گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

۶۷ مطلب با موضوع «من و کتاب هایم» ثبت شده است

هوالمحبوب

نگران نباش نام داستان بلندی است از مهسا محب علی که توانسته چندین جایزه، از جمله جایزه ی بنیاد گلشیری را از آن خود بکند.
داستان از زبان دختر جوانی به نام شادی نقل می شود.دختری از یک خانواده ی مرفه، دختری معتاد، عاصی و از خانه گریزان.
داستان در تهران معاصر نقل می شود.داستان به شدت رئال است اما انتخاب یک اتفاق اشتباه  کمی از رئال بودن دورش میکند!

داستان ماجراجویی های یک دختر معتاد برای به دست آوردن مواد است آن هم در روزی که تهران درگیر لرزش های گاه و بی گاهش است و زلزله هر آن ممکن است شهر را کن فیکون کند!

شادی تیپ پسرانه ای دارد شلواری با جیب های بی نهایت می پوشد کلاهی به سر میگذارد و کوله اش را به دوش می اندازد. حرف زدنش لاتی است اعتیادش ،عصیانگر بودنش از او شخصیتی خاص و منحصر به فرد ساخته است.

محب علی اگر داستان دیگری هم نمی نوشت با همین داستان میتوانست هنر نویسندگی اش را حداقل در توصیف حالات شخصت ها و توصیف فضا به همگان ثابت کند.
شادی دوستانی دارد که همگی مث خودش اعتیاد دارند در یک خانه ی تیمی زندگی میکنند و تنها دغدغه شان در این روز پر التهاب پیدا کردن مواد و فرار از خماری است!

محب علی حالات یک دختر معتاد امروزی، نحوه  ی استعمال مواد مخدر و حتی لذت های نئشگی را به طور  کامل و با وضوح بالا روایت میکند گاهی از این همه ریزه کاری دچار اشمئزاز می شوی!

جوری لذت آب شدن مواد در کام شادی را نقل میکند که هوس میکنی امتحانش کنی جوری کام گرفتن از سیگار را توصیف میکند که تصور میکنی تا حالا که امتحانش نکرده ای حتما خیلی چیزها را از دست داده ای!

داستان پردازی اش قوی است؛ شخصیت پردازی اش قوی است؛ اما داستان و تم آن چیزی نبود که خیلی به دل من بنشیند.

از اینکه هنوز هم نویسنده هایی هستند که بدون ذره ای آگاهی در کتابهایشان از زبان ترکی استفاده میکنند آن هم صرفا برای خدمتکاران خانه متاسف میشوم. حداقل میتوانید برای استفاده ی درست از واژه های این زبان کمی تحقیق کنید.

بخش هایی از کتاب:

« کام می‌گیرم و دود را توی دهانم می‌چرخانم، ماهیچه‌های فکم باز می‌شوند. کام می‌گیرم و دود را توی سینه‌ام فرو می‌دهم، رگ‌های گردنم باز می‌شوند. چشم‌هایم را می‌بندم و کام می‌گیرم و دود را توی دماغم می‌کشم، رگ‌های پیشانی‌ام باز می‌شوند. کام می‌گیرم ... کام می‌گیرم...کام می‌گیرم... الان سلول‌های خاکستری راه می‌افتند...آن وقت می‌توانم فکر کنم... می توانم به این دو تا جنازه فکر کنم... می‌توانم...»

  • نسرین

هوالمحبوب

در ادامه ی پست قبل نوشته ی خودم رو براتون میذارم نکته هایی که به نظرم بارز بودن. اینکه بعضیا میگن کتاب خوبی بود یا نه یا توصیه میکنی یا نه چون کتاب از نظر اخلاقی ضعیفه نمیتونم به هر کسی توصیه اش کنم قطعا کتاب به خاطر همین بخش هایی که اینجا عنوان میشه نوبل گرفته چون یه المان هایی داره که میشه با واقعیت آمریکای لاتین تطبیقش داد.

انحطاط اخلاقی:

در طول این رمان 545 صفحه ای تنها ازدواج رسمی که ثبت می شود ازدواج نسل اول بوئندیاها یعنی خوزه آرکادیوی اول و اورسلا است و بعدتر یکی از نوادگان نامشروع آنها با دختری به نام فرندا ازدواج  رسمی میکند. این دو تنها ازدواج های رسمی و مورد قبول کلیسای کاتولیک به شمار میروند.مابقی نسل این خاندان همگی دارای فرزندانی می شوند که همگی از روابط نامشروع و غیر شرعی به وجود آمده اند. انحطاط اخلاقی در این رمان به طور واضح و آشکار وجود دارد و چیزی است که نویسنده خیلی در پی تقبیح آن برنمیاید. این نابه سامانی های اخلاقی تا به آن جا پیش می رود که ما در فراز پایانی کتاب شاهد روابطی غیر اخلاقی بین خاله و خواهر زاده هم هستیم و تولد نوزادی که آخرین بازمانده ی این خاندان است و در نهایت خوراک مورچه ها می شود!

