گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

شروع سی و سومین سال

يكشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۴:۲۷ ب.ظ

هوالمحبوب

باورت می‌شود؟ به همین زودی قد کشیدی و رسیدی به پلۀ سی و سوم؟ انگار زندگی از یک جایی به بعد شتاب بیشتری گرفت، از دوران ابتدایی خیلی زود پرت شدی تو مدرسه راهنمایی، که بهشت تمام ادوار تحصیلی بود، پرونده‌ام که در آن مدرسه بسته شد، حواله‌ام‌ دادند به دبیرستان بغلی. دو تا ساختمان یک شکل که سال‌ها قبل، آلمانی‌ها ساخته بودندشان. پنجره‌های بزرگ و نور‌گیر، با حصارهای آهنی، که کلاس‌ها را شکل زندان می‌کرد. با درخت‌های تنومند وسط حیاط، با گل‌های یاسی که فضای مجتمع را می‌آکند، با آبخوری‌های همیشه کثیف، با سالن‌های باریک و تو در تو که تهش به ناکجاآباد می‌رسید. من بزرگ شدم، دانشگاه رفتم، چهار سال لبریز از شیرینی را گذراندم، خاطره ساختم، رشد یافتم، عشق را شناختم، در معنای زندگی دقیق شدم. شکست‌ها و پیروزی‌ها را از سر گذراندم، دوری‌ها را تاب آوردم، نبودن‌ها و نداشتن را مزه‌مزه کردم. گاه نشستم و در خودم به گشت و گذار پرداختم، در افکار و حالات خودم، در احساسات رنگینم، در فلسفه و چیستی خودم و جهان. بعد زندگی یکهو تند شد. دوستی‌ها از هم پاشید، بچه‌ها دور شدند، پراکنده شدند، حس‌ها تغییر کرد و من از نو ساخته شدم. آدم‌های جدید، احوال جدید و سبک جدیدی از زندگی را برایم رقم زد. 
راستش را بخواهید یادم نیست کی سی و دو سال گذشت، چطور گذشت، خوب گذشت یا بد. فقط می‌دانم که هنوز پر از شور زندگی‌ام، هنوز پر از خواسته و آرزویم. 
هیچ وقت توی زندگی‌ام جاه‌طلب نبوده‌ام، رویاپردازی‌های دور و دراز را در همان کودکی جا گذاشتم، نه اینکه رویا نداشته باشم، نه، رویا بخشی از من است و بدون رویا زندگی تلخ و بدمزه می‌شود، اما دیگر مثل کودکی‌هایم رویاهای عجیب و دست نیافتنی نمی‌پرورم. 
زندگی برایم همیشه جریان مشخصی داشته است، دور نرفته‌ام و دیر هم نکرده‌ام، گاه خیالی توی سرم ریشه دوانده و من پر و بالش داده‌ام، گاه به ثمر نشسته و گاه خشک شده. روزهای بسیاری خسته و دلزده از دنیا و ما فیها، پناه آورده‌ام به کنجی، روزهای بسیاری خنده‌ام تا سقف آسمان صعود کرده، شادمانی را آسان به دست آورده‌ام، زندگی را سخت دوست دارم، برای تک‌تک لحظات این سی و دو سالی که گذشت خوشحالم، حتی آنجایی که گند زده‌ام، حتی آنجایی که خجالت کشیده‌ام، حتی آن جاهای بد‌بدش. حس می‌کنم رشد آدم به هیمن چیزهاست، به اینکه دست به آزمون و خطا بزنی، توی دل ماجرا بدوی، آدم‌ها را مجک بزنی، محبت کنی، دوست بداری و در نهایت عیار آدم‌ها دستت بیاید. 
گاهی حس می‌کنم برای تجربه‌های جدید دیر است، اما بعد یاد آن جملۀ معروف می‌افتم که می‌گفت: «زندگی میدان مبارزه نیست.» نگران چیزهایی که ندارم نیستم، چون داشته‌هایم غنی‌ترند. بیست و هشتمین روز از دومین ماه سال، همیشه برایم روز مهمی بوده است. این روز می‌تواند یک زمانی نقطه عطف تقویم باشد. 
خنده‌های امروز بعد از شگفتانۀ همکاران از ته دل بود، شادی‌های دیروز بعد از گرفتن جعبۀ هدیه از آقای پستچی از ته دل بود، دوست داشتن شما هم از ته دل است. خوشحالم که حتی قرنطینه و کرونا هم نتوانست فاصله‌ای میان دوستی‌ها ایجاد کند.

