گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

گوشه رینگ

پنجشنبه, ۴ آبان ۱۴۰۲، ۰۶:۳۲ ب.ظ

هوالمحبوب 

تراپیستم گوشه رینگ گیرم انداخته بود. می‌گفت از مواجهه می‌ترسی. و من بعد سال‌ها فرار بالاخره این حقیقت تلخ رو فهمیدم. یعنی بهش اعتراف کردم وگرنه که خیلی وقت بود فهمیده بودم. من خیلی وقت‌ها می‌دونستم که حق با منه ولی برای ترس از دست دادن سکوت کردم. حرفامو جویدم که اون رابطه لعنتی رو حفظ کنم. ولی الان دیگه بزرگ شدم و از دست دادن، کمتر آزارم می‌ده. 

من از مواجهه با میم می‌ترسیدم چون صمیمیتش حالم رو خوب می‌کرد، چون دنیا با وجودش قابل تحمل‌تر می‌شد. فرار می‌کردم که نخواد گیرم بندازه‌ که نخواد حرف بزنه که مجبور نشم جوابشو بدم، اگر من حرف می‌زدم انفجار بزرگی رخ می‌داد.

وقتی تراپیستم چند روز پیش، منو با خودم مواجه کرد، فهمیدم ای دل غافل. چقدر جا بوده که بی‌خودی یقه خودمو گرفتم و به سلابه کشیدم در حالی که حق داشتم‌.

من بابت تک‌تک اشتباهاتم حق داشتم، چون سال‌هاست که شیفتگی تایید شدن ازم دریغ شده. چون سال‌هاست که اون خلا داره آزارم می‌ده. 

از بحث کردن فراری‌ام، از توضیح دادن فراری‌ام، از دفاع کردن فراری‌ام و تو همهٔ بحث‌ها یه بازنده‌ام معمولا. چون یاد گرفتم با سکوتم از خودم مراقبت کنم. 

سکوت ناجی من بوده ولی گویا دیگه مجبورم این سپر دفاعی رو بندازم. خلع سلاح بشم و برم تو دل ماجرا.

چقدر وقتایی مثل الان احساس بی‌پناهی می‌کنم. چقدر دلم می‌خواد گرمای آغوشی رو‌ حس کنم که ترس از دست دادنش رو نداشته باشم. 

حس می‌کنم اعتماد به نفسم این روزها داره به صفر میل می‌کنه. فکر می‌کنم هیچ وجه مثبتی ندارم و این حس که بچه‌ها هم عربی رو بیشتر از ادبیات دوست دارن، داره دیوانه‌ام می‌کنه! 

  • ۰۲/۰۸/۰۴
  • نسرین

نظرات  (۴)

من یه همکاری داشتم توو ظاهر هم واقعا چیزی کم نداشت. منظورم اینه اگر ایرادی هم برای جذب نکردن ادما داشت توو ویژگی شخصیتی ای بود که بهش اشاره کردی. ما هرروز بعدازظهر باهم برمیگشتیم خونه و تمام مسیر رو حرف میزد. خیلی ازدواج رو دوست داشت ولی با کسایی که دوست میشد اونا نمیگرفتن!... توو مقطعی که با هم بودیم و با پسری که دوست بود خیلی دلش میخواست پسره بگیرتش ولی خب نمیگرفت. حالا اینوسط من همیشه از بیرون متوجه یه چیزی بودم که روم نمیشد بهش بگم و راستش اونقدرم صمیمی نبودم که بگم. ولی هربار که حرف میزد من بیشتر به این مورد پی میبردم. اون توو روابطی که داشت مثل چیزی که توصیف کردی به خاطر ترس از دست دادن همیشه سکوت میکرد!... مثلا میگفت من فقط یه پنجشنبه جمعه خونه هستم که اونم دوست پسرم میره خونه مادربزرگش. این مسئله ناراحتش میکرد که چرا آخر هفته رو برای اون خالی نمیکنه ولی نمیگفت به پسره. برای تولد پسره سنگ تموم گذاشته بود از نظر خودش و پسره خیلی کاری نکرده بود برای تولد این، از نظر خودش، و ناراحت بود از این بی توجهی ولی چیزی نمیگفت به پسره. یه روز از پسره خواسته بود برن بیرون و پسره گفته بود کار دارم و مثلا ۱۰ دقیقه بعد بقیه دوستای مشترکشون زنگ زده بودن که بیا و اونم قبول کرده بود، بعد توو راه یکی از دخترا( دوست مشترکشون) با پسره بحث میکنه که عجب آدمی هستی مگه الان فلانی بهت زنگید نگفتی کار دارم نمیام؟ پس چرا الان اومدی؟ و این میگفت دائم به دختره میگفتم ساکت باش هیچی نگو! و وقتی پسره ازش ناراحت شده بود که چرا همه چیزو به بقیه میگی این باز نگفته بود آره ناراحتم ازت، به جاش عذرخواهی کرده بود!!