  • نسرین

هوالمحبوب

تصمیم گرفتم برای معرفی و نقد بهتر اول یک مقدمه ی خوب که توی یکی از سایت ها نوشته شده رو براتون نقل کنم و در بخش دوم تحلیل خودم از این کتاب رو ارائه بکنم.چون به نظرم این یادداشت حق مطلب رو بهتر از من ادا کرده لازم به ذکره که توی این یادداشت تنها خلاصه ی داستان نوشته ی خودمه!

.

صد سال تنهایی" حاصل 15 ماه تلاش و کار "گابریل گارسیا مارکز" است. چاپ نخست آن در سال ۱۹۶۷ در آرژانتین با تیراژ ۸۰۰۰ نسخه منتشر شد.   این رمان از آثار مهم ادبیات آمریکای جنوبی ( آرژانتین ) است. نوبل ادبی 1982  به این اثر تعلق گرفت. .

 صد سال تنهایی مشهور ترین و به عقیده ی بسیاری بهترین کتاب نویسنده ی مشهور کلمبیایی گابریل گارسیا مارکز است ، هم چنین او برای این کتاب موفق به دریافت جایزه ی ادبی نوبل در سال هزار و نهصد و هشتاد و دو شد .به اعتقاد بسیاری او در این کتاب سبک  « رئالیسم جادویی » را ابداع کرده است . داستانی که در آن همه ی فضاها  و شخصیت ها واقعی و حتی گاهی حقیقی هستند ، اما ماجرای داستان مطابق روابط علّی و معلولی شناخته شده ی دنیای ما پیش نمی روند . در بسیاری از فرازهای داستان با یک جادوی انکار ناشدنی مواجهیم که نقش کلیدی در پیش بُرد داستان دارد .

آن چنان که خود مارکز ادعا می کند این رمان بیانگر واقعیتی ست که در کلمبیا می گذرد .به همین علت  است که بسیاری از منتقدان به جستجوی اتفاقات داستان و توجیه آن ها در زندگی مردم آمریکای لاتین و بویژه کلمبیا می پردازند .


  • نسرین

هوالمحبوب

سلام

امیدوارم نماز روزه ی همگی قبول باشه. چند وقتیه درگیر دو تا کار مهمم! اولی خوندن رمان صد سال تنهایی است و دومی پیدا کردن اسم برای خواهر زاده ی در راهم!

نمیدونم چرا تو ماه رمضون کتابها کش میان! کتابهای 500 صفحه ای رو قبلا تو سه روز تموم میکردم الان بیشتر از دو هفته است دست گرفتم ولی اصلا پیش نمیرم.انگار توی این ماه فقط باید قرآن خوند چون هم دلچسبه هم زودتر پیش میره!

اگه وقت کردین و حوصله داشتین اسم های زیبای پسرانه ای رو که کمتر شنیده شده و معنای خوبی دارن رو بهم پیشنهاد بدین ممنون میشم.

و من الله توفیق

  • نسرین

هوالمحبوب

یادم هست که این شاعر را از خوابگاه دانشگاه ارومیه شناختم  روزی که برای ملاقات یک دوست رفته بودم و در اتاق آن خوابگاه کذایی دفتر شعر«جهان غزلی عاشقانه است» را دیدم. شعرهایی که به غایت زیبایی بود و حس های ناب عاشقانه را در وجود هر انسانی بیدار میکرد.واژه چینی شاعر بی نقص بود جوری کلمات را به رقص در آورده بود که حس عاشقی را وجود هر خواننده ای را آکنده می ساخت.
در این زمانه ی شاعر پرورِ شاعر کُش بقای یک شاعر به خیلی آیتم ها وابسته است.زبان شعری مهم است دانش شعری مهم است روح تازه ای که شاعر در کالبد کلمات می دمد مهم است و مهم تر عشقی است که شاعر آن اشعار دارد.

امروز دفتر شعر دیگری از غلامرضا طریقی در پیش دیدگانم است به نام«به جهنم»

«به جهنم» را انتشارات تخصصی شعر یعنی«فصل پنجم» به زیور طبع آراسته است و اثر پنجم شاعرش به شمار می رود.طریقی متولد 56 است در شهر زنجان است و شاعری را زیر نظر استاد مسلم غزل معاصر یعنی حسین منزوی آغاز کرده است.زیبایی های اشعارش نیز گویی در اثر شاگردی چنین استادی شکل گرفته است. این دفتر شعر شامل چهل و سه غزل عاشقانه و اجتماعی است که شاعر به همسرش پیشکش کرده است.استفاده از المان های آشنای عصر مدرنیته، تلمیح های بکر، هم نشینی حروف هم آوا و ترکیب سازی از زیبایی های شعر وی به شمار می رود. دردهای اجتماعی، غم نان و بسیاری از تیرگی های اجتماع شاعر را به خوش چینی از طبع روانش واداشته تا با اسلحه ی غزل به مبارزه با این سیاهی ها برخیزد.شاعر جز قریحه و ذوق به چیز دیگری مسلح نیست شاعر غم نان را هم با آراستگی فریاد میزند.

شما را دعوت میکنم به خوانش چند غزل از او در ادامه ی مطلب...

