نشخوار غم نامه ها
هوالمحبوب
گره خورده ام به جایی در گذشته ها؛
شاید در ته آن خیابانی که نخستین بار، نگاه مان گره خورد به هم.
شاید زیر همان سایبانی که تو اولین و آخرین نگاه عاشقانه ات را نثارم کردی.
شاید جایی حوالی عاشقی ها،حوالی دلدادگی ها؛
شاید در لحظه ی هم آغوشی دستانمان.
شاید در سیل خاطره هایی که هجوم می آوردند بر سرم.
گره خورده ام به گذشته ها؛
این روزها نان و بغض میخورم و لبخند های تلخ تحویل میدهم.
لای هر خاطره را که باز میکنم تو تمام قد ایستاده ای؛
گاه لبخند میزنی و دلبری میکنی؛
گاه اخم میکنی و مجنونم میسازی؛
و گاه دور می شوی و زخم دل کاری تر می شود.
دست خاطره ها را بگیر و برو
جایی در گذشته های دور که خنده های حلال ارزان بود
و عشق ما را به صرافت جنگیدن نمی انداخت.
جایی در حوالی دوستت دارم های زلال،
که در هر دلی کاشته میشد تا سپیده ی صبح جوانه می زد؛
جایی در هم آغوشی شعر و ترانه و تصنیف؛
به دیار عاشق های تا ابد مرد و معشوق های تا ابد زن.