شخصیت های رمان مرشد و مارگاریتا
هوالمحبوب
رمان های روسی اسامی سختی دارند و در کنار این سختی اغلب اسما دارای یک اسم مصغر یا به زبان روسی محبت آمیز و یک لقب هم هستند! مثلا تصور کنید یک الکساندراستاپانوویچ می تواند در آن واحد هم استپا باشد و هم میشا!و توی خواننده باید از بین این همه اسم شبیه به هم شخصیت های داستان را سوا کنی و داستانت را درک کنی! قبول کنید کار سختی است و در کنار این سختی شیرین زیادی هم دارد.
این رمان ساختاری پیچیده دارد. در این اثر واقعیت و خیال و رئال و سورئال در هم تنیده شدهاند. میتوان گفت نوعی رئالیسم جادوئی روسی است. رمان که بنمایههای فلسفی و اجتماعی دارد با پسزمینهای سیاسی که به شکلی رقیق و غیرمستقیم یادآور دوران خفقان استالین است به بیانی بسیار ظریف و هنرمندانه و گاه شاعرانه مسائل مختلف جامعه روسی را مطرح میکند و در سطح فلسفیاش گرفتاریها و بحرانهای انسان معاصر را گوشزد میکند.
شخصیت های داستان در لایه های مختلف:ابلیس(که در رمان به نام ولند استاد جادوی سیاه شناخته می شود)،مرشد(نویسنده ای که در نوشتن اثر بزرگ خود ناکام مانده و از محافل ادبی مسکو طرد شده است)بزدومنی(شاعری جوان در انجمن نویسندگان گریبایدوف)مارگاریتا(زنی که دچار عشقی ناپاک شده است)عزازیل و بهیموت و کروویف(دستیاران ابلیس)و دیگران.....
سه لایه ی مختلف داستان جوری در فصل های مختلف به هم پیوند میخورد که خواننده تا نیمه های کتاب متوجه این هماهنگی نیست خود من در چند فصل اول گیج بودم بین داستان تصلیب و داستان حضور ابلیس در مسکو ولی در خلال داستان در یافتم که نقل داستان پونتیوس پیلاطس همان رمانی است که مرشد نوشته است و مارگاریتا اینگونه شیفته ی آن شده است.
مرشد را خیلی ها نمودی آشکار از خود بولگاکف میدانند که در زمان استبداد استالین آثارش نادیده گرفته شده است و حق چاپ پیدا نکرده و از سوی انجمن های ادبی مسکو طرد شده است جوانی ناکام که در انزوای خود دچار یاس و حرمان شده است و مارگاریتای جوان در واقع همسر بولگاکف است که توانسته با چنگ و دندان شوهرش را حفظ کند.
مرشد در داستان نامی ندارد ما او را با همین لقبی میشناسیم که معشوقه اش مارگاریتا به او داده است.نویسنده ای است خلاق و دارای ذوق هنری قوی ولی در اثر بی توجهی جامعه دچار نوعی یاس فلسفی شده و گوشه ی آسایشگاه سکنی گزیده است.
مارگاریتا زنی جوان که زندگی زناشویی بسیار خوبی به زعم خیلی ها دارد همسری سربه زیر و ثروتمند که عاشق اوست ولی مارگاریتا برای این زندگی تک بعدی و بی روح ساخته نشده است سراغ عشق مرشد می رود و عاشق نوشته هایش می شود اما این عشق ناپاک با گم شدن ناگهانی مرشد ناکام می ماند.زنی است احساساتی که برای به دست آوردن معشوق واقعی خود حاضر می شود در مجلس رقص شیطان حضور پیدا کند.
ابلیس سیمای عجیبی در این رمان دارد کل شهر مسکو را در عرض دو روز به هم می ریزد شگفتی هایی را خلق می کند که مردم تا آن روز به عمر خود ندیده اند مجلس رقصی ترتیب می دهد و در آن میزبان تمام نفرین شدگان بدکاران و قاتلان تاریخ است. شاید حضور ابلیس در مسکو تنها برای اثبات همین نکته باشد که مسیح انکار کردنی نیست!
در این رمان نویسنده تلاش دارد تا حقانیت یک تز(مسیح) را به وسیله ی یک آنتی تز(شیطان)به اثبات برساند.و نیز این نکته را ثابت کند که در نهایت انجیل(کتاب مرشد) جاودانه خواهند بود.
می توان در بررسی شخصیت ها متی باجگیر در داستان مسیح را با مارگاریتا در داستان مرشد و مارگاریتا هم سو دانست چرا که هر دوی اینها عاشق چیزی فراتر از مسیح و مرشد بودند.متی شاهد تصلیب معبود و راهنمای خود بود اما کاری برای نجاتش انجام نداد اما در عوض برای نجات نوشته های او(کتاب انجیل)حتی از جان خود نیز دریغ نداشت.همان طور که مارگاریتا پس از ناپدید شدن مرشد تنها چیزی که از او به یادگار نگه داشته بود کتاب نیمه سوخته ی او بود .گویی اینها در مرحله ی اول عاشق انجیل و کتاب بودند نه خود مسیح و مرشد!
در این اثر، بولگاکف تنهایی ژرف انسان معاصر در دنیای سکولار و خالی از اسطوره و معنویت معاصر را گوشزد میکند. دنیایی که مردمش دلباخته و تشنه معجزه و جادو و چشمبندیاند و گویی خسته از فضای تکنیکزده و صنعتی معاصر با ذهنی انباشته از خرافه منتظر ظهور یک منجی یا چشم به راه جادوگران افسانهایاند و هنوز هم چون اجدادشان محو تماشای حرکاتی جادویی و نامتعارفاند و هنوز هم علم و مدرنیته را باور نکردهاند و آن را به چیزی نمیگیرند.
فصل های مربوط به تئاتر واریته و فصل های کشته شدن سردبیر و جنون بزدوومنی از حیرت انگیزترین بخش های این رمان ستودنی است.
وقتی کتاب مرفی می کنی آدم دلش میخواد روی یه پرده ی سینما به تصویر بشینه . مخصوصا وقتی تمِعشقی .... توصیفاتت گیراست مثل همیشه
موفق باشی کتابخوان