نگران نباش
هوالمحبوب
نگران نباش نام داستان بلندی است از مهسا محب علی که توانسته چندین جایزه، از جمله جایزه ی بنیاد گلشیری را از آن خود بکند.
داستان از زبان دختر جوانی به نام شادی نقل می شود.دختری از یک خانواده ی مرفه، دختری معتاد، عاصی و از خانه گریزان.
داستان در تهران معاصر نقل می شود.داستان به شدت رئال است اما انتخاب یک اتفاق اشتباه کمی از رئال بودن دورش میکند!
داستان ماجراجویی های یک دختر معتاد برای به دست آوردن مواد است آن هم در روزی که تهران درگیر لرزش های گاه و بی گاهش است و زلزله هر آن ممکن است شهر را کن فیکون کند!
شادی تیپ پسرانه ای دارد شلواری با جیب های بی نهایت می پوشد کلاهی به سر میگذارد و کوله اش را به دوش می اندازد. حرف زدنش لاتی است اعتیادش ،عصیانگر بودنش از او شخصیتی خاص و منحصر به فرد ساخته است.
محب علی اگر داستان دیگری هم نمی نوشت با همین داستان میتوانست هنر نویسندگی اش را حداقل در توصیف حالات شخصت ها و توصیف فضا به همگان ثابت کند.
شادی دوستانی دارد که همگی مث خودش اعتیاد دارند در یک خانه ی تیمی زندگی میکنند و تنها دغدغه شان در این روز پر التهاب پیدا کردن مواد و فرار از خماری است!
محب علی حالات یک دختر معتاد امروزی، نحوه ی استعمال مواد مخدر و حتی لذت های نئشگی را به طور کامل و با وضوح بالا روایت میکند گاهی از این همه ریزه کاری دچار اشمئزاز می شوی!
جوری لذت آب شدن مواد در کام شادی را نقل میکند که هوس میکنی امتحانش کنی جوری کام گرفتن از سیگار را توصیف میکند که تصور میکنی تا حالا که امتحانش نکرده ای حتما خیلی چیزها را از دست داده ای!
داستان پردازی اش قوی است؛ شخصیت پردازی اش قوی است؛ اما داستان و تم آن چیزی نبود که خیلی به دل من بنشیند.
از اینکه هنوز هم نویسنده هایی هستند که بدون ذره ای آگاهی در کتابهایشان از زبان ترکی استفاده میکنند آن هم صرفا برای خدمتکاران خانه متاسف میشوم. حداقل میتوانید برای استفاده ی درست از واژه های این زبان کمی تحقیق کنید.
بخش هایی از کتاب:
« کام میگیرم و دود را توی دهانم میچرخانم، ماهیچههای فکم باز میشوند. کام میگیرم و دود را توی سینهام فرو میدهم، رگهای گردنم باز میشوند. چشمهایم را میبندم و کام میگیرم و دود را توی دماغم میکشم، رگهای پیشانیام باز میشوند. کام میگیرم ... کام میگیرم...کام میگیرم... الان سلولهای خاکستری راه میافتند...آن وقت میتوانم فکر کنم... می توانم به این دو تا جنازه فکر کنم... میتوانم...»
می خونم بعد از شهریور
عزیزترینم برام هدیه داد برای امسال
متشکرم ازت نسرین .
متشکرم