  • ۹۹/۰۲/۲۸
  • نسرین

من و دوست داشتنی هایم

نظرات  (۱۹)

تبریک :)

هیچ وقت برای تجربه ها دیر نیست. آرزو می‌کنم با تلاشتون به خواست ها و آرزو هاتون برسید.

 

پاسخ:
ممنونم.

تازه اول عشقه :)

تولدت مبارک، انشاله 132 سالگی :) هرچند دیگه اونموقع من نیستم و تو هم انقدر پیر و فرتوت شدی که نمیدونی تولد چیه ولی امیدوارم همیشه حتی 133 سالگی لبخند روی لبت باشه.

پاسخ:
ممنونم:)

چطور شد؟ ما که تقریبا هم سن و سالیم و تازه من یکم بزرگتر هم هستم، چطوری حساب کردین که من بیشتر عمر می‌کنم؟

امیدوارم همیشه سالم زندگی کنیم و شاد.

نسرین جون تولدت مبارک

امیدوارم روز انتشار کتابت رو باهم جشن بگیریم :)

هیچ وقت نمیشه غم رو خط زد از روزهامون اما امیدوارم سال های باقی مونده از دهه چهارم زندگیت با اتفاق های خوب و لبخندهای پررنگ عجین بشه.

 

 

پاسخ:
سلام خاکستری جان
ممنونم
الهی آمین
بله دقیقا نمی‌شه نادیده گرفت یا خط زدشون از زندگی.

ببین 

همش یک طرف 

اون می تواند نقطه عطف در تقویم باشد یک طرف

تقویمم نه ها تقویم 

گرچه اول فکر کردم نوشتی تقویمم و کیف کردم 

بعد دیدم نوشتی تقویم و گفتم ای ول 

 

 

❤️❤️❤️🌺🌺🌺🌺🌺🌺آهای نسرین تولدت مبارک دخترههههه 🌺🌺🌺🌺🌺😍😍😍😍🌸🌼🌸❤️❤️❤️❤️❤️

پاسخ:
من اون نقطه عطف رو‌تا قبل از چهل سالگی ایجاد خواهم کرد:
ممنونم پاییز عزیر«)
  • لافکادیو ‌‌
  • سلام

    تولدت مبارک خانم معلم :)

     

    پاسخ:
    سلام
    ممنونم آقای مهندس:)
  • رفیقِ نیمه راه
  • مبارکه ^_^

    چقدر تولدا زیاد شده o_0

    پاسخ:
    ممنون.
    زیاد شدن تولد خبر نگران کننده‌ای هست، چک کنید ببینید واقعا چرا ملت اینقدر زیاد متولد می‌شن.
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • اون نقطه عطف رو دوست داشتم:-)

    یه روزی یادمون میاد که چنین چیزی رو در آغازی سی و سومین سال بهمون گفته بودی:-)

    پاسخ:
    فقط اگه شد و رسیدم به یادم بیارین در غیر این صورت به فراموشی بسپارین:)

    تولدتون مبارک خانوم معلم مهربون :)

    پاسخ:
    ممنونم لنی جان :)

    تولدت مبارک باشه نسرین جان :) 💐

     

    شگفتانه معادل قشنگی بود، نشنیده بودم :))

    پاسخ:
    مچکرم فاطمه جان.

