عشق دو قاشق مرباخوری
هوالمحبوب
یکی از دستاوردهای نمایشگاه کتاب تبریز، همین کتاب«عشق دو قاشق مرباخوری» است. راستش را بخواهید برای نمایشگاه قصد خرید نداشتم و بودجه ای هم برایش در نظر نگرفته بودم. چون اصولا وسطهای ماه اوضاع مالی کمی تیره و تار است؛ ولی خب وقتی رفیق خوبی باشه و وقتت هم آزاد؛ چیزی بهتر از کتاب نمیتونه ایجاد انگیزه کنه! من برعکس همیشه که خودم کتابهایم را انتخاب می کردم؛ امسال تسلیم غرفه دار ها شدم در واقع هر کتابی رو که غرفه دارها تایید کردند خریدم! کتاب فوق اثر پرفروش سال 92-93 انشارات بوتیمار است.
«عشق دو قاشق مرباخوری» مجموعه ی اشعار سپید، سروده ی سمانه سوادی است.
من که خیلی از شعرهاش لذت بردم و توصیه میکنم اگه دوست دار شعر سپید هستین حتما تهیه اش کنید.
اشعار کتاب غالبا عاشقانه های زنانه ای هستند که عشق رو در چارچوب ها و قوانین انسان معاصر روایت می کنند. دلدادگی هایی که اغلب به ثمر نمی نشینند.
با توجه به تغییر ساختارهای عشق ورزی این اشعار هم از مثلث عشق-عاشق-معشوق از منظر جدید نگاه میکنند. یعنی جای معشوق(زن) با عاشق(مرد) عوض شده است. و این معشوق است که حالا در جایگاه عاشق ایستاده است!
اشعار نمایانگر روح لطیف شاعر است.و نیز ذهنی که درگیر اندیشه هایی سیاسی و اجتماعی است. دغدغه های اجتماعی شاعر را میتواند از سروده هایی برای جنگ، کودکان کار و نیز مادران رنج دیده مشاهده کرد.
اشعار این دفتر بی نام هستند و شاعر تنها به شماره گذاری آنها اکتفا کرده است.
لحن بی پروا و جسارت شاعر در به تصویر کشیدن بعضی مسائل دخترانه قابل ستایش است. شاعر نبض جامعه را در دست دارد و بی شک سروده هایش باید در رگ جامعه اش جاری شود و درد مردمش را عریان سازد. دخترانگی هایی که سمانه در این اثر به تصویر کشیده است برای من بسیار خواستنی و دلنشین بود.
بعضی واژه ها را خواه نا خواه در شعرهای امروزی زیاد میبینیم واژه هایی که از فرط تکرار به ابتذال رسیده اند و باید جدا فکری به حالشان کرد! واژه هایی از قبیل«قهوه، سیگار، کافه، فال، باران» که این دفتر شعر هم از این ایراد خالی نبود!
عشق دو قاشق مرباخوری را بخوانید به خاطر اشعار ساده و روان و به خاطر فضای صمیمی که در کتاب جاری است:)
نمونه هایی از اشعار:
من شک دارم
به تمام روزهایِ بی تویی
وقتی که تمامِ تقویم ها
سراسر تعطیل می شوند
و دیگر هیچ انفجارِ بزرگی
نویدِ زندگی نمی دهد
انگار کرکره ی روزگار
با پلک هایِ تو
سقوط کرده است....!
**************************
چشمانم را
از مادربزرگ به ارث برده ام
زنی که چشمه ی روستا
از حسادتِ چشمانش
خشک شد
و او تمام شب را روی پل بارید
باغ های روستا
هیچ سالی مثل آن سال
محصول ندادند!
**************************
کاش خیاط بهتری بودی
این تنهایی
به تنم زار می زند
و جیب هایش بزرگ تر از آن است
که با دستهای من
پر شود
باید از فردا
کمی بیشتر
غصه بخورم...!
عجب کتابی ؛ شعــــــــــــــر
خیلی خوبه اینْ ؛ از نمونه هایی که گذاشتی برامون می گم //
بهم امانت میدی!