بلاگفای لعنتی
هوالمحبوب
اینجا سومین بلاگی است که توش مینویسم اولی رو خودم با کلی خاطره ی خوب ترک کردم چون آدرس خانه ام دست غریبه هایی بود که نباید نشانی خانه ام را میدانستند.
دومی را ترک نکرده بودم هنوز دیوار کوب ها به دیوار بود؛ هنوز گلدان ها لب ایوان چشمک میزدند ؛ هنوز تویش احساس خوب خانه ی من را داشتم. خانه ای که هر روز آب و جارویش میکردم؛ هر روز پای خاطره های خوبش آب میدادم و خاطره های بدش را هرس میکردم.
خانه ای کوچک قد دلتنگی هایم ، خانه ای با صفا اندازه ی همه ی دوست داشتنی هایم.
دنیای ما آدم ها گاهی انقدر کوچک میشود که فقط برای دو زانو نشستن جا دارد و گاهی آنقدر بزرگ که کهکشان ها را هم میتواند توی دنیای خودش جا بدهد!
دنیایی داشتم با خانه ی نقلی دوست داشتنی ام که محل آسایش خستگی هایم بود و محل به اشتراک گذاشتن خوشبختی های کوچکم.
اما دیگر ندارمش ! بلاگفای لعنتی بدون اینکه از من اجازه بگیرد خرابش کرد خانه ی من جان داشت اما بلدوزر ها زیرش گرفتند و همه ی لبخندهایی که به دیوار آویخته بودم همه ی گلدان هایی که به ایوان چیده بودم همه ی اشک هایی که توش باریده بودم ؛ همه ی کتابهایم ، شعرهایم و همه ی خوشبختی های کوچکم را با خاک یکسان کرد من بلاگفا را دوست ندارم....