گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

نشخوار غم نامه ها

دوشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۲۶ ب.ظ

هوالمحبوب

گره خورده ام به جایی در گذشته ها؛

شاید در ته آن خیابانی که نخستین بار، نگاه مان گره خورد به هم.

شاید زیر همان سایبانی که تو اولین و آخرین نگاه عاشقانه ات را نثارم کردی.

شاید جایی حوالی عاشقی ها،حوالی دلدادگی ها؛

شاید در لحظه ی هم آغوشی دستانمان.

شاید در سیل خاطره هایی که هجوم می آوردند بر سرم.

گره خورده ام به گذشته ها؛

این روزها نان و بغض میخورم و لبخند های تلخ تحویل میدهم.

لای هر خاطره را که باز میکنم تو تمام قد ایستاده ای؛

گاه لبخند میزنی و دلبری میکنی؛

گاه اخم میکنی و مجنونم میسازی؛

و گاه دور می شوی و زخم دل کاری تر می شود.

دست خاطره ها را بگیر و برو

جایی در گذشته های دور که خنده های حلال ارزان بود

و عشق ما را به صرافت جنگیدن نمی انداخت.

جایی در حوالی دوستت دارم های زلال،

که در هر دلی کاشته میشد تا سپیده ی صبح جوانه می زد؛

جایی در هم آغوشی شعر و ترانه و تصنیف؛

به دیار عاشق های تا ابد مرد و معشوق های تا ابد زن.


  • ۹۴/۱۱/۱۲
  • نسرین

او جان

نظرات  (۴)

تلخ

قلمت عالیه مانا باشه
پاسخ:
ممنون شیرین جانم
به به
خنده هایِ حلال

خنده ها را تو یادم دادی ، حرام چشمی که حلال ندیدْ ...
عالی بود زمزمه چین
عالی و غم...


کتاب ها مأمنِ روحند، ظروفِ دانه برای پرندگانِ ابدیت، نقاط مقاومت ( کریستیان بوبن )
پاسخ:
ممنونمممممممممممممممممم

دل را حبس کرده ام

در زندان فراموشیت

در تاریک خانه ی تنهایی

عجبا

باز به نام تو می تپد


بداهه ای تقدیمت

پاسخ:
مممنونممممممممممممم
  • بهارنارنج
  • لای هر خاطره را که باز می کنم تو تمام قد ایستاده ای....:(

    قلمت پابرجا باشه نسرینم:)
    پاسخ:
    مرسییییییییییییییییییی:)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">