میدونی اون هروقت که حرف میزد این رو به من القا میکرد که اون برای به دست آوردن و ترس از دست دادن از حقشم داره میگذره. بالاخره شما توو هر رابطه ای حق اعتراضم داری. حق گلایه هم داری‌. حق طلب چیزایی که خوشحالت میکنه رو داری. حق داری به طرف بگی چیا داره ناراحتت میکنه فارغ از اینکه طرف اصلاح کنه خودشو یا نه. وقتی شما برای نگه داشتن یه نفر همیشه سکوت میکنی درواقع این سکوت موقتیه چون یه جایی بالاخره میترکی. حالا توو مورد همکار من، من همیشه فکر میکردم اون بعد ازدواج با یه نفر، شخصبتش کاملا عوض میشه و هرچقدر خودشو قبلش نگه داشته و حرف نزده اما یهو بعدش خواهد ترکید!

واقعیت اینه ( از نظر من) وقتی شما به یکی هیچوقت هیچ اعتراضی نمیکنی هیچی طلب نمیکنی بابت هیچی ناراحتیت رو بروز نمیدی، درواقع هیچ ارتباطی به موندگاری اون رابطه نداره، چون اونی که میخواد بره فقط دنبال بهانه ست و با اولین اعتراض اونو بلد میکنه و میکشه عقب. ولی اونی که موندگاره اصلاح میکنه خودشو . فکر نمیکنم حتی اینجور ویژگی شخصیتی ای مورد علاقه ی مردها هم باشه. یعنی بیشتر از اینکه جاذبه داشته باشه باعث دافعه میشه. چون باد میکنن گنده میشن فکر میکنن چه پخی هستن که با طرف هرکاری میکنن اون صداش درنمیاد. چون اصولا ذکور دوست دارن که برای به دست آوردن دختری تلاش کنن. و وقتی دختری خودش انقدر صد در صد در دسترسه و همه جوره هست و هیچ جوره نمیشکنه و نمیره! این جذابیتی نداره و فقط طرف رو دورتر میکنه‌. 

نتیجه گیری اخلاقی: هیچکی اونقدر ارزشمند نیست که آدم به خاطرش غرورش رو زیر پا بذاره. هیچ پخی رو انقدر گنده نکنیم توروخدا:دی

پاسخ:
من این ضعف رو در رابطه با جنس مخالف نداشتم.
من بیشتر نگران از دست دادن دوستان هم‌جنسم بودم.
و یه موردی توی خانواده.
روابط زیادی نداشتم ولی همیشه بلد بودم از حق خودم دفاع کنم و مطالبه‌گر باشم.
اون گیری که تو بطن خانواده بود باعث این رفتار شده بود.
و بیشتر هم دربارۀ دو سه نفر صدق می‌کرد نه همه.

واقعا بچه هات عربی رو بیشتر دوست دارن؟

پاسخ:
یازدهمی‌ها بله.🫠

چقدر عجیب من همیشه از درس عربی فراری بودم 

اما ادبیات رو  دوست داشتم مخصوصا عاشق زنگ نگارش بودم که متاسفانه دوران دبیرستان دیگه زیاد بهش اهمیت نمی‌دادن🚶

پاسخ:
معلم‌شون خیلی خفنه:)
البته ادبیات رو هم به خاطر من دوست دارن ولی چون از پایه خیلی ضعیفن کم میارن.
وقت نداریم متاسفانه.

هواتو کردددد دلم.

نسرینِ قشنگم

پاسخ:
😍😍😍

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">