حالم بد است مثل زمانی که نیستی

دردا که تو همیشه همانی که نیستی

  • نسرین

هوالمحبوب

وقی هفته ی پیش شارژ اینترنتم یک هفته قبل از موعد تموم شد میتونستم یه حجم ترافیک بخرم و تا تمدید دوره ازش استفاده کنم ولی تصمیم گرفتم چند روز نباشم تا کتابهایی رو که خریدم بخونم!
تو این یه هفته سه تا کتاب خوندم که کاملا راضی ام نکردن با اینکه دو تاش رمان های برگزیده ی سال بودن.نمیدونم رمان های ایرانی چرا همش بوی تکرار میدن!زنهای خانه داری که کارشون بشور و بسابه و شوهرهای بیخیالی که بعضا خیانت هم میکنن! اینهمه موضوع این همه شادی این همه عشق توی جامعه هست چرا همه باید تلخی ها رو به تصویر بکشن؟
رمان اشک سبلان رو که یه رمان دوجلدی است خوندم البته فقط جلد اولش رو. یه رمان تاریخی است راجع به قیام فرقه ی دموکرات در آذربایجان. چون در جلد دوم قضیه میرسه به مبارزات همین گروه با شاه دیگه حوصله ام نکشیده بخونمش! اون جذابیت جلد یک رو نداره دیگه خیلی شعاری و جو زده شده سبک نویسنده!
توی ین یه هفته خانواده بازهم بزرگ تر شد و یه عروس تازه به جمع ما اضافه شد.پسرعمه ام امروز عقد کنان اش هست و همگی دعوتیم! خدا رو شکر برای عقد هیچ وقت مشکل لباس چی بپوشم نداریم!چون تجربه ثابت کرده که داماد دست از سر ما برنخواد داشت که بتونیم لباس مجلسی بپوشیم و قر بدیم:)
راستی خواهرزاده ای هم که در راه داریم پسره و این یکم تو ذوق ما زده کلا! نه اینکه ناشکری کنیما نه ولی عجیب دختر دوستیم کلا! دیروز با مامانم رفتم خرید جلوی یه مغازه ی طلا فروشی ایستاده و با حسرت میگه: دیگه نمیتونیم براش گوشواره بخریم... منم اولش نفهمیدم منظورش کیه تازه دوزاری ام افتاده میگم اشکال نداره پلاک میگیریم براش!
کلا حسرت لباس صورتی خریدن و موهاش رو خرگوشی بستن موند به دلمون:)
ولی خدا کنه سالم باشه خوشگل باشه اشکال نداره که پسره:)

  • نسرین

هوالمحبوب


روزهایی که حقوق ها واریز می شود بهترین روز دنیاست:) روزی است که میتوانی با تاکسی به خانه برگردی روزی است که میتوانی اعضای خانواده را به بستنی مهمان کنی روزی است که میتوانی زنگ بزنی به رفیقت و قرار شهر کتاب را هماهنگ کنی. روزهایی که حقوق ها واریز می شود رنگی ترین روزهای سال است اما کاش این روزهای خوب زود تمام نشوند!
زمانی که پا میگذاری به شهر کتاب و مات و مبهوت به دکور جدیدش نگاه میکنی تازه میفهمی که پولداری چه مزه ی خوبی دارد! اینجا بهترین نقطه ی جهان است جایی که هنر و اندیشه و ادبیات به هم گره میخورند. موسیقی و صدای دلنشین همایون بر سراسر این مکان دلنشین سایه افکنده است کارهای هنری اعم از تابلوهای نقاشی سرامیک های طراحی شده لیوان هایی که با خط-نقاشی تزئین شده اند کیف های هنری همه و همه برای خوشحال کردن آدم هایی مثل من کافی است!
طبقه ی بالا مخصوص کتاب هاست تازه های نشر، کتابهای پر فروش هر انتشاراتی و البته غرفه ی جذاب تئاتر که مخوص دی وی دی های تئاتر های مطرح سال است!
فکرش را بکن همه ی اینها را کنار هم داشته باشی و پول هم داشته باشی چقدر روز زیبایی در انتظارت هست:)
اما من و رفیقم هر وقت قدم در این جزیره ی سرگردانی میگذاریم افسردگی میگیریم همیشه همه چیز گران تر و جذاب تر از بودجه ی محدود ماست! اگر قرار باشد همه ی دوست داشتنی هایمان را بخریم باید قید 29 روز بقیه ی ماه را بزنیم! باید قید مستقل بودن را بزنیم و بازهم دستمان را توی جیب پدر محترم بکنیم!
اما همه ی این نداری ها و قناعت ها به یک روز چرخ زدن در این شهر زیبا و دوست داشتنی کتاب می ارزد. ما هم قرار است یک روز پولدار شویم آنقدر که بتوانیم بی دغدغه کتاب بخریم بی دغدغه  آلبوم های موسیقی و تئاتر های جدید را بخریم و نگران 29 روز بقیه ی ماه نباشیم. ما هنوز اول راهیم:)

*نشانی شهر کتاب : تبریز - خیابان امام خمینی - نرسیده به چهارراه آبرسان - ابتدای کوی 13 آبان شماره 3

  • نسرین