صد سال تنهایی-بخش اول
هوالمحبوب
تصمیم گرفتم برای معرفی و نقد بهتر اول یک مقدمه ی خوب که توی یکی از سایت ها نوشته شده رو براتون نقل کنم و در بخش دوم تحلیل خودم از این کتاب رو ارائه بکنم.چون به نظرم این یادداشت حق مطلب رو بهتر از من ادا کرده لازم به ذکره که توی این یادداشت تنها خلاصه ی داستان نوشته ی خودمه!
صد سال تنهایی" حاصل 15 ماه تلاش و کار "گابریل گارسیا مارکز" است. چاپ نخست آن در سال ۱۹۶۷ در آرژانتین با تیراژ ۸۰۰۰ نسخه منتشر شد. این رمان از آثار مهم ادبیات آمریکای جنوبی ( آرژانتین ) است. نوبل ادبی 1982 به این اثر تعلق گرفت. .
صد سال تنهایی مشهور ترین و به عقیده ی بسیاری بهترین کتاب نویسنده ی مشهور کلمبیایی گابریل گارسیا مارکز است ، هم چنین او برای این کتاب موفق به دریافت جایزه ی ادبی نوبل در سال هزار و نهصد و هشتاد و دو شد .به اعتقاد بسیاری او در این کتاب سبک « رئالیسم جادویی » را ابداع کرده است . داستانی که در آن همه ی فضاها و شخصیت ها واقعی و حتی گاهی حقیقی هستند ، اما ماجرای داستان مطابق روابط علّی و معلولی شناخته شده ی دنیای ما پیش نمی روند . در بسیاری از فرازهای داستان با یک جادوی انکار ناشدنی مواجهیم که نقش کلیدی در پیش بُرد داستان دارد .
آن چنان که خود مارکز ادعا می کند این رمان بیانگر واقعیتی ست
که در کلمبیا می گذرد .به همین علت است که
بسیاری از منتقدان به جستجوی اتفاقات داستان و توجیه آن ها در زندگی مردم آمریکای
لاتین و بویژه کلمبیا می پردازند .
خلاصه ای از داستان: داستان رمان صد سال تنهایی از یک مهاجرت اجباری آغاز می شود. مهاجرت خوزه آرکادیو بوئندیا و همسرش اورسلا از ریوآچا به نکته ای نامعلوم در شبه جزایر کارائیب و بنای یک شهر جدید که «ماکوندو» خوانده می شود. داستان سیر زندگی شش نسل از خانوداده ی بوئندیا ها را به تصویر می کشد و در نهایت با مرگ آخرین بازمانده از این خانواده و ویرانی شهر ماکوندا به پایان می رسد.
این رمان چند محور اساسی یا چند نکته ی برجسته دارد که به نظرم باید به تک تک این عناصر پرداخت.
نمادها:
هم چنین برخی منتقدین « ماکوندو » را نمادی از روستای موطن مارکز می دانند و برخی دیگر نمادی از مدینه ی فاضله و یا ارض موعود مردم امریکای لاتین و یا اروپاییانی که به امید وضعیت بهتر به امریکا مهاجرت می کردند ؛ که خوزه آرکادیو بوئندیا و مردم همراهش برای فرار از ریوآچا پس از عبور از کوهستان های سخت و دشوار و هم چنین رودخانه ها به آن جا پناه آورده اند . و این چنین است که خوزه آرکادیو در خواب می بیند در و دیوار شهر از جنس یخ و همه جای شهر پر از نور و سرور است . مقایسه کنید با ماجرای فرار بنی اسرائیل از دست فرعون به رهبری موسی (ع) و عبور از نیل و حرکت به سوی ارض موعود .
هم چنین ارواح سرگردانی که در سراسر داستان باز میگردند و با شخصیت های داستان سخن می کنند همان تجربه و تاریخ مردم امریکای لاتین اند .
هم چنین استفاده ی نمادین مارکز از رنگ ها ، او از رنگ های زرد و طلایی بسیار استفاده می کند که نمادی از امپریالیسم و اسپانیا ست ؛ طلا نشانگر جستجو برای ثروت اقتصادی و در هر حالی که رنگ زرد نشان دهنده ی مرگ ؛ تخریب و دلهره است .
می شود نمادهای بسیار دیگری را هم درون داستان پیدا کرد ؛ مثلا شرکت موز که نماد فرهنگ امپریالیستی و استعماری امریکاست و آمده تا امریکای لاتین را چپاول کند و یا کشیده شدن راه آهن و یا آمدن هواپیما به دهکده ی ماکوندو که می تواند بیان گر جدال سنت و مدرنیته هم باشد .
به طور کلی، یک الگوی اساسی از تاریخ آمریکای لاتین در صد سال تنهایی وجود دارد .می توان گفت این رمان یکی از تعدادی از متونی ست که فرهنگ امریکای لاتین ایجاد کرده است تا « خود » را درک کند .
منبع: اینجا