🥰
    آره گمونم:)
    انسان همیشه در حال یاد گرفته دیگه.
    مسیرش هم خیلی پر پیچ و خمه.

    دوست‌تون دارم.
    زنده باشید و سایه‌تون مستدام. 
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • نمی‌دونم چرا ولی موهای تنم سیخ شد :)

    پاسخ:
    چون نمی‌دونی منم نمی‌پرسم چرا:)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">