گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

۱ مطلب در مهر ۱۴۰۲ ثبت شده است

هوالمحبوب 

هر کس که نداند، شما باید بدانید که چقدر از پاییز بیزارم. از هوای دلگیر ابری‌اش، از روزهایی که تا می‌آیی به خودت بجنبی تاریک می‌شود، از سرماخوردگی‌های پی در پی‌اش. تنها چیز زیبای پاییز میوه‌های رنگارنگش است و برگ‌ریزان جدابش. از شما چه پنهان، مدرسه رفتنش را هم دوست دارم. وول خوردن بین دخترهای نوجوانی که پر از شور زندگی هستند، یادم می‌آورد که هنوز زنده‌ام. وقتی از عشق صحبت می‌کنم چشم‌هایشان برق می‌زند، لپ‌هایشان سرخ می‌شود و لب‌هایشان به خنده‌ای شیرین گشوده می‌گردد. آدمی است دیگر، تصور می‌کند عشق آن میوهٔ دلخواهی است که گازش می‌زند و از طعم دلپذیرش کیفور می‌شود. هنوز به سن من و تنهایی‌های کشدار و خاطره‌های خاکستری نرسیده‌اند. هنوز پر از شرم خواستن و نرسیدن نشده‌اند. دعا می‌کنم که هیچ گاه هم مزه‌مزه‌اش نکنند. همین رویابافی فعلا برایشان بهتر است. 

تراپیست می‌گویند هنوز غرق نقاشی‌های ذهنی‌ات هستی، فانتزی‌هایی که تصور می‌کنی یک روز بالاخره محقق می‌شوند. تصویرش را پس می‌زنم و به این فکر می‌کنم که وقتی زندگی واقعی مزه زهرمار می‌دهد چطور می‌توانم دو دستی نچسبم به آن تصویر ذهنی؟ 

چند روز پیش که داشتیم درباره رل زدن کوثر حرف می‌زدیم، کار کشید به آنجا که وروجک‌ها شیوه مخ‌زنی را به من یاد بدهند. 

می‌خندیدم و گوش می‌کردم نصایح دوازدهمی‌های بلا را. 

می‌گفتند اول توی گروه یک دعوای سوری راه می‌اندازی، بعد قهر مصلحتی و بعد طرف مجبور می‌شوند بیاید منت کشی و بالاخره سیم اتصالتان به هم وصل می‌شود. 

گفتم دلبندم این شیوه‌های برای همان دهه هشتادی‌های سرخوش جواب می‌دهد، هم‌نسلان من نه حوصله منت‌کشی دارند و نه اهل این بچه بازی‌هایند. بگویی نه و بروی، دمشان را می‌گذارند روی دوششان و می‌روند. کما اینکه نگویی نه هم دمشان را می‌گذارند روی دوششان و می‌روند. 

به این تصویر هولناک فکر می‌کنم که دیگر هیچ خاطره عاشقانه‌ای ندارم، هیچ کسی پس ذهنم نیست که یادش خنده و اشکم را درآورد. هیچ کسی نیست که دلبسته‌اش باشم و رویای وصالش را بچینم. 

به تراپیستم می‌گویم من درگیر فانتزی هم که باشم فرق چندانی به حالم نمی‌کند. آدمی که پرنده هم دورش پر نمی‌زند، بهتر است رویا ببافد تا از درگیر کثافت واقعیت شدن بگریزد. 

غم توی دلم از دیشب هم گنده‌تر شده. آنقدر گند که اگر بترکد خواهم مرد. 

زهراسادات می‌گفت خدایا مرا بدون چشیدن لذت مادر شدن از دنیا نبر، حسرت مادر شدن را به دلم نگذار و من گفتم کاش مرا بدون چشیدن لذت عشق دوطرفه نمیراند. که حسرتش تا ابد الدهر به دلم نماند. 

  • نسرین