    :)

    سلام و درود نسرین خانوم عزیز 

     

    از صمیم قلب آرزو میکنم برات ، زیباترین لبخند خدای مهربون پای تموم خاسته های قشنگ زندگیت بشه !

    لبخندی همیشگی ک با نوای عشق همنوایی کنه و زیباترین تصاویر و سمفونی های زندگیت بشه !

     

    سالگرد بدنیا اومدنت مبارک باشه 

    پاسخ:
    سلام جناب جانان بزرگوار

    ممنونم از لطف‌تون:)
    چه ارزوی قشنگی

    سپاس :)

    ننه یک وقت‌هایی شروع می‌کنه به مرور تک تک روزهای زندگیش، بعد می‌گه: چقدر عمر کردیما. نمی‌دونم چرا، ولی الان یاد ننه افتادم و این حرفش. البته پر بیراه هم نیست. اون هم وقتی دیروز نشسته بودم و خاطرات کودکی، نوجوانی، جوانی و این سال‌های آخر رو با خودم مرور می‌کردم دوباره. بعد پیش خودم گفتم: خودمونیم، چقدر عمر کردیما.

    .

    یک بار دیگه تولدت مبارک.

     

    پاسخ:
    جدا آدم گاهی تعجب می‌کنه از اینهمه سالی که گذرونده.
    شبیه سی و سه ساله‌ها شدم ؟


    یک بار دیگه ممنونم.

    تولده عید شما مبارک.

    الان آقاگل میاد میگه (هکسره)

    بابت تاخیر پوزش می‌طلبم

    پاسخ:
    نه ما تولده(تولد است) می‌خونیم، مشکلی پیش نیاد.
    خواهش می‌کنم.

    پیرشی ننهD:

    «بیر سبد قیرمیزی گول تقدیم نسرین ، دونیانین بو گوزل گونون ده کی سنین دوغوم گونون دو »

    هان؟

    پاسخ:
    ممنونم :)

    چه تبریک متفاوت و قشنگی، مرسی عمو میرزا جان.

    تولدت مبارک بو روله 💐

    تولدت مبارک باشه عزیزم 💐

     

    با تاخیر البته :دی

     

     

    +

    هدیه ها رو باز نکردی؟!

    اتفاقا روز تولد تو برای منم یه نفر محبت کرده بود بسته پستی فرستاده بود:)

    اولش شاد شدم بعد گفتم ای کرونا برو بمیر چرا من الان باید این هدیه رو نپوشم آخه ؟!:|:)

    هیچی دیگه از بسته خارجش کردم  بعد دستمو شستم و اون هدیه رو گذاشتم داخل نایلون دیگری و بهش گفتم بمون تو اتاق و به کاری که کردی فکر کن اصلا :دی

    الان دو روزه تو اتاقه :|:)

    تا بشه ۷ روز امیدوارم زنده بمونم حداقل یکبار بپوشمش :دی

     

     

     

     

    ++

    سلام

    پستت آموزنده بود واسه من مادربزرگ :دی

    جدا میگم مخصوص این خطش :

    نگران چیزهای که ندارم نیستم چون داشته هایم غنی ترند !!

     

     

    ++

    مرسی که اومدی تو دنیای ما بلاگرا !!

    و ما را هر روز پندی آموزنده می دهید ای معلم مهربون 😘💚

    بازم تولدت هزار بار بر ما و خودت مبارک  💐🎂🎂

    پاسخ:
    ممنونم واران جان.

    باز کردم ولی بعد از باز کردن دوباره گذاشتم تو کارتون و گذاشتم گوشه اتاق تا یه هفته بگذره وب عد استفاده کنم، دلم پیش اون بلوز قشنگه همش:)
    مبارکت باشه به شادی استفاده کنی.

    سلام:)
    مچرکم:)

    مرسی که اینقدر مهربونی عزیزم.

    هدایا رو از اون کارتن جدا کن عامو رو خود اشیاء اگر پارچه ای باشه مدت زمان کمی می مونه اما رو کارتون و چوب و فلز و باقی چیزا مدت زمان زیادی می مونه امیدوارم اون کارتن رو هم  نذاشته باشی رو صندلی چیزی چون زحمتت دوبل میشه !!

    اون کارتن رو بنداز دور عامو بعدم دستاتتو بشور :دی

    شما از کجا میدونی خود کارتن ویروسی نباشه هوم؟!

    فقط محتوای کارتن رو که هدایا هستند اگر لباس و اینان هفت روز نهایتا

    اگر کتاب اینان بهتره که  الکلی بشه روی جلدش  تمام یا جلوی آفتاب بگیریش:)

    چون نگران شدم اینا رو جهت یادآوری گفتم :)

    این از این :)

     

    منم دلم پیش شلوار گل گلی است :دی

     

    به همچنین :)

    مرسی روله :*

     

    +


    سلام :)

    مرسی از خودت که  اینقد زاویه / زاویه ی دیدت منو مهربون می بینه :)

    مرسی از نگاهت ❤😘

     

    پاسخ:
    می‌دونی نفر چندمی که داری درباره اون کارتون نکات بهداشتی می‌گی؟
    الله اکبر:)
    خواهش می‌کنم، ممنونم که نگرانمی.

    بلاخره من نفهمیدم کارتن درسته یا کارتون ؟ یا کارِتون ؟!(این آخری طنز بود:دی)

    ما کوردها تلفظمون با معلم های ادبیات فرق میکنه اصلا :))

     

     

    دیگه نگرانت نیستم !!

    ماشاء الله ۳۳ سالته بزرگ شدی خانم شدی !!

    بماند معلم هم هستی.

     

    نمیدونم چندمین نفر بودم ؟!

     

    آقا من نمیدونم چرا از معلم ها میترسم دیگه یا اینور نمیام یا اونور

     یا هر دو رو خاموش میخونم !!

     

     

    من برم نماز بلکه تونستم بعد نماز،  دیگه به هیچی فکر نکنم و بخوابم و فردا

    برم اگر خدا خواست (فردا همین چند ساعت دیگه برم بیرون )

    اگر برگشتنی بودم که فبها اگر نبودم حلالمون کن خانم معلم !!

     

    پاسخ:
    کارتن به جعبه‌های مقوایی می‌گن.
    کارتون به انیمیشن.
    قبول باشه.

    نسرین نازنینم تولدت مبارک

    امیدوارم کلی اتفاق خوب و هیجان انگیز برات بیفته و پر لبخند باشی

    خوشحالم وبلاگ فرصت آشنا شدن با تو رو بهم داد

    پاسخ:
    ممنونم زهرای مهربان.
    خوشحالم که دوستان خوبی مثل تو اینجا دارم که دلم به بودنشان گرمه:)

    خیلی جالبه برام

    تولد مادر من هم نزدیک روز تولد شماست و اتفاقا سن و سالش هم نردیک سن شماست

    توی دنیای قشنگ وبلاگه که آدم می تونه دوست های فوق العاده از هر رنج سنی پیدا کنه

    البته نباید اینقدر زود دخترخاله میشدم 

    ولی با دیدن وب شما یاد یه معلم ادبیات محشر که فقط چند روز مهمون کلاسمون بود و من توی همون چند روز دیوانه اش شدم افتادم و احساس می کنم باید خیلی شبیه ایشون باشید :)

     

     

    راستی تولدتون هم پساپس مبارک 

    پاسخ:
    چه جالب، آدمی که هم سن منه و یه دختر نوجوان داره:)

    دنیای وبلاگ، دوستای خیلی خوبی بهم هدیه کرده. موافقفم با این جمله.

    ممنونم سین.دال


    هرچند دیر هنگام، اما تولدت مبارک !

    پاسخ:
    ممنون

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">