گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

یه آبان بهاری

دوشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۲۶ ب.ظ

هوالمحبوب

اینکه نگاهم بکنی و بند دلم پاره بشود؛

اینکه بخندم و قند توی دلت آب شود؛

اینکه من ساز رفتن کوک کنم

و اشک های حلقه زده توی چشم هایت،

راهشان را بگیرند و بلغزند روی گونه هایت.

اینکه بی تاب لمس دست هایت باشم

و تو نگاهت را بدزدی از من.

عشق همین است دیگر؟ نه؟

صورت آفتاب سوخته ات را که میبینم،

یاد روزهای دوری، روزهای جدایی، آب می شود و از چشمانم می بارد.

دستان مردانه ات که قفل می شود در دستانم؛

اضطراب شب ها و روزهای نبودنت،

به سان برگهای سست پاییزی فرو می ریزند

و من با دلی به بهار نشسته، زل میزنم در سیاهی چشم هایت.

مرد محبوب من!

خنده های تو، رویایی ترین تصویر زندگی ام می شود....

وقتی روبه رویم نشسته ای؛

دستانم را در دست گرفته ای؛

و لشکر غم ها دورند از ما.

دور به سان ستیغ کوه های سر به فلک کشیده ای

که تنها قله های پر برفش را می بینم!

مرد شرقی من!

قد برافراشته ات، شانه به شانه راه رفتنت،

اینها تنها تصاویر زنده ی من از توست.

تنها پلانی که هر دو روبه روی هم بازی میکنیم.

تا جایی که غریبه ای کات می دهد؛

دستانت سر می خورد از میان انگشتانم؛

لبخند روی لبت می ماسد؛

صورتت را برمیگردانی و بی خداحافظی،

به پشت صحنه ی روزگار میروی.

و من...

تا ابد....

همان نابازیگری می مانم

که سودای هم بازی شدن با ستاره ی زندگی اش را

به گور خواهد برد!


  • ۹۴/۱۲/۰۳
  • نسرین

او جان

نظرات  (۳)

تو را چه بیاموزم ای زن ؟ کیست که سنجابی را قانع کند به مدرسه رفتن ؟ کیست که گربه ای را به آموختنِ‌پیانو وادارد؟کیست که کوسه ای را راضی کند به راهبه شدن ؟ نخستین بمان . چنان که هستی . بی قرار بمان چنان که هستی . مهاجم بمان چنان که هستی  .... چه می ماند از آفریقا اگر ببرهایش را بگیری و چاشنی هایش را ! از جزیره العرب چه می ماند اگر جلال نفتش را بگیری و شُکوه شیهه اش را ! زن است که شعر را می نویسد و مرد امضایش می کند . زن است که بچّــه را می زاید و مرد در مسیرِ زایشگاه پدر می شود ....  " نزار قبانی "


عجب متنی بود / سراپا اشک شدم نسرین
مردِ محبوبِ من
بیا
و
نباشْ .

نمی دانم

شاید هم
بیا
و
باشْ.

قشنگ بود خیلی
عکس : عکس سبز شدن رو می رسونه .قد کشیدن . / چه دو نفره ی با شکوهی
پاسخ:
عکس سبز بودن رو در یک روز آبانی میرسونه روزی که عمرش خیلی کوتاه بود حتی کوتاه تر از شکوفه های بهاری:)
ولی من میگم و نیا و نباش
نبودنت یک درد است و بودنت هزار درد:)
من خوبم توم خوب باش!

دلنوشته ات  زیبا ست


این مرد شرقی چقدر شبیه به بلند قامت ِ پدر است


لحظه هایت شیرین  

پاسخ:
بی شک پدر اسطوره ی تکرار نشدی زندگی منه
که عاشقشم
نه من شباهتی نمیبینم
پدرها مردترند:)
  • فاطمه نیکروی
  • واااااااااااااای چه عکس نازی :ایکس
    لایک عزیزم :)
    پاسخ:
    ممنانم:)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">