گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

۲۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

هوالمحبوب


اسمش به حد کافی وسوسه برانگیز است. فکر میکنی با یک داستان عاشقانه ی ناتمام طرفی و یا یک عشق نافرجام که یک طرف قضیه وسط کار رها کرده و رفته و طرف عاشق تر مانده پای دوست داشتنش و حالا دردهای تنهایی عاشق بودن را برای تو و من نوشته که بخوانیم و با نویسنده اش هم ذات پنداری کنیم!

آناگاوالدا یک زن داستان نویس معاصر فرانسوی است که در توصیف احساسات آدم ها هنرمندانه عمل کرده است.

داستان بلند«من او را دوست داشتم» داستان زنی به نام کلوئه است که همسرش به تازگی او را ترک کرده و با زنی دیگر رفته است. حالا پدر شوهر پیر و اخموی این زن او و دو فرزند کوچکش را به ویلای خارج از شهر برده است و سعی دارد با مهربانی های غافل گیر کننده از اندوه شان بکاهد.

داستان گفتگوی طولانی بین این عروس و پدرشوهر است. پدری که برای التیام زخم های عروس جوانش، شروع میکند به واگویه کردن رازی قدیمی، از قصه ی عشق نافرجام جوانی اش.قصه ی گیر کردن بین دو راهی تعهد و عشق.

داستان معرکه ای بود. در تک تک جمله های «پی یر» میتوانی نشانه های ظریفی از خودت را بیابی. در تک تک واکنش های کلوئه میتوانی وجود زخمی یک زن عاشق را بیابی که ناجوانمردانه طرد شده است.

کدام مان میتوانیم ادعا کنیم که در زندگی بین عشق و تعهد، عشق و اخلاق، گیر نکرده ایم؟!

توصیفات آنا گاوالدا از عشق ورزی پی یر، از حالات درونی و بیرونی یک مرد چهل ساله معرکه است. واکاوی شخصیت ها و وارد شدن به من درونی آدم ها به خوبی اتفاق افتاده است. داستان به رغم محدودیت فضا و شخصیت ها بسیار خوش خوان و جذاب است. جوری که نمیتوانی نیمه کاره رهایش کنی.

با اندک غوری در زندگی شخصی نویسنده شاید بتوان اذعان کرد که این داستان بلند نوعی گرته برداری از زندگی شخصی خود اوست چرا که در اوج جوانی با دو فرزند دختر از همسرش جدا شده است.

داستان کتاب چیزی است که به این زودی ها دست از سرت برنخواهد داشت، درگیرت میکند و مجبورت میکند بنشینی به روابطت ات فکر کنی. به رابطه هایی که ساخته ای، به آدم هایی که نیمه تمام رهایشان کردی، به عشقی که میتوانستی بسازی اش اما ترس و بزدلی مانع ات شده است، به عشقی که در دلش روشن کردی اما ...

خلاصه«من او را دوست داشتم» را با ترجمه ی الهام دارچینیان، یا ناهید فروغان بخوانید و لذت ببرید.


بخش های جذابی از کتاب:

+باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد . آن قدر که اشک ها خشک شوند ، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد . به چیز دیگری فکر کرد . باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد .

 

+چه قدر باید بگذرد تا آدمی بوی تن کسی را که دوست داشته از یاد ببرد ؟ و چه قدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت ؟

 

+زندگی همین است ... اراده راسخ تان را در ترک سیگار تحسین می کنید و بعد یک صبح سرد زمستان تصمیم می گیرید چهار کیلومتر پیاده بروید تا یک پاکت سیگار بخرید . مردی را دوست دارید ، از او دو بچه دارید و یک صبح زمستانی ، در می یابید که او خواهد رفت چون زن دیگری را دوست دارد .


+آدمی همیشه از غم و اندوه کسانی می گوید که می مانند ، اما تا به حال درباره آنان که می روند فکر کرده ای ؟

 

+شهامت از آن آنان است که خودشان را یک روز صبح در آینه نگاه می کنند و روشن و صریح این عبارت را به خودشان می گویند ، فقط به خودشان : "آیا من حق اشتباه کردن دارم ؟" فقط همین چند واژه ...
شهامت نگاه کردن به زندگی خود از رو به رو ... و هیچ هماهنگی و سازگاری در آن ندیدن . شهامت همه چیز را شکستن ، همه چیز را زیر و رو کردن ...
به خاطر خودخواهی؟ خودخواهی محض ؟ البته که نه ، نه به خاطر خودخواهی .. پس چه ؟ غریزه بقا ؟ میل به زنده ماندن ؟ روشن بینی ؟ ترس از مرگ؟
شهامت با خود رو به رو شدن . دست کم یک بار در زندگی . رو به رو با خود . تنها خود . همین .

