روزهایی که گذشت
هوالمحبوب
وقی هفته ی پیش شارژ اینترنتم یک هفته قبل از موعد تموم شد میتونستم یه حجم ترافیک بخرم و تا تمدید دوره ازش استفاده کنم ولی تصمیم گرفتم چند روز نباشم تا کتابهایی رو که خریدم بخونم!
تو این یه هفته سه تا کتاب خوندم که کاملا راضی ام نکردن با اینکه دو تاش رمان های برگزیده ی سال بودن.نمیدونم رمان های ایرانی چرا همش بوی تکرار میدن!زنهای خانه داری که کارشون بشور و بسابه و شوهرهای بیخیالی که بعضا خیانت هم میکنن! اینهمه موضوع این همه شادی این همه عشق توی جامعه هست چرا همه باید تلخی ها رو به تصویر بکشن؟
رمان اشک سبلان رو که یه رمان دوجلدی است خوندم البته فقط جلد اولش رو. یه رمان تاریخی است راجع به قیام فرقه ی دموکرات در آذربایجان. چون در جلد دوم قضیه میرسه به مبارزات همین گروه با شاه دیگه حوصله ام نکشیده بخونمش! اون جذابیت جلد یک رو نداره دیگه خیلی شعاری و جو زده شده سبک نویسنده!
توی ین یه هفته خانواده بازهم بزرگ تر شد و یه عروس تازه به جمع ما اضافه شد.پسرعمه ام امروز عقد کنان اش هست و همگی دعوتیم! خدا رو شکر برای عقد هیچ وقت مشکل لباس چی بپوشم نداریم!چون تجربه ثابت کرده که داماد دست از سر ما برنخواد داشت که بتونیم لباس مجلسی بپوشیم و قر بدیم:)
راستی خواهرزاده ای هم که در راه داریم پسره و این یکم تو ذوق ما زده کلا! نه اینکه ناشکری کنیما نه ولی عجیب دختر دوستیم کلا! دیروز با مامانم رفتم خرید جلوی یه مغازه ی طلا فروشی ایستاده و با حسرت میگه: دیگه نمیتونیم براش گوشواره بخریم... منم اولش نفهمیدم منظورش کیه تازه دوزاری ام افتاده میگم اشکال نداره پلاک میگیریم براش!
کلا حسرت لباس صورتی خریدن و موهاش رو خرگوشی بستن موند به دلمون:)
ولی خدا کنه سالم باشه خوشگل باشه اشکال نداره که پسره:)
سلام نسرین عزیز
وای نسرین خوش به حالت ، میگم بیا همسایه بشیم قبول نمیکنی !
خاله جون پسرهم واسه خودش دنیاییه ایشالاه وقتی بیاد میبینی که چقدر نازه
خدا مادر وبچه رو براتون نگه داره وایشالاه قسمت خودت .