گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

از من برای تو

جمعه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۱۸ ب.ظ

هوالمحبوب

از من برای تو چیزی نمانده بر جا؛

از تو برای من، گویی تمام زندگی؛

از من برای تو، سطری به یادگار

آوازهای دوره گرد، شعری که ماندگار

از تو برای من قلبی تپنده با

حسی صمیمی و آواز خاطره از عمق تنهایی

از من برای تو گل برگهای خشک

برگی که جا مانده در لا به لای شعر

از تو برای من، ذهنی همیشه سبز، قلبی همیشه گرم

از من برای تو، دستی که با عشق می شد گره به دستت

دستی که با عبور تو، شد سردتر ز برف

پاهای ناتوان، چشمان منتظر، لبهای داغ عشق، شرم همیشگی

تاریخ تا همیشه ها،

در بهت از این فسون

سوگی نشسته در، چشمان منتظر، لبهای ملتهب

گویی حماسه بود،گویی هبوط کرد آدم در این زمان

یک آن در این دلم، طوفان به پا شد

موج غم و لبخند، یک جا گره زدند بر قلب پر تبم

آری حماسه بود، قرنی در انتظار

شهری نشسته در ایوان انتظار

من بودم و تو

تو بودی و عشق

یک آن تمام حادثه

رفت از مقابلم

من ماندم و دلم

تو ماندی و خودت

پایان تلخی بر انتظار سخت


  • ۹۴/۱۲/۲۸
  • نسرین

او جان

نظرات  (۴)

خواستن همیشه توانستن نیست

من تو را می خواستم

توانستم؟

لب داشتم، بوسه خواستم

توانستم؟

دست داشتم، آغوش

توانستم؟

گاهی خواستن توان ندارد

زورش به رفتن، نبودن، نیست شدن

نمی رسد که نمی رسد

او هم که گفته کوه را به دوش می کشد

اگری داشت محال

پاسخی که هرگز نشنیده بود

او به نه باخته بود،

که چنین به ادعا حرف می زد.

 

من ساده می گویم

اگر چشم هایت مرا

می پسندید

کارهای عجیب می کرد

دیوانگی های عجیب و غریب

چیز زیادی نمی خواستم

فقط سری که شب ها روی سینه ات بخواب رود

روزها زود بلند می شدم

و آنقدر دوستت می داشتم

که نفهمیم

چگونه پای هم پیر شدیم.

 

من تو را برای پایان خستگی هایم

نمی خواستم

فقط می خواستم

جای آه!

دهانم گرم اسمت باشد

عزیزم هایی که قبض برق خانه را

پرداخت نمی کنند اما

کاری با چشم های تو می کنند

که اتاق شب هم نور داشته باشد!

 

من خواستم دوستم داشته باشی

باشی

همین

من همین کار ساده را از تو

خواستم

توانستی؟

توانستم؟

 

"رسول ادهمی"

چه کامنتِ پرباری ارسال کردی برا زمزمه هایِ خودت رفیق
از من برای تو
چیزی به یادگار
این میمِ‌کوچکم
تقدیمِ خنده هات
 .


متن زیبا
تصویر محشر

تقدیم به تو :

عطر اقاقیا هنگام که تو در کوچه نیستی خصم است - در روزهای پنهانِ تو باید چراغ

 

افروخت - من سزاوار خاموشی نیستم ...

 

 

 

 ( احمدرضا احمدی )


پاسخ:
خیلی خوشم اومد ازش خواستم یادگاری بمونه برام!
ممنونم عزیزم
شعر خیلی خیلی دلی و یهویی اومده!
آفرین بر شما
زیبا و عالی بود
عیدتون پیشاپیش مبارک

پاسخ:
ممنون و سپاسگزارم
عید شمام مبارک
با من هر انچه از تو به جا ماند نام بود
از من هر انچه بی تو به جا ماند ننگ بود

پایین نشته ام که تو بالانشین شوی
این ماجرا حکایت الاکلنگ بود
پاسخ:
چقدر غم دارم با این شعر:(

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">