+"حق اشتباه" ترکیب بسیار کوچکی از واژه ها ، بخش کوچکی از یک جمله ، اما چه کسی این حق را به تو خواهد داد ؟
چه کسی جز خودت؟

 

+او را بیشتر از هر چیزی در این دنیا دوست داشتم . بیش از هر چیزی ... نمی دانستم آدم می تواند تا این حد دوست داشته باشد ...

 

+ترجیح می دهم تو امروز خیلی رنج بکشی تا این که همه عمرت ، همیشه کمی رنج بکشی .

 

+زندگی حتی وقتی انکارش می کنی ، حتی وقتی نادیده اش می گیری ، حتی وقتی نمی خواهی اش از تو قوی تر است . از هر چیز دیگری قوی تر است . آدم هایی که از بازداشتگاه های اجباری برگشته اند دوباره زاد و ولد کردند . مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند ، که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه هاشان را دیده بودند ، دوباره به دنبال اتوبوس ها دویدند ، به پیش بینی هواشناسی با دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند . باور کردنی نیست اما همین گونه است . زندگی از هر چیز دیگری قوی تر است .


  • نسرین

هوالمحبوب


معرفی کتاب نامیرا    نوشته ی: صادق کرمیار      انتشارات: نیستان        سال چاپ: 1387


معرفی: رمان نامیرا به بررسی وقایع کوفه قبل از قیام امام حسین (ع) می پردازد. داستان بیشتر حول محور قبایل کوفی می چرخد که برای امام نامه نوشته اند و او را به کوفه فراخوانده اند ولی در منزل آخر او را تنها رها کرده اند.

کتاب با بررسی زندگی پسر جوانی به نام ربیع آغاز می شود که قصد دارد برای خون خواهی پدرش به شام رفته و انتقام پدرش را از امویان بستاند.

در راه شام با فردی به اسم عمر بن حجاج آشنا می شود به دخترش سلیمه دل می بندد و با هدف عمر که همانا بیعت با امام حسین و قیام علیه بنی امیه است همراه و هم سو می شود.

در میانه ی کار ربیع بر اثر گفته های عبدالله بن عمیر که از بزرگان قبیله اش هست، دچار شک و تردید می شود و نمیداند که آیا صف آرایی مسلمانان در برابر هم به حق نزدیک است یا سکوت پیشه کردن و زیر بیعت یزید ماندن.

داستان به طور موازی به تردید های عبدلله می پردازد که نمیداند بین ماندن و شمشیر کشیدن بر روی برادر مسلمان و رفتن به مازندران و جنگ با کفار کدام را برگزیند.

داستان این تردید ها و واکاوی شخصیت عیدلله و سیر تکامل شخصیتی او و اثر پذیری اش از انس بن حارث در ابتدای داستان و قیس بن مسهر صیداوی در انتهای داستان، به خوبی به تصویر کشیده شده است.

نقد: داستان قصد ندارد وقایع تاریخی را نعل به نعل بازگو کند، چرا که هدف رمان به کار گیری صور خیال و انعکاس اندیشه ی نویسنده است. تاریخ نگاری صرف مربوط به حوزه ی دیگری است. اما در کنار همه ی این کتاب محوریت تاریخی خود را حفظ کرده است و به وقایع تاریخی تا حد زیادی پایبند بوده است. شخصیت عبدالله و عمر بن حجاج جزو شخصیت های تاریخی قیام عاشوراست که یکی در جبهه حق میجنگد و دیگری در جبهه ی باطل. کتاب نثر روانی دارد شخصیت ها خوب پرداخته شده اند و آن تحول آنی شخصیت ها و لغزش ها و فریفته ی پول و قدرت شدن ها  انعکاس خوبی در اثر داشت. تصویر درستی از کوفه و کوفیان ارائه شده بود ولی انتظار داشتم در اثری که مربوط به قیام عاشورا است از دیالوگ های کوبنده تر و اثر گذارتری استفاده شود. داستان سیر خوبی را طی می کند و پایان بندی درست و منطقی هم دارد.

اثریست خوش خوان که خواننده را درگیر می کند و به تفکر وا میدارد. به دنبال قضاوت کردن نیست و نویسنده به مثابه ی دانای کل در تمام طول داستان شاهد و ناظر حوادث است و در قامت یک نصیحت گر جلوه نمی کند. توصیه میکنم اگر نخوانده اید حتما در برنامه  کتابخوانی بگنجانید.

بخش های زیبایی از کتاب:

سخنان قیس بن مسهر صیداوی:

«من برای امام خویش تکلیف معین نمیکنم! که تکلیف خود را از حیسن می پرسم. من حسین را نه فقط برای خلافت کهبرای هدایت می خواهم.من حسین را برای دنیای خویش نمیخواهم که دنیای خود را برای حسین می خواهم آیا بعد از حسین کسی را می شناسی که من جانم را فدایش کنم؟»


  